کوک من 30
کوک: تنهایی میخوای بری؟
ات: اره دیگه پس با کی برم
کوک: با من
کوک یهو در رو باز کرد و اومد تو دستشویی ولی ات یکم ترسیده بود ولی نمیخواست کوک بفهمه پس صورتشو خونسرد نشون داد
ات: کوک میشه بری بیرون
کوک: نه
ات: میری بیرون یا بیرونت کنم
کوک: نمیرم
ات اومد سمت کوک و دسترس رو گذاشت رو سینه ی کوک و اون رو به سمت در هل داد ولی کوک با یه حرکت اون رو بغل کرد و برد طبقه ی بالا اتاق ات و اون رو پرت کرد رو تخت و خودش هم روش خیمه زد و آروم صورتشو برد به سمت لب های ات و لب هاشو گذاشت رو لب ات و ات هم همراهی میکرد
ات: همین طوری داشت مک میزد .........
میزد
و میزد
و میزد
تا اینکه نفسم بند اومد زدم رو شونش و اون هم ولم کرد و گفت
کوک: بیبی گرل من نفسش برید؟
ات:(لپاش قرمز میشه)
کوک:اووووووووو بیبی گرل من خجالت کشیده ، عزیزم خجالت نداره
ات: کوک میشه ولم کنی
کوک: نه عزیزم تازه شروع شده
و یهو کوک گردن و ترقوه ات رو مک زد و سیاه کرد و کوک گفت
کوک: فکر کنم تا امشب بسه ولی کارم باهات تموم نشده
کوک از اتاق رفت بیرون
ات تو سرش گفت
یعنی واقعا کوک همچین آدمی بود
من واقعا نمیتونم بخاطره اینکه اون باهام رابطه داره خوشحال باشم
رفتم بیرون و رفتم پایین دیدم کوک رو مبل نشسته و با موبایلش ور میره منم سریع رفتم دستشویی و بعده اینکه بیرون اومدم به کوک گفتم
ات: اگه میخوای میتونی بیای اتاق بالا بخوابی پیش من
کوک: نمیگفتی هم میومدم
ات:پررو(زیر لب)
کوک:چی
ات: هیچی
به زبان نویسنده 🤍
ات رفت بالا و رو تختش دراز کشید و منتظر کوک بود و همین طور چشماش سنگین شد و خوابش برد و بعد ۳ دقیقه کوک اومد تو اتاق و چون دید ات خوابیده بی صدا رفت رو تخت خوابید
سیاهی مطلق 🖤
ات ویو
صبح بلند شدم دیدم...............
ادامه دارد 😂
ات: اره دیگه پس با کی برم
کوک: با من
کوک یهو در رو باز کرد و اومد تو دستشویی ولی ات یکم ترسیده بود ولی نمیخواست کوک بفهمه پس صورتشو خونسرد نشون داد
ات: کوک میشه بری بیرون
کوک: نه
ات: میری بیرون یا بیرونت کنم
کوک: نمیرم
ات اومد سمت کوک و دسترس رو گذاشت رو سینه ی کوک و اون رو به سمت در هل داد ولی کوک با یه حرکت اون رو بغل کرد و برد طبقه ی بالا اتاق ات و اون رو پرت کرد رو تخت و خودش هم روش خیمه زد و آروم صورتشو برد به سمت لب های ات و لب هاشو گذاشت رو لب ات و ات هم همراهی میکرد
ات: همین طوری داشت مک میزد .........
میزد
و میزد
و میزد
تا اینکه نفسم بند اومد زدم رو شونش و اون هم ولم کرد و گفت
کوک: بیبی گرل من نفسش برید؟
ات:(لپاش قرمز میشه)
کوک:اووووووووو بیبی گرل من خجالت کشیده ، عزیزم خجالت نداره
ات: کوک میشه ولم کنی
کوک: نه عزیزم تازه شروع شده
و یهو کوک گردن و ترقوه ات رو مک زد و سیاه کرد و کوک گفت
کوک: فکر کنم تا امشب بسه ولی کارم باهات تموم نشده
کوک از اتاق رفت بیرون
ات تو سرش گفت
یعنی واقعا کوک همچین آدمی بود
من واقعا نمیتونم بخاطره اینکه اون باهام رابطه داره خوشحال باشم
رفتم بیرون و رفتم پایین دیدم کوک رو مبل نشسته و با موبایلش ور میره منم سریع رفتم دستشویی و بعده اینکه بیرون اومدم به کوک گفتم
ات: اگه میخوای میتونی بیای اتاق بالا بخوابی پیش من
کوک: نمیگفتی هم میومدم
ات:پررو(زیر لب)
کوک:چی
ات: هیچی
به زبان نویسنده 🤍
ات رفت بالا و رو تختش دراز کشید و منتظر کوک بود و همین طور چشماش سنگین شد و خوابش برد و بعد ۳ دقیقه کوک اومد تو اتاق و چون دید ات خوابیده بی صدا رفت رو تخت خوابید
سیاهی مطلق 🖤
ات ویو
صبح بلند شدم دیدم...............
ادامه دارد 😂
۱۲.۷k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.