part20🪶🌕
بورام « با حس تشنگی شدید به زحمت چشمام رو باز کردم و با برخورد نور شدیدی به چشمام دوباره اونا رو بستم... زمانی که چشمام به نور عادت کرد چند بار پلک زدم تا محیط اطرافم رو به خوبی ببینم.... من کجا بودم؟ اینجا کجاست؟ یه اتاق! احتمالا یه پنت هوس باشه... با دیدن وضعیتم و لباسی که به تن داشتم وحشت زده از جام بلند شدم! منو دزدیدن؟ اون دختر کی بود؟ یونگی تا الان متوجه نبود من شده؟ حتما خیلی نگرانه..... بغضی که راه گلوم رو گرفته رو خفه کردم و گفتم « میدونم اینجایی تهیونگ.... بیا بیرون *با گریه چرا منو اوردی اینجا؟ ببینم اصلا تو دل نداری؟ مگه خودت مینجی رو از دست ندادی چرا این کار رو با ما میکنی؟؟؟ کجا قایم شدی؟؟؟
بیرون اتاق //
هانول « رئیس وحشیت الان کجاست؟
لیثن « هانول مودب باش
هانول « میخوام ببینم با این بدبخت چیکار داره!
تهیونگ « به تو ربطی نداره
*گرخیدن
هانول « ابلفضل کی اومدین رئیس جونم؟
تهیونگ « *نفس عمیق .... همون موقع که داشتی حرف مفت میزدی
هانول « اونو که شما میزنی*آروم
تهیونگ « چی گفتی؟
هانول « هان؟ گفتم بله من حرف مفت میزنم
تهیونگ « خوبه
هانول « برم برای این بچه آب بیارم؟
تهیونگ « برو فقط صبر کن کارم تموم بشه بعد بیا داخل!
هانول « تهیونگ
تهیونگ « هانول صد دفعه گفتم..
هانول « میدونم میدونم نباید به اسم کوچیک صدات کنم.... ولی لطفا بیشتر از این آزارش نده ! بزار بدونه تو مراقبشی.... اصلا بقیه به جهنم خودت لایق آرامشی
تهیونگ « تو به من شک داری؟
هانول « اونقدر اعتماد دارم که اگه شب باشه و تو بگی روزه باور میکنم... اندازه چشمام
تهیونگ « *خنده... خوبه پس بسپارش به من!
بورام « با شنیدن صدای در نگاهم رو از زمین گرفتم و به تهیونگ دوختم! الان خیالت راحت شد؟
تهیونگ « باید صحبت کنیم!
بورام « من حتی نمیخوام ببینمت تهیونگ! چرا این کار رو با ما میکنی؟؟؟؟؟ تو همون تهیونگی هستی که همه ی ما میشناسیم؟؟؟؟؟ تو اصلا کی هستی؟؟؟؟ *با داد
تهیونگ « گفتم بشین بورام *با داد
بورام « بغض کرده سرجام نشستم که صدای در اومد
تهیونگ « هانول دهنت سرویس.... بیا تو
هانول « سلام علیکم... چشمکی به چهره عبوس تهیونگ زدم و رفتم سمت بورام ! بیا این ابو بخور
بورام « کوفتم اینجا نمیخورم!
هانول « یقینا جز این آب کوفتم گیرت نمیاد اما به خاطر خودت نمیگم! اون بچه گناه داره
بورام و تهیونگ « بچه؟؟؟؟؟؟
هانول « *پوکر.... الان باور کنم جفتتون خبر ندارین؟
سالن شو //
جیمین « کل سالن رو گشتیم! خبری از بورام نیست
نامجون « با تهیونگ تماس بگیر!
کوک « اما....
یونگی « من زنگ میزنم! کلافه موهام رو عقب فرستادم و شماره تهیونگ رو گرفتم....
بیرون اتاق //
هانول « رئیس وحشیت الان کجاست؟
لیثن « هانول مودب باش
هانول « میخوام ببینم با این بدبخت چیکار داره!
تهیونگ « به تو ربطی نداره
*گرخیدن
هانول « ابلفضل کی اومدین رئیس جونم؟
تهیونگ « *نفس عمیق .... همون موقع که داشتی حرف مفت میزدی
هانول « اونو که شما میزنی*آروم
تهیونگ « چی گفتی؟
هانول « هان؟ گفتم بله من حرف مفت میزنم
تهیونگ « خوبه
هانول « برم برای این بچه آب بیارم؟
تهیونگ « برو فقط صبر کن کارم تموم بشه بعد بیا داخل!
هانول « تهیونگ
تهیونگ « هانول صد دفعه گفتم..
هانول « میدونم میدونم نباید به اسم کوچیک صدات کنم.... ولی لطفا بیشتر از این آزارش نده ! بزار بدونه تو مراقبشی.... اصلا بقیه به جهنم خودت لایق آرامشی
تهیونگ « تو به من شک داری؟
هانول « اونقدر اعتماد دارم که اگه شب باشه و تو بگی روزه باور میکنم... اندازه چشمام
تهیونگ « *خنده... خوبه پس بسپارش به من!
بورام « با شنیدن صدای در نگاهم رو از زمین گرفتم و به تهیونگ دوختم! الان خیالت راحت شد؟
تهیونگ « باید صحبت کنیم!
بورام « من حتی نمیخوام ببینمت تهیونگ! چرا این کار رو با ما میکنی؟؟؟؟؟ تو همون تهیونگی هستی که همه ی ما میشناسیم؟؟؟؟؟ تو اصلا کی هستی؟؟؟؟ *با داد
تهیونگ « گفتم بشین بورام *با داد
بورام « بغض کرده سرجام نشستم که صدای در اومد
تهیونگ « هانول دهنت سرویس.... بیا تو
هانول « سلام علیکم... چشمکی به چهره عبوس تهیونگ زدم و رفتم سمت بورام ! بیا این ابو بخور
بورام « کوفتم اینجا نمیخورم!
هانول « یقینا جز این آب کوفتم گیرت نمیاد اما به خاطر خودت نمیگم! اون بچه گناه داره
بورام و تهیونگ « بچه؟؟؟؟؟؟
هانول « *پوکر.... الان باور کنم جفتتون خبر ندارین؟
سالن شو //
جیمین « کل سالن رو گشتیم! خبری از بورام نیست
نامجون « با تهیونگ تماس بگیر!
کوک « اما....
یونگی « من زنگ میزنم! کلافه موهام رو عقب فرستادم و شماره تهیونگ رو گرفتم....
۶۹.۱k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.