وقتی همش سرت تو گوشیه و ..
این هفته مرخصی داشتی اما اصلا عادت تو خونه موندن و نداشتی و حوصلت به شدت سر رفته بود پس تنها راه کار گوشی بود اما بعد چند روز رسماً معتادش شدی ..
صبح .. ظهر ... عصر ... شب ..
ساعت ده شب بود و بالاخره زنگ خونه به صدا در اومد
همینطوری که گوشی دستت بود و داشتی تو اینستا میچرخیدی بلند شدی و در و براش باز کردی
_ سلاممم .. دلم برات تنگ شده بود
با بی حوصلگی جواب دادی : اوهوم ... منم ...
و دوباره به پوزیشن قبلیت برگشتی
تعجب کرده بود از رفتارت چون همیشه وقتی میومد انقدر میچسبیدی بهش نفس کشیدن براش سخت میشد ...💀
اما با این حال چیزی نگفت و به سمت حموم اتاقتون رفت ..
بعد نیم ساعت اومد بیرون و رو تخت دراز کشید .. با حس اینکه تو ام خوابت گرفته گوشی رو برای چند لحظه خاموش کردی به سمت اتاقتون رفتی ..
+ شام نمیخوری ؟؟
_ نه خیلی خوابم میاد .. تو ام بیا دیگه
+ اوهوم .. بزار چراغا رو خاموش کنم یه لحظه
سری تکون داد و منتظر به سقف نگاه کرد تا بری پیشش
بعد چند ثانیه رفتی کنارش و دراز کشیدی
لینو با دیدنت دستش و باز کرد تا بری بغلش اما متوجه نشدی ..
بی توجه چشاشو بست و پشتش و کرد سمتت
اما بعد پنج دقیقه تلاش بیهوده برای خواب دوباره برگشت سمتت
نگاه ریزی بهت انداخت و دوباره تو رو در حالی که داشتی به ویدیو های خنده داری که رفیقت برات فرستاده بود دید
همینطور داشتی به ویدیوی تو گوشی نگاه میکردی که موبایل از دستت کشیده شد
با فهمیدن اینکه چه کسی ممکنه این کار و کرده باشه به سمتش برگشتی
+ هی .... پس بده گوشیمو
_ اصلا توجهی میکنی بهم یا همش سرت تو اون ماسماسکه ؟؟
بخاطر قیافه اخموش خنده ای کردی : بچه بازیا چیه ..
خودت و جا به جا کردی و بهش نزدیک تر شدی : بیا بغلم ببینمم
خودش نزدیکت کرد ..
دستت و کردی لایه موهاش و شروع کردی تکون دادن : توجه میخوایی نینی ؟
هیچی نگفت اما از لبخندش میشد گفت حالا بعد یه روز خسته کننده آرامش گرفته بود تو بغلت و میتونست تا سال ها تو همین حالت بمونه ..
صبح .. ظهر ... عصر ... شب ..
ساعت ده شب بود و بالاخره زنگ خونه به صدا در اومد
همینطوری که گوشی دستت بود و داشتی تو اینستا میچرخیدی بلند شدی و در و براش باز کردی
_ سلاممم .. دلم برات تنگ شده بود
با بی حوصلگی جواب دادی : اوهوم ... منم ...
و دوباره به پوزیشن قبلیت برگشتی
تعجب کرده بود از رفتارت چون همیشه وقتی میومد انقدر میچسبیدی بهش نفس کشیدن براش سخت میشد ...💀
اما با این حال چیزی نگفت و به سمت حموم اتاقتون رفت ..
بعد نیم ساعت اومد بیرون و رو تخت دراز کشید .. با حس اینکه تو ام خوابت گرفته گوشی رو برای چند لحظه خاموش کردی به سمت اتاقتون رفتی ..
+ شام نمیخوری ؟؟
_ نه خیلی خوابم میاد .. تو ام بیا دیگه
+ اوهوم .. بزار چراغا رو خاموش کنم یه لحظه
سری تکون داد و منتظر به سقف نگاه کرد تا بری پیشش
بعد چند ثانیه رفتی کنارش و دراز کشیدی
لینو با دیدنت دستش و باز کرد تا بری بغلش اما متوجه نشدی ..
بی توجه چشاشو بست و پشتش و کرد سمتت
اما بعد پنج دقیقه تلاش بیهوده برای خواب دوباره برگشت سمتت
نگاه ریزی بهت انداخت و دوباره تو رو در حالی که داشتی به ویدیو های خنده داری که رفیقت برات فرستاده بود دید
همینطور داشتی به ویدیوی تو گوشی نگاه میکردی که موبایل از دستت کشیده شد
با فهمیدن اینکه چه کسی ممکنه این کار و کرده باشه به سمتش برگشتی
+ هی .... پس بده گوشیمو
_ اصلا توجهی میکنی بهم یا همش سرت تو اون ماسماسکه ؟؟
بخاطر قیافه اخموش خنده ای کردی : بچه بازیا چیه ..
خودت و جا به جا کردی و بهش نزدیک تر شدی : بیا بغلم ببینمم
خودش نزدیکت کرد ..
دستت و کردی لایه موهاش و شروع کردی تکون دادن : توجه میخوایی نینی ؟
هیچی نگفت اما از لبخندش میشد گفت حالا بعد یه روز خسته کننده آرامش گرفته بود تو بغلت و میتونست تا سال ها تو همین حالت بمونه ..
۱۱.۷k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.