𝐏𝟔
پرش زمانی ب روز عروسی*
م.ت:ااااا.تتتتتت بیدارشوووو امروز عروسیتههههه
ا.ت:هاااا(ویندوزش بالا نیومده🗿)
م.ت:میگم امروز عرسیتهههههه بیدارشوووو
ا.ت:ها..ها چییییی.عهههه امروززززز ویییییی
ا.ت
از تختم بلند شدم و رفتم دسشویی..اومدم یاعتو نگاه کردم..
ساعت ۱۲:۱۰ دیقع بوووددد چرا من زود بیدار نشدم اخهههه..البته مار زیادی ندارم ک..ساعت ۴ باید برم آرایشگاه..
رفتم پایین بابامم خونه بود..
ب.ت:به به بههه دختر گلمممم امروز عروسیته هااا
ا.ت:اهوم..اما ب اجبار بابابزرگ..
م.ت: دخترم مطمئن باش شماها کنار هم خوشبخت میشین..
ا.ت:چطوری وقتی خودمون نمیخوایم؟!
م.ت: کم کم عاشق هم میشین دخترم..
ا.ت: ...ما؟!!
م.ت:نه ما😑
ا.ت :///
ب.ت:خی دیگههه بسته بحث نکنید دخترممم
م.ت:وایییی خیلی خوشحالمممم..دخترم داره عروس میشهههه
ب.ت: من بیشتررر..نمردیم و دیدیم ک دخترمون میخواد عروس شه..
م.ت:اهومم..
توجهی ب حرفاشون نکردم و رفتم تو آشپزخونه..
ی شیر توتفرنگی از تو یخچال برداشتم و با کیک خوردم..
پرش زمانی ب ساعت ۳:۱۰*
ا.ت
داشتم سریال میدیدم ک ب ساعت نگاه کردم..
عههع ساعت سه و ده دیقس کههه..
از رو مبل بلند شدم پ رفتم تو اتاقم..
رفتم حموم و ی دوش ۲۰ دقیقهای گرفدم..
اومدم بیرون دیدم ساعت سه و نیمه..
تند تند موهامو خشک کردم و آماده شدم..
ساعت ده دیقه ب چهار بود..
رفتم پایین
ا.ت: اوما ابا من دارم میرم ارایشگااههه
م.ت: آماده شدی بزنگ جیمین بیاد دنبالتتت ماهم میریم سالن عروسییی..
ا.ت:اوکی بایییی
ب.ت:مواظب خودت باش دخترمم بای باییییی
م.ت:بایییییی
ا.ت
رفتم دم در..رانندم دم در بود..سوار ماشین شدم و ب سمت ارایشگاه حرکت کردیم..
بعد ده مین رسیدیم..
رفتم داخل..
ا.ت:سلام..
دختره:سلام خانوم بفرمایین..
و بالاخره رف داخل و شروع ب میکاپ کردنش کردن..
ببخشیددد دیر شددد
30 لایک
م.ت:ااااا.تتتتتت بیدارشوووو امروز عروسیتههههه
ا.ت:هاااا(ویندوزش بالا نیومده🗿)
م.ت:میگم امروز عرسیتهههههه بیدارشوووو
ا.ت:ها..ها چییییی.عهههه امروززززز ویییییی
ا.ت
از تختم بلند شدم و رفتم دسشویی..اومدم یاعتو نگاه کردم..
ساعت ۱۲:۱۰ دیقع بوووددد چرا من زود بیدار نشدم اخهههه..البته مار زیادی ندارم ک..ساعت ۴ باید برم آرایشگاه..
رفتم پایین بابامم خونه بود..
ب.ت:به به بههه دختر گلمممم امروز عروسیته هااا
ا.ت:اهوم..اما ب اجبار بابابزرگ..
م.ت: دخترم مطمئن باش شماها کنار هم خوشبخت میشین..
ا.ت:چطوری وقتی خودمون نمیخوایم؟!
م.ت: کم کم عاشق هم میشین دخترم..
ا.ت: ...ما؟!!
م.ت:نه ما😑
ا.ت :///
ب.ت:خی دیگههه بسته بحث نکنید دخترممم
م.ت:وایییی خیلی خوشحالمممم..دخترم داره عروس میشهههه
ب.ت: من بیشتررر..نمردیم و دیدیم ک دخترمون میخواد عروس شه..
م.ت:اهومم..
توجهی ب حرفاشون نکردم و رفتم تو آشپزخونه..
ی شیر توتفرنگی از تو یخچال برداشتم و با کیک خوردم..
پرش زمانی ب ساعت ۳:۱۰*
ا.ت
داشتم سریال میدیدم ک ب ساعت نگاه کردم..
عههع ساعت سه و ده دیقس کههه..
از رو مبل بلند شدم پ رفتم تو اتاقم..
رفتم حموم و ی دوش ۲۰ دقیقهای گرفدم..
اومدم بیرون دیدم ساعت سه و نیمه..
تند تند موهامو خشک کردم و آماده شدم..
ساعت ده دیقه ب چهار بود..
رفتم پایین
ا.ت: اوما ابا من دارم میرم ارایشگااههه
م.ت: آماده شدی بزنگ جیمین بیاد دنبالتتت ماهم میریم سالن عروسییی..
ا.ت:اوکی بایییی
ب.ت:مواظب خودت باش دخترمم بای باییییی
م.ت:بایییییی
ا.ت
رفتم دم در..رانندم دم در بود..سوار ماشین شدم و ب سمت ارایشگاه حرکت کردیم..
بعد ده مین رسیدیم..
رفتم داخل..
ا.ت:سلام..
دختره:سلام خانوم بفرمایین..
و بالاخره رف داخل و شروع ب میکاپ کردنش کردن..
ببخشیددد دیر شددد
30 لایک
۴۶.۶k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.