(نفرت نا تمام)Part.2
جیمین*ویو
صبح زود هست دارم میرم شرکت دشمنام.
ا/ت*ویو
من واسه بهونه هر روزم مجبورم برم شرکت و پسر عموم رو ببینم.
داشتم میرفتم که یهو یه مرده رو دیدم جلوی در.
دقیقا همان پسر رویاهام بود.
وقتی دیدمش.
واسه ۲ ثانیه خشکم زده بود.
و بهش ذول زده بودم.
دیدم داره میره توی اتاق پسر عموم.
رفتم دنبالش و پشت در فال گوش وایسادم(بچها اون مرد جیمین بود.)
میگفتن
پسر عموی ا/ت:بفرمایید شما کی هستید.
جیمین:من اینجا اومدم که سهام شما رو بخرم
پسر عموی ا/ت:(خنده کردو)این سهام فروشی نیست.
جیمین:با پول زیادی میخرمش.
پسر عموی ا/ت:نگاه کن چی میگم تو الان داری رشوه میدی زود از اینجا برو تا اینکه بیرونت نکردم.
جیمین:(با حرص درونم رفتم جلوی میز و کبوندم به میز و گفتم)تو داری من و تهدید میکنی
پسر عموی ا/ت:اخه تو رو انقدر نمیبینم که تهدیدت کنم.
جیمین:خفه شو مرتیکه(با یه مشت به صورتش)
وقتی که صدای مشت شنیدم سریع رفتم تو.
و جلوی پسر عموم رو گرفتم.
جیمین*ویو
داشتیم با همدیگه دعوا میکردیم که یهو یه خانوم خوشگل اومد تو.
و جلوی پسر عموش رو گرفت
ا/ت*ویو
پسر عموم رو بردم خونه.
پدر بزرگم گفت.
پدر بزرگ ا/ت:همیشه دردسری تو کی می خوای ادم بشی.باید اون شخص رو دعوت کنیم.
ا/ت:منم موافقم پدر بزرگ.
فردا شد.
پدر بزرگم اون مرده رو پیدا کرد و دعوتش کرد واسه عمارت.
البته شب هست.
پایان
صبح زود هست دارم میرم شرکت دشمنام.
ا/ت*ویو
من واسه بهونه هر روزم مجبورم برم شرکت و پسر عموم رو ببینم.
داشتم میرفتم که یهو یه مرده رو دیدم جلوی در.
دقیقا همان پسر رویاهام بود.
وقتی دیدمش.
واسه ۲ ثانیه خشکم زده بود.
و بهش ذول زده بودم.
دیدم داره میره توی اتاق پسر عموم.
رفتم دنبالش و پشت در فال گوش وایسادم(بچها اون مرد جیمین بود.)
میگفتن
پسر عموی ا/ت:بفرمایید شما کی هستید.
جیمین:من اینجا اومدم که سهام شما رو بخرم
پسر عموی ا/ت:(خنده کردو)این سهام فروشی نیست.
جیمین:با پول زیادی میخرمش.
پسر عموی ا/ت:نگاه کن چی میگم تو الان داری رشوه میدی زود از اینجا برو تا اینکه بیرونت نکردم.
جیمین:(با حرص درونم رفتم جلوی میز و کبوندم به میز و گفتم)تو داری من و تهدید میکنی
پسر عموی ا/ت:اخه تو رو انقدر نمیبینم که تهدیدت کنم.
جیمین:خفه شو مرتیکه(با یه مشت به صورتش)
وقتی که صدای مشت شنیدم سریع رفتم تو.
و جلوی پسر عموم رو گرفتم.
جیمین*ویو
داشتیم با همدیگه دعوا میکردیم که یهو یه خانوم خوشگل اومد تو.
و جلوی پسر عموش رو گرفت
ا/ت*ویو
پسر عموم رو بردم خونه.
پدر بزرگم گفت.
پدر بزرگ ا/ت:همیشه دردسری تو کی می خوای ادم بشی.باید اون شخص رو دعوت کنیم.
ا/ت:منم موافقم پدر بزرگ.
فردا شد.
پدر بزرگم اون مرده رو پیدا کرد و دعوتش کرد واسه عمارت.
البته شب هست.
پایان
۱۲.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.