رمان عاشق ها
پارت ۱
امیر :
با صدای شکستن شیشه از خواب پاشدم رفتم دیدم درسا حالش بد شده رفتم پیشش دستش داشت خون میومد
امیر : درسا قشنگم خوبی
درسا : آره فقط سرم گیج رفت
امیر : درسا عزیزم ترسیدم
درسا : ببخشید (با بغض )
امیر : آخه درست بگردم چرا گریه میکنی میدونی من نمیتونم گریه های تو رو ببینم
بلندش کردم بردمش تو حال رفتم باند و چسب آوردم دستش بستم بغلش کردم دیدم خوابش برد دستم رو گرفتم زیر زانو و یکی از دستام رو گزاشتم زیر گردنش بلندش کردم بردمش تو اتاق خوابوندمش
درسا :
از خواب پاشدم دیدم ساعت ۱۰ خواستم از جام بلندشم دیدم امیر دستشو دور کمرم حلقه زده تا اینکه صدایی اومد
امیر : قشنگم پاشدی ؟
درسا :آره
امیر : دستت چطوره
درسا :خوبه دستت درد نکنه جوجه
امیر : قربونت برم
درسا : خدانکنه
با امیر از خواب پاشدم داشتیم صبحونه میخوردیم که رونیا زنگ زد جواب دادم
رونیا : سلام تنبل خانم پاشدی
درسا : سلام نکه خودت خیلی زود پا میشی
رونیا : بلبل زبونی نکن
درسا : باش کارم داشتی
رونیا : آره پریناز زنگ زدم قرار گذاشتیم
درسا :اع کجا؟چه ساعتی؟
رونیا : کافه البرو ساعت ۳ بیا اونجا
درسا:اوکی خدافظ
رونیا : خدافظ
دیدم امیر همون طوری خیره شده به من
درسا : چیشده اونجوری نگام میکنی
امیر : تاحالا کسی بهت گفته خیلی جذابی
درسا: جذابم ؟
امیر : آره خیلی
امیر :
با صدای شکستن شیشه از خواب پاشدم رفتم دیدم درسا حالش بد شده رفتم پیشش دستش داشت خون میومد
امیر : درسا قشنگم خوبی
درسا : آره فقط سرم گیج رفت
امیر : درسا عزیزم ترسیدم
درسا : ببخشید (با بغض )
امیر : آخه درست بگردم چرا گریه میکنی میدونی من نمیتونم گریه های تو رو ببینم
بلندش کردم بردمش تو حال رفتم باند و چسب آوردم دستش بستم بغلش کردم دیدم خوابش برد دستم رو گرفتم زیر زانو و یکی از دستام رو گزاشتم زیر گردنش بلندش کردم بردمش تو اتاق خوابوندمش
درسا :
از خواب پاشدم دیدم ساعت ۱۰ خواستم از جام بلندشم دیدم امیر دستشو دور کمرم حلقه زده تا اینکه صدایی اومد
امیر : قشنگم پاشدی ؟
درسا :آره
امیر : دستت چطوره
درسا :خوبه دستت درد نکنه جوجه
امیر : قربونت برم
درسا : خدانکنه
با امیر از خواب پاشدم داشتیم صبحونه میخوردیم که رونیا زنگ زد جواب دادم
رونیا : سلام تنبل خانم پاشدی
درسا : سلام نکه خودت خیلی زود پا میشی
رونیا : بلبل زبونی نکن
درسا : باش کارم داشتی
رونیا : آره پریناز زنگ زدم قرار گذاشتیم
درسا :اع کجا؟چه ساعتی؟
رونیا : کافه البرو ساعت ۳ بیا اونجا
درسا:اوکی خدافظ
رونیا : خدافظ
دیدم امیر همون طوری خیره شده به من
درسا : چیشده اونجوری نگام میکنی
امیر : تاحالا کسی بهت گفته خیلی جذابی
درسا: جذابم ؟
امیر : آره خیلی
۳.۳k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.