*یه ماه بعد *
*یه ماه بعد *
به تماسای مشکوک و شبا گم و گور شدنش شک کردی تصمیم گرفتی وقتی شب میرفت دنبالش کنی
با گردنبندی که مامانت داده بود نامرعی میشی و دنبالش پرواز میکنی
بعد یه مدت دیدی جلوی خونه کوکی عه همین که کوکی در رو باز کردم پشت سرش پریدی خونه
نگاهی به گردنبند انداختی... مامان ممنون که اینو بهم دادی پوزخندی زدی و رفتی یه گوشه
داشتی با خودت حرف میزدی...هانااااااا اسکول شدیا قرار نیس که با داداشش بهت خیانت کنه رفتی طبقه بالا و تا اونجایی که یادت میومد بوفه طبقه بالا بود شامپاین رو برداشتی و کشیدی سرت
... ولی اخه نصف شبی چرا میاد خونه کوک؟!
اومدی طبقه ی پایین و با دیدن صحنه خشکت زد
کوک و ته داشتن باهم عشقبازی میکردن؟! رو کاناپه؟!!!!!!!!!
هانا: امکان نداره!!!!...داد زدی و گردنبند رو در اوردی که صداتو بشنون
ته با دیدنت خشکش زد
ته: عشقم همه چیو توضیح میدم !
هانا: نمیخواد !!!!!!
کوک رفت جلو در که جلوی رفتنتو بگیره
هانا: ریختتو از جلو چشام گم کن !!!
حلقه رو از دستت در اوردی و پرت کردی جلوی تهیونگ
و از خونه رفتی بیرون
هانا: باید برم پیش جیمین
اشک میریختی... اخه ادم با بردار خودش؟!!!!!
... :عشق این چیزا حالیش نمیشه
به طرف صدا برگشتی
هانا: مامانننن تو صدای ذهنمو گوش میدی؟! نیشخند زدی
کاملیا: تا اون گردنبند پیش توعه ما یه روحیم در دو بدن
میخاستم اونو به عشقت بدی ولی چون از عشق تو و کیم تهیونگ مطمعن نبودم ازت نخاستم
بال هات سست شد و با اشاره به کاملیا فهموندی که دیگه نمیتونی پرواز کنی رفتین و روی بام یکی از خونه ها نشستین
کاملیا: عزیزم به صدای قلبت گوش کن برو پیش کسی که عاشقته نه اینکه کسی که تو لاس زدن حرفه ایه... من از اول میدونستم تهیونگ گرایشش گی هس اون فقط بخاطر هوس تورو پیش خودش نگه داشت و حالا بزار با کسی که راحته باشه..مچتو گرفت و نشون داد ببین اسمش دیگه وجود نداره
هانا:مامان میرم پیش جیمین اون کسی بود که همیشه عاشقم بود!
کاملیا: اوهوم اون داره تو عشقت زجر میکشه
رسید جلو در خونه جیمین در زدی
جیمین: هانا!!!نگو با ته دعوا کردی از خونه انداختت بیرون نیشخندی زد
راستش نصف شبی چرا اومدی؟ ساعت ۵ صبحه:/
خودتو پرت کردی بغلش و گریه کردی سرتو به گردنش فشار دادش و بو کردی
توی گردنش هق هق میکردی
جیمین: شششش...چی شده؟!
هانا: بریم تو حرف بزنیم ؟
با دیدن خونی که از بالهات میچکید فهمید خیلی پرواز کردی و با سرعت زیاد
هانا: جیمین... من ...جون ندارم....راه برم ... بغلم... کـُ... ن
با اون چشمای عاشق و دلسوز نگات کرد
جیمین: بیا بغلم همین که بغلت کرد تو بغلش خودتو جا دادی و سرتو به سینه ی لختش چسبوندی
سریع رفت تو خونه و تورو رو کاناپه خابوند
بچه ها این پارت ادامه داره 💜
به تماسای مشکوک و شبا گم و گور شدنش شک کردی تصمیم گرفتی وقتی شب میرفت دنبالش کنی
با گردنبندی که مامانت داده بود نامرعی میشی و دنبالش پرواز میکنی
بعد یه مدت دیدی جلوی خونه کوکی عه همین که کوکی در رو باز کردم پشت سرش پریدی خونه
نگاهی به گردنبند انداختی... مامان ممنون که اینو بهم دادی پوزخندی زدی و رفتی یه گوشه
داشتی با خودت حرف میزدی...هانااااااا اسکول شدیا قرار نیس که با داداشش بهت خیانت کنه رفتی طبقه بالا و تا اونجایی که یادت میومد بوفه طبقه بالا بود شامپاین رو برداشتی و کشیدی سرت
... ولی اخه نصف شبی چرا میاد خونه کوک؟!
اومدی طبقه ی پایین و با دیدن صحنه خشکت زد
کوک و ته داشتن باهم عشقبازی میکردن؟! رو کاناپه؟!!!!!!!!!
هانا: امکان نداره!!!!...داد زدی و گردنبند رو در اوردی که صداتو بشنون
ته با دیدنت خشکش زد
ته: عشقم همه چیو توضیح میدم !
هانا: نمیخواد !!!!!!
کوک رفت جلو در که جلوی رفتنتو بگیره
هانا: ریختتو از جلو چشام گم کن !!!
حلقه رو از دستت در اوردی و پرت کردی جلوی تهیونگ
و از خونه رفتی بیرون
هانا: باید برم پیش جیمین
اشک میریختی... اخه ادم با بردار خودش؟!!!!!
... :عشق این چیزا حالیش نمیشه
به طرف صدا برگشتی
هانا: مامانننن تو صدای ذهنمو گوش میدی؟! نیشخند زدی
کاملیا: تا اون گردنبند پیش توعه ما یه روحیم در دو بدن
میخاستم اونو به عشقت بدی ولی چون از عشق تو و کیم تهیونگ مطمعن نبودم ازت نخاستم
بال هات سست شد و با اشاره به کاملیا فهموندی که دیگه نمیتونی پرواز کنی رفتین و روی بام یکی از خونه ها نشستین
کاملیا: عزیزم به صدای قلبت گوش کن برو پیش کسی که عاشقته نه اینکه کسی که تو لاس زدن حرفه ایه... من از اول میدونستم تهیونگ گرایشش گی هس اون فقط بخاطر هوس تورو پیش خودش نگه داشت و حالا بزار با کسی که راحته باشه..مچتو گرفت و نشون داد ببین اسمش دیگه وجود نداره
هانا:مامان میرم پیش جیمین اون کسی بود که همیشه عاشقم بود!
کاملیا: اوهوم اون داره تو عشقت زجر میکشه
رسید جلو در خونه جیمین در زدی
جیمین: هانا!!!نگو با ته دعوا کردی از خونه انداختت بیرون نیشخندی زد
راستش نصف شبی چرا اومدی؟ ساعت ۵ صبحه:/
خودتو پرت کردی بغلش و گریه کردی سرتو به گردنش فشار دادش و بو کردی
توی گردنش هق هق میکردی
جیمین: شششش...چی شده؟!
هانا: بریم تو حرف بزنیم ؟
با دیدن خونی که از بالهات میچکید فهمید خیلی پرواز کردی و با سرعت زیاد
هانا: جیمین... من ...جون ندارم....راه برم ... بغلم... کـُ... ن
با اون چشمای عاشق و دلسوز نگات کرد
جیمین: بیا بغلم همین که بغلت کرد تو بغلش خودتو جا دادی و سرتو به سینه ی لختش چسبوندی
سریع رفت تو خونه و تورو رو کاناپه خابوند
بچه ها این پارت ادامه داره 💜
۵۲.۶k
۰۵ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.