یین و یانگ (پارت ۷۲)
(۵ روز بعد)
[ توی این ۵ روز ، ا/ت حسابی استراحت کرد و دکتر هان هم برای معاینه ش میومد . کوک هر روز پانسمان هاش رو عوض می کرد و ا/ت هم روز به روز بهتر می شد . ا/ت حالا قوتش کامل برگشته و میتونه راه بره و کلا حالش خوبه]
"ویو ا/ت"
ا/ت : دستت درد نکنه ، خیلی خوشمزس .
کوک : نوش جان .
امروز دیگه باید برم ، دلم برای این خونه و کوک تنگ میشه . همش چند روزه اینجام ولی انگار چند ساله که اینجام و خب...الان رابطه ی من و کوک خیلی صمیمی تر از قبل شده . باید بهش بگم دیگه ، نمیتونم که تا ابد اینجا بمونم .
ا/ت : ام...میگم...چیزه . سرشو بالا آورد .
کوک : بله؟
ا/ت : من دیگه حالم کامل خوب شده ، امروز...امروز بعدازظهر میرم ، مرسی که مراقبم بودی .
یهو رفت توی شوک ، بیچاره حق داشت ، خیلی یهویی بهش گفتم .
کوک : اوکی ، کاری نکردم . لبخند زوری زد . احساس کردم ناراحت شد . چند دقیقه ای توی سکوت غذامون رد خوردیم ، یهو گفت : بعد شام برو ، می خوام یه غذای خوشمزه برای خداحافظی بپزم . (با لبخند)
فکر خوبی بودم گفتم : باشه . (با لبخند ، دوباره🙄) ***
"جونگکوک ویو"
خوبه که ا/ت در طول روز پایین نمیاد . منم از همون بعدازظهر برای غذا دست به کار شدم و چند قلم غذا درست کردم . مرغ هم که غذای موردعلاقه ا/ت ست رو هم درست کردم . وای گل یادم رفت! فودی لباس پوشیدم و زدم بیرون . تا من برگردم غذا ها هم درست میشن .*** گل هایی که خریده بودم رو توی گلدون شیشه ای گذاشتم و آب ریختم توش . میز رو آماده چیدم و گل هارو گذاشتم روی میز . شمع هم می خواد؟ نه دیگه خیلی خز میشه . غذاهارو آماده توی ظرف ریختم و گذاشتم روی میز . در ظرف هارو بستم تا غذاها سرد نشن . دوش هم گرفتم ، موهامو خشک کردم و عطر زدم . درسته پیژامه و تی شرت تنمه ولی باید خوشبو باشم . رفتم توی پذیرایی . لامپ هارو خاموش کردم و به جاش هالوژن هارو روشن کرد . (هالوژن های بنفش😈) نشستم روی مبل ، حالا باید منتظر باشم تا ا/ت برای شام بیاد پایین .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
[ توی این ۵ روز ، ا/ت حسابی استراحت کرد و دکتر هان هم برای معاینه ش میومد . کوک هر روز پانسمان هاش رو عوض می کرد و ا/ت هم روز به روز بهتر می شد . ا/ت حالا قوتش کامل برگشته و میتونه راه بره و کلا حالش خوبه]
"ویو ا/ت"
ا/ت : دستت درد نکنه ، خیلی خوشمزس .
کوک : نوش جان .
امروز دیگه باید برم ، دلم برای این خونه و کوک تنگ میشه . همش چند روزه اینجام ولی انگار چند ساله که اینجام و خب...الان رابطه ی من و کوک خیلی صمیمی تر از قبل شده . باید بهش بگم دیگه ، نمیتونم که تا ابد اینجا بمونم .
ا/ت : ام...میگم...چیزه . سرشو بالا آورد .
کوک : بله؟
ا/ت : من دیگه حالم کامل خوب شده ، امروز...امروز بعدازظهر میرم ، مرسی که مراقبم بودی .
یهو رفت توی شوک ، بیچاره حق داشت ، خیلی یهویی بهش گفتم .
کوک : اوکی ، کاری نکردم . لبخند زوری زد . احساس کردم ناراحت شد . چند دقیقه ای توی سکوت غذامون رد خوردیم ، یهو گفت : بعد شام برو ، می خوام یه غذای خوشمزه برای خداحافظی بپزم . (با لبخند)
فکر خوبی بودم گفتم : باشه . (با لبخند ، دوباره🙄) ***
"جونگکوک ویو"
خوبه که ا/ت در طول روز پایین نمیاد . منم از همون بعدازظهر برای غذا دست به کار شدم و چند قلم غذا درست کردم . مرغ هم که غذای موردعلاقه ا/ت ست رو هم درست کردم . وای گل یادم رفت! فودی لباس پوشیدم و زدم بیرون . تا من برگردم غذا ها هم درست میشن .*** گل هایی که خریده بودم رو توی گلدون شیشه ای گذاشتم و آب ریختم توش . میز رو آماده چیدم و گل هارو گذاشتم روی میز . شمع هم می خواد؟ نه دیگه خیلی خز میشه . غذاهارو آماده توی ظرف ریختم و گذاشتم روی میز . در ظرف هارو بستم تا غذاها سرد نشن . دوش هم گرفتم ، موهامو خشک کردم و عطر زدم . درسته پیژامه و تی شرت تنمه ولی باید خوشبو باشم . رفتم توی پذیرایی . لامپ هارو خاموش کردم و به جاش هالوژن هارو روشن کرد . (هالوژن های بنفش😈) نشستم روی مبل ، حالا باید منتظر باشم تا ا/ت برای شام بیاد پایین .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۹.۸k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.