عشق مدرسه ای پارت بیست و دو
ویو ا/ت
صبح ساعت ۸ بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم تو آشپزخونه دیدم جونگ کوک رو مبل نشسته یه فکر به سرم زد یه ماسک ترسناک گذاشتم جلو صورتم رفتم بالا سر کوک دیدم خوابه یه پر گیر اوردم و هی روی دماغش میکشیدم تا اینکه بیدار شد مثل برق گرفته ها بود
ویو جونگ کوک
تو خواب هفت پادشاه بودم که دیدم یکی یکی هی یه چیزی رو میزنه به دماغم اول محل ندادم اما ول کن نبود چشمام رو باز کردم دیدم یه جادوگر بالا سرمه از ترس جیغ زدم
جونگ کوک: اههههههههه ( مثلا صدای جیغ)
جونگ کوک: تو کی هستی اینجا چی میخوای
* ذهن ا/ت: یکم اذیتش کنم
ا/ت: اومدم تو رو نفرین کنم از این به بد دیگه تو نمیتونی پدر بشی
جونگ کوک: نه ترو خدا پدر شدن رو ازم نگیر
ا/ت: میگیرم خوب هم میگیرم..... اهههههه قیافت دیدنیه
جونگ کوک: هاااا🤨
ا/ت: ملخ نشناختی
*ذهن جونگ کوک: یکم که دفت کردم صداش شبیه صدای ا/ت بود خودشه گفتم
جونگ کوک: ا/ت
ماسک رو از صورتم برداشتم و گفتم
ا/ت: بعلهههه
جونگ کوک: فرار کن که اگر بگیرمت میکشمت
دیدم کوک اومد طرفم سریع دویدم که نگیرم همینطور میدوییدم که
جونگ کوک: وایستا دیگه ( نفس زنان)
ا/ت: ترو خدا کاریم نداشته باش
جونگ کوک: کاریت ندارم
ا/ت: هوفففف خداروشکر
جونگ کوک: اما....
که دیدم جونگ کوک دستاش رو گذاشت دو طرفم و هی بهم نزدیک میشد که همون موقع مامان کوک اومد
م.ک: سلامممم من اومدم
م.ک: ببخشید من مزاحمتون نمیشم به کارتون برسید
جونگ کوک: مامان اونطوری که فکر میکنی نیست
م.ک: آره آره میدونم
ا/ت: حالا که تا اینجا اومدین بیان صبحونه بخوریم
م.ک: باشه بریم
رفتم تو آشپزخونه و سروع کردم به صبحونه درست کردن بد میز رو چیدم و کوک و مادرش اومدن که بخورن بد از تموم شدن صبحونه ظرف ها رو شستم و نشستم رو مبل دیدم مامان کوک هم اومد داشتیم با هم صحبت میکردیم که هوس قهوه کردم رفتم تو اشپزخونه برای خودم و بقیه قهوه درست کردم و آوردم به همه قهوه دادم طرف شب بود که مامان کوک رفت من کوک هم که خسته بودیم رفتیم بخوابیم نصفه شب بود که دیدم از طبقه پایین صدا میاد ترسیدم و رفتم که جونگ کوک رو بیدار کنم خوابش چقدر سنگینه
ا/ت: جونگ کوک ..
جونگ کوک: خاررر پیففف خارپیففف
ا/ت: جونگ کوک..
جونگ کوک: خارررپیففف خارپیففف
ا/ت: جونگ کوککککک..
جونگ کوک: چتهههه بزار بخوابم
ا/ت: صدا میاد فک کنم دزد اومده
جونگ کوک: جدی
ا/ت اره میشنوی صدا میاد
جونگ کوک: بریم پایین نگاه کنیم
ا/ت: آره بریم اممم....امممم.... فقط میخوای با ابن شرتکتت بیای
جونگ کوک: منحرف ابن تا زانوهامه از شرتک شما دخترها که بهتره
ا/ت: برو بابا شرتک ما خوشگل تره
جونگ کوک: اره راست میگی
ا/ت: معلومه که راست میگم
جونگ کوک: ولش کن بیا بریم پایین
ا/ت: آره بریم
رفتیم پایین سر راهمون گلدون هم ورداشتیم تاریک بود همه جا وقتی رفتیم تو آشپزخونه دو نفر رو دیدیم خواستم گلدون رو بزنم تو سر یکیشون که دیدم مامان و بابام بودن
ا/ت: مامان و بابا
م.ا: چته دختر این گلدون چیه تو دستت
م.ک: میخوای بکشیمون
جونگ کوک: نه این چه حرفیه فکر کردیم دزد اومده
م.ا: حالا که میبینین دزد نیست برین بخوابین
ا/ت و جونگ کوک: شب بخیر
م.ا و م.ک: شب بخیر
ویو ا/ت
بعد اینکه فهمیدم مامان و بابام هستن و هیچ دزدی در کار نیست
رفتیم تو اتاقمون و خوابیدیم و سیاهی مطلق ...
صبح که از خواب پاشدیم دست و صورتمون رو شستیم از پله اومدیم پایین دیدم مامانم صبحونه درست کرده صبحونه رو خوردیم و بد رفتم کمک مامانم ظرف ها رو شستم دوره همی نشستیم رو مبل به مامان و بابای کوک هم زد زدیم وایه شام دعوتشون کردیم ...
صبح ساعت ۸ بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم تو آشپزخونه دیدم جونگ کوک رو مبل نشسته یه فکر به سرم زد یه ماسک ترسناک گذاشتم جلو صورتم رفتم بالا سر کوک دیدم خوابه یه پر گیر اوردم و هی روی دماغش میکشیدم تا اینکه بیدار شد مثل برق گرفته ها بود
ویو جونگ کوک
تو خواب هفت پادشاه بودم که دیدم یکی یکی هی یه چیزی رو میزنه به دماغم اول محل ندادم اما ول کن نبود چشمام رو باز کردم دیدم یه جادوگر بالا سرمه از ترس جیغ زدم
جونگ کوک: اههههههههه ( مثلا صدای جیغ)
جونگ کوک: تو کی هستی اینجا چی میخوای
* ذهن ا/ت: یکم اذیتش کنم
ا/ت: اومدم تو رو نفرین کنم از این به بد دیگه تو نمیتونی پدر بشی
جونگ کوک: نه ترو خدا پدر شدن رو ازم نگیر
ا/ت: میگیرم خوب هم میگیرم..... اهههههه قیافت دیدنیه
جونگ کوک: هاااا🤨
ا/ت: ملخ نشناختی
*ذهن جونگ کوک: یکم که دفت کردم صداش شبیه صدای ا/ت بود خودشه گفتم
جونگ کوک: ا/ت
ماسک رو از صورتم برداشتم و گفتم
ا/ت: بعلهههه
جونگ کوک: فرار کن که اگر بگیرمت میکشمت
دیدم کوک اومد طرفم سریع دویدم که نگیرم همینطور میدوییدم که
جونگ کوک: وایستا دیگه ( نفس زنان)
ا/ت: ترو خدا کاریم نداشته باش
جونگ کوک: کاریت ندارم
ا/ت: هوفففف خداروشکر
جونگ کوک: اما....
که دیدم جونگ کوک دستاش رو گذاشت دو طرفم و هی بهم نزدیک میشد که همون موقع مامان کوک اومد
م.ک: سلامممم من اومدم
م.ک: ببخشید من مزاحمتون نمیشم به کارتون برسید
جونگ کوک: مامان اونطوری که فکر میکنی نیست
م.ک: آره آره میدونم
ا/ت: حالا که تا اینجا اومدین بیان صبحونه بخوریم
م.ک: باشه بریم
رفتم تو آشپزخونه و سروع کردم به صبحونه درست کردن بد میز رو چیدم و کوک و مادرش اومدن که بخورن بد از تموم شدن صبحونه ظرف ها رو شستم و نشستم رو مبل دیدم مامان کوک هم اومد داشتیم با هم صحبت میکردیم که هوس قهوه کردم رفتم تو اشپزخونه برای خودم و بقیه قهوه درست کردم و آوردم به همه قهوه دادم طرف شب بود که مامان کوک رفت من کوک هم که خسته بودیم رفتیم بخوابیم نصفه شب بود که دیدم از طبقه پایین صدا میاد ترسیدم و رفتم که جونگ کوک رو بیدار کنم خوابش چقدر سنگینه
ا/ت: جونگ کوک ..
جونگ کوک: خاررر پیففف خارپیففف
ا/ت: جونگ کوک..
جونگ کوک: خارررپیففف خارپیففف
ا/ت: جونگ کوککککک..
جونگ کوک: چتهههه بزار بخوابم
ا/ت: صدا میاد فک کنم دزد اومده
جونگ کوک: جدی
ا/ت اره میشنوی صدا میاد
جونگ کوک: بریم پایین نگاه کنیم
ا/ت: آره بریم اممم....امممم.... فقط میخوای با ابن شرتکتت بیای
جونگ کوک: منحرف ابن تا زانوهامه از شرتک شما دخترها که بهتره
ا/ت: برو بابا شرتک ما خوشگل تره
جونگ کوک: اره راست میگی
ا/ت: معلومه که راست میگم
جونگ کوک: ولش کن بیا بریم پایین
ا/ت: آره بریم
رفتیم پایین سر راهمون گلدون هم ورداشتیم تاریک بود همه جا وقتی رفتیم تو آشپزخونه دو نفر رو دیدیم خواستم گلدون رو بزنم تو سر یکیشون که دیدم مامان و بابام بودن
ا/ت: مامان و بابا
م.ا: چته دختر این گلدون چیه تو دستت
م.ک: میخوای بکشیمون
جونگ کوک: نه این چه حرفیه فکر کردیم دزد اومده
م.ا: حالا که میبینین دزد نیست برین بخوابین
ا/ت و جونگ کوک: شب بخیر
م.ا و م.ک: شب بخیر
ویو ا/ت
بعد اینکه فهمیدم مامان و بابام هستن و هیچ دزدی در کار نیست
رفتیم تو اتاقمون و خوابیدیم و سیاهی مطلق ...
صبح که از خواب پاشدیم دست و صورتمون رو شستیم از پله اومدیم پایین دیدم مامانم صبحونه درست کرده صبحونه رو خوردیم و بد رفتم کمک مامانم ظرف ها رو شستم دوره همی نشستیم رو مبل به مامان و بابای کوک هم زد زدیم وایه شام دعوتشون کردیم ...
۵.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.