می دانم تو هم مثل من...
می دانم تو هم مثل من...
حرفهای نگفته ی زیادی داری...
تو هم مثل من...
از اشکهای نریخته لبریزی...
پس بیا امشب...
شانه هایمان را به هم قرض بدهیم...
شانه هایی که یک روز...
مالک آنها بودیم...
بیا سر روی شانه های هم بگذاریم...
و تا می توانیم گریه کنیم...
این روزها...
روزهایی نبود که ما...
انتظارش را میکشیدیم...
حرفهای نگفته ی زیادی داری...
تو هم مثل من...
از اشکهای نریخته لبریزی...
پس بیا امشب...
شانه هایمان را به هم قرض بدهیم...
شانه هایی که یک روز...
مالک آنها بودیم...
بیا سر روی شانه های هم بگذاریم...
و تا می توانیم گریه کنیم...
این روزها...
روزهایی نبود که ما...
انتظارش را میکشیدیم...
۸۴۳
۰۳ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.