می دانم تو هم مثل من

می دانم تو هم مثل من...
حرفهای نگفته ی زیادی داری...
تو هم مثل من...
از اشکهای نریخته لبریزی...
پس بیا امشب...
شانه هایمان را به هم قرض بدهیم...
شانه هایی که یک روز...
مالک آنها بودیم...
بیا سر روی شانه های هم بگذاریم...
و تا می توانیم گریه کنیم...
این روزها...
روزهایی نبود که ما...
انتظارش را میکشیدیم... ‎‏‎‌‌
دیدگاه ها (۱)

.تازه "مهر" است،و من ،اینچنین ویرانموای از آن روز،که پائیز،ب...

.من اینجادرست وسط پاییزایستاده ام ؛و دارم برگ به برگدوباره ع...

برای "آدمها"چه آنها که برایت "عزیزترند"چه آنها که فقط "دوستن...

چه کیفی دارد کسی باشد که وقتی نام کوچکت را از ته دل صدا می ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط