و باز هم ادامه پارت ۲۴😂💙
نیکا:واسا ببینم ارسلان اینو گفته؟
من:اره چطور؟
نیکا:به ما هم سلام نکردددددد
متین:خاک بر سرت
ارسلان:عی باباااااااا یه چرتی گفتم چرا انقد جدی میگیریننننن،،،پانیذ برا تو هم دارم بعدا
من:تا تو باشی دیگه چرت نگی...منم برات دارم عای کاشییییی
چن دقه بعد رسیدیم خونه دیاناشون
من:خب عزیزان خدانگهدار
ارسلان:زهر مار برو بهش بگو بیاد بعد هرجا خواسی برو
من: به من چه خودتون برین بگین بیاد
ارسلان:پانیذذذذ
من:کوفتتتت چرا داد میزنی...بی جنبه
بعدم رفتم در خونه دیاشونو زنگشونو زدم
دیانا:بله پانیذ میام الان
من:باش
چن دقه بعد بلاخره خانم تشریفشونو اوردن
من:یه ذره زود اومدی گلم
دیانا:همینی که هس
من:چطوری
دیانا:مث پلو تو دوری
من:چندش
دیانا:همی....
من:ترو خدا دیگه اینو نگو انقد اینو گفتین حالم بهم میخوره از این جمله
دیانا: چون خواهش میکنی باشه...خب قراره با کی بریممممم
من:بیا بریم میبینییییی
و بردمش سمت ماشین که تا فهمید ماشین ارسلانه یه جوری برگشت سمت من که فک کنم گردنش شکست
من:چیهههه
دیانا:میدونستی خیلی بیشوری
من:نه مرسی گفدی
دیانا:تلافی شو سرت در میارم
من:فعلا که دور،،دور منه
و هلش دادم سمت صندلی جلو
دیانا:تروخدا حداقل جلو نشینم
من:بشین انقدم غر نزن دیر شد من هنوز نرفتممم
دیانا:پانیذذذذ
من:گوشم کر شد چرا داد میزنی
به زور نشوندمش روی صندلی و درو بستم
ارسلان(رو به دیانا) : سلام
دیانا:علیک
ارسلان:خوبی
......
نیکا:جواب ارسلانو نمیدی فدای سرم ولی حداقل یه نگا به عقب بنداز،،،ما هم ادمیم
دیانا:عههههه شما هم هستینننننن،،،ندیدمتونننننن
نیکا:باشه باشه داد نزن الان ممد بیدار میشه
متین:خو بیدار شه چی میشه مگه
نیکا:خو اگه بیدار شه که میفهمه داریم میریم شمال آی کیو
متین: اهان...بله
من:خب من دیگه برم...کار ندارین؟
دیانا:کار که دارم اینجا جاش نیس
من:تو مهم نیسی
دیانا:هوفففففف
ارسلان:نه پانی جونم برو خدافظ
من:ارسلان
ارسلان:بله
من:دیگه هیچوقت بهم نگو پانی جونم خب؟
ارسلان:لیاقت نداری
من:همینی که هس
و بعدم راه افتادم به سوی خانه ی پسرا....(:
تامام😎
من:اره چطور؟
نیکا:به ما هم سلام نکردددددد
متین:خاک بر سرت
ارسلان:عی باباااااااا یه چرتی گفتم چرا انقد جدی میگیریننننن،،،پانیذ برا تو هم دارم بعدا
من:تا تو باشی دیگه چرت نگی...منم برات دارم عای کاشییییی
چن دقه بعد رسیدیم خونه دیاناشون
من:خب عزیزان خدانگهدار
ارسلان:زهر مار برو بهش بگو بیاد بعد هرجا خواسی برو
من: به من چه خودتون برین بگین بیاد
ارسلان:پانیذذذذ
من:کوفتتتت چرا داد میزنی...بی جنبه
بعدم رفتم در خونه دیاشونو زنگشونو زدم
دیانا:بله پانیذ میام الان
من:باش
چن دقه بعد بلاخره خانم تشریفشونو اوردن
من:یه ذره زود اومدی گلم
دیانا:همینی که هس
من:چطوری
دیانا:مث پلو تو دوری
من:چندش
دیانا:همی....
من:ترو خدا دیگه اینو نگو انقد اینو گفتین حالم بهم میخوره از این جمله
دیانا: چون خواهش میکنی باشه...خب قراره با کی بریممممم
من:بیا بریم میبینییییی
و بردمش سمت ماشین که تا فهمید ماشین ارسلانه یه جوری برگشت سمت من که فک کنم گردنش شکست
من:چیهههه
دیانا:میدونستی خیلی بیشوری
من:نه مرسی گفدی
دیانا:تلافی شو سرت در میارم
من:فعلا که دور،،دور منه
و هلش دادم سمت صندلی جلو
دیانا:تروخدا حداقل جلو نشینم
من:بشین انقدم غر نزن دیر شد من هنوز نرفتممم
دیانا:پانیذذذذ
من:گوشم کر شد چرا داد میزنی
به زور نشوندمش روی صندلی و درو بستم
ارسلان(رو به دیانا) : سلام
دیانا:علیک
ارسلان:خوبی
......
نیکا:جواب ارسلانو نمیدی فدای سرم ولی حداقل یه نگا به عقب بنداز،،،ما هم ادمیم
دیانا:عههههه شما هم هستینننننن،،،ندیدمتونننننن
نیکا:باشه باشه داد نزن الان ممد بیدار میشه
متین:خو بیدار شه چی میشه مگه
نیکا:خو اگه بیدار شه که میفهمه داریم میریم شمال آی کیو
متین: اهان...بله
من:خب من دیگه برم...کار ندارین؟
دیانا:کار که دارم اینجا جاش نیس
من:تو مهم نیسی
دیانا:هوفففففف
ارسلان:نه پانی جونم برو خدافظ
من:ارسلان
ارسلان:بله
من:دیگه هیچوقت بهم نگو پانی جونم خب؟
ارسلان:لیاقت نداری
من:همینی که هس
و بعدم راه افتادم به سوی خانه ی پسرا....(:
تامام😎
۱۹.۲k
۲۰ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.