عشق رو به من معرفی کن پارت ۱۳
پارت ۱۳🪐💚
سکوت توی ماشین خیلی سنگین بود
جنی: اوهوی تمام خوراکی هارو تنهایی نخورید، چندتا رو بده ما
و از دست جیمین یه بسته چیپس و نوشابه گرفتم
چیپس رو باز کردم و شروع کردم به خوردن
هوا کم کم داشت تاریک میشد
به ساعت مچیم نگاه کردم
ساعت ۷ و نیم شب بود
تو ماشین کلی حرف زدیم و خندیدیم
رزی:تهیونگ شی، لبت چی شده
ته: هیچی
رزی رو به من کرد
رزی: تو میدونی چی شده؟
من: ن نه
جیمین : خب برای اینکه صمیمی تر بشیم هرکی خودشو معرفی کنه، اول از همه خودم میگم
جیمین : پارک جیمین، ۲۲ سالمه، یه برادر دارم
من: کیم جنی، ۲۱ سالمه، تک فرزندم و پدرم فوت کرده
جیمین :متاسفم.... تهیونگ بگو
ته:کیم تهیونگ، ۲۳ سالمه، یه خواهر و یه برادر
رزی: پارک رزی، تک فرزندم،۲۱ سالمع
همین طوری حرف میزدیم که دیدم رزی سرشو رو پام گذاشت و چشماش کم کم بسته شد
موهاش رو ناز کردم تا خوابش برد
هوا کامل تاریک شده بود و چراغ های جاده روشن بود
منم سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم و چشمامو بستم
نفهمیدم کی خوابم برد
@تهیونگ
منو جیمین حرف میزدیم که فهمیدم صدایی از دخترا نمیاد
برگشتم و دیدم دوتاشون خوابیدن
صدای موزیک رو قطع کردم
ته: جیمین، ببین کامل خوابشون برده؟
جیمین سرشو برگردوند
جیمین :اره... صبر کن ولی...
و آروم گفت
:رزی شی؟ ...
صدایی نیومد
جیمین :خوابیدن... خواستم بگم... تهیونگ من از وقتی رزی رو دیدم... یه جوری شدم
ته: میخوای بگی عاشقش شدی؟
جیمین : نه... یعنی اره...
ته:پس برای این بود که هی دعوت میکردیشون تا ببینیش
جیمین : اره... میخوام بهش اعتراف کنم....
لایک شه لطفا 🥺🧜🏻♀️👑💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
لایک : +۲۵
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
سکوت توی ماشین خیلی سنگین بود
جنی: اوهوی تمام خوراکی هارو تنهایی نخورید، چندتا رو بده ما
و از دست جیمین یه بسته چیپس و نوشابه گرفتم
چیپس رو باز کردم و شروع کردم به خوردن
هوا کم کم داشت تاریک میشد
به ساعت مچیم نگاه کردم
ساعت ۷ و نیم شب بود
تو ماشین کلی حرف زدیم و خندیدیم
رزی:تهیونگ شی، لبت چی شده
ته: هیچی
رزی رو به من کرد
رزی: تو میدونی چی شده؟
من: ن نه
جیمین : خب برای اینکه صمیمی تر بشیم هرکی خودشو معرفی کنه، اول از همه خودم میگم
جیمین : پارک جیمین، ۲۲ سالمه، یه برادر دارم
من: کیم جنی، ۲۱ سالمه، تک فرزندم و پدرم فوت کرده
جیمین :متاسفم.... تهیونگ بگو
ته:کیم تهیونگ، ۲۳ سالمه، یه خواهر و یه برادر
رزی: پارک رزی، تک فرزندم،۲۱ سالمع
همین طوری حرف میزدیم که دیدم رزی سرشو رو پام گذاشت و چشماش کم کم بسته شد
موهاش رو ناز کردم تا خوابش برد
هوا کامل تاریک شده بود و چراغ های جاده روشن بود
منم سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم و چشمامو بستم
نفهمیدم کی خوابم برد
@تهیونگ
منو جیمین حرف میزدیم که فهمیدم صدایی از دخترا نمیاد
برگشتم و دیدم دوتاشون خوابیدن
صدای موزیک رو قطع کردم
ته: جیمین، ببین کامل خوابشون برده؟
جیمین سرشو برگردوند
جیمین :اره... صبر کن ولی...
و آروم گفت
:رزی شی؟ ...
صدایی نیومد
جیمین :خوابیدن... خواستم بگم... تهیونگ من از وقتی رزی رو دیدم... یه جوری شدم
ته: میخوای بگی عاشقش شدی؟
جیمین : نه... یعنی اره...
ته:پس برای این بود که هی دعوت میکردیشون تا ببینیش
جیمین : اره... میخوام بهش اعتراف کنم....
لایک شه لطفا 🥺🧜🏻♀️👑💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
لایک : +۲۵
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
۲۹.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.