پارت ۷"انتقام"
"انتقام"
پارت ۷
فردا
/از زبان ا.ت
از خواب پاشدم ساعت ۱۱ بود رفتم یه چرخی تو خونه زدم جیمین خونه نبود احتمالا رفته شرکت رفتم سمت حموم یه دوش ۲۰ دیقه ای گرفتم و اومدم بیرون موهامو با شسوار خشک کردم و یه تیشرت لانگ با شلوارکش رو پوشیدم و رفتم بیرون از اتاق..از وقتی که اومدم اینجا نتونستم درست حسابی غذا بخورم اما میل غذا هم نداشتم رفتم سمت آشپز خونه تصمیم گرفتم کیک سیب درست کنم چیزی که واقعا عاشقشم رفتم در یخچال رو باز کردم که دیدم یه دونه بیشتر سیب نمونده اما برای منه تنها بس بود برداشتمش گذاشتم رو میز داشتم مواد کیک رو آماده میکردم که گوشیم زنگ خورد رفتم سمتش و جواب دادم
_بله چیشده؟
"رئیس شرکت زارا میخوان با ما قرارداد ببندن همونی که گفتین هویت شما رو ازش مخفی کنم.
_هیچ قرار دادی و هیچ پروژه و بیانه ای از این شرکت قبول نمیکنید!
:اما رئیس انگار وضعیت شرکتشون تو وضعیت بدیه اگه قبول نکنیم ورشکسته میشن.
_دوست ندارم حرفمو دوبار تکرار کنم..و اینکه اگه هویت من رو بفهمن از شرکت پرتت میکنم بیرون!
گوشیو قطع کردم مرتیکه خر اعصابمو خورد کرد یه نفس عمیق کشیدم و دادم بیرون رفتم ادامه کارم که در خونه باز شد برنگشتم ببینم کیه خو معلومه بجز جیمین کی میاد اومد تو آشپز خونه که یه نگاهی بهش کردم تکیه داد به اوپن رفتم قالب برای کیک برداشتم که چشمم خورد به جیمین که سیب روی میز رو برداشته بود و میخواست گاز بزنه
_نهههه(داد)
دستشو اورد عقب
+چی نه؟
رفتم سمتش جلوش واستادم خواستم سیبو از دستش بگیرم که دستشو کشید عقب
+پس منظورت اینه(خنده)
_بدش من
ازم دور شد از آشپز خونه رفت بیرون و بلند داد زد:اگه میخوای بیا بگیرش
اخهخخ این بچه بازی ها دیگه چیه گفتم بعد ۲ ۳ روز یه چیزی بخورما عین گربه انگار جوجه رو ورداشته داره فرار میکنه رفتم تو سالن دست به کمر واستادم و با دوستام اشاره دادم بیارش
_خودت بیا با زبون خوش بهم بدش اصلا حصله ندارم(بلند)
+بگو نمیتونم بگیرمش این کارا چیه عین ننه بزرگا واستادی فقط یه دمپایی کمه دستت
عایی خدا ننه بزرگ نشده بودم که به لطف این شدم رفتم سمتش هی نزدیک تر میشدم هعی دور تر میشد دیگه داشت کفریم میکرد سریع رفتم دنبالش ک فرار کرد دور خونه رو دنبالش دویدم داشتم میرسیدم بهش که یهو سرجاش واستاد که نتونستم از سرعتم کم کنم خوردم بهش که دوتایی باهم افتادیم رو زمین
+عاییی له شدم
به خودم اومدم دیدم روشم هم خواستم تکونی بخورم که پاشم از کمرم گرفت نزاشت تکون بخورم
_خو تو که خودت میگی له شدم چرا ولم نمیکنی
+اگه سیبو میخوای لباتو بده اول
_بیا برو بابااا یهو بیا بگو بخاطر سیب بیا شب باهم بخوابیم(داد)
_اصلا نمیخوامش بخورش تا راحت شی
خواستم دوباره تکونی بخورم که پاشم ولی قلط زد یعنی اون الان رو من بود..اییی خدا غلط کردم اصلا میخوام از گشنگی بمیرم
+پس لباتو نمیدی؟
_من چه گناهی کردم که تو افتادی تو زندگی..
تا خواستم حرفمو کامل کنم لباشو گذاشت رو لبام آروم مک میزد هعی سعی میکردم سرمو تکون بدم که بره اونور ولی فایده نداشت بعد چند لحظه رفت عقب
+فکنم به خودت نه ولی معتاد لبات شدم
هلش دادم که رفت عقب از رو زمین پاشدم نشستم خیره شدم بهش
_برو معتاد لبای دوست دخترت بشو عوضی(داد)
_از جونم چی میخوای چندش
سریع از سر جام پاشدم سیب رو برداشتم و رفتم سمت آشپزخونه..سیبو تیکه تیکه کردم و داخل کیک ریختم داشتم میزاشتم تو فر که دوباره اومد تو آشپز خونه در فر رو بستم خواستم برم که..
+کی میخوای منو به مامان و بابات آشنا کنی؟
_مگه تو کی هستی که باید با مامان بابای من آشنا بشی؟
+شوهرت!
_کدوم شوهر؟ منظورت کسیه که بهم تجاوز کرد؟ یعنی واقعا میشه به اون گفت شوهر؟بابا دست خوش.
_انگار واقعا باورت شده شوهر منی..خیال این چیزا رو از سرت در بیار فهمیدی؟
خواستم برم که دستمو از پشت گرفت برگشتم سمتش سوالی نگاهش میکردم
+باشه حرف تو قبول..حالا امشب قراره دوستام بیان اینجا پس تو به عنوان زنم ظاهر نشو به عنوان خدمت کار خونه امشب بیا.
_تو الان چی گفتی؟
+حرفمو دوبار تکرار نمیکنم پس امشب کاری که گفتمو میکنی فهمیدی؟؟(بلند)
دستمو از دستش در اوردم میدونم امشب پس باهات چیکار کنم پارک جیمین
+امشب شام با توعه و بقیه چیز ها هم با توعه وقتی اومدن خونه میخوام همچی آماده باشه.فهمیدی؟
بدون اینکه چیزی بگم رفتم تو اتاق رو تخت نشستم که صدای در اومد یعنی رفت بیرون..پسره ای پوست خیاری به من میگه تو بیا امشب نوکری کن ببین چیکار میکنم برات..
پارت ۷
فردا
/از زبان ا.ت
از خواب پاشدم ساعت ۱۱ بود رفتم یه چرخی تو خونه زدم جیمین خونه نبود احتمالا رفته شرکت رفتم سمت حموم یه دوش ۲۰ دیقه ای گرفتم و اومدم بیرون موهامو با شسوار خشک کردم و یه تیشرت لانگ با شلوارکش رو پوشیدم و رفتم بیرون از اتاق..از وقتی که اومدم اینجا نتونستم درست حسابی غذا بخورم اما میل غذا هم نداشتم رفتم سمت آشپز خونه تصمیم گرفتم کیک سیب درست کنم چیزی که واقعا عاشقشم رفتم در یخچال رو باز کردم که دیدم یه دونه بیشتر سیب نمونده اما برای منه تنها بس بود برداشتمش گذاشتم رو میز داشتم مواد کیک رو آماده میکردم که گوشیم زنگ خورد رفتم سمتش و جواب دادم
_بله چیشده؟
"رئیس شرکت زارا میخوان با ما قرارداد ببندن همونی که گفتین هویت شما رو ازش مخفی کنم.
_هیچ قرار دادی و هیچ پروژه و بیانه ای از این شرکت قبول نمیکنید!
:اما رئیس انگار وضعیت شرکتشون تو وضعیت بدیه اگه قبول نکنیم ورشکسته میشن.
_دوست ندارم حرفمو دوبار تکرار کنم..و اینکه اگه هویت من رو بفهمن از شرکت پرتت میکنم بیرون!
گوشیو قطع کردم مرتیکه خر اعصابمو خورد کرد یه نفس عمیق کشیدم و دادم بیرون رفتم ادامه کارم که در خونه باز شد برنگشتم ببینم کیه خو معلومه بجز جیمین کی میاد اومد تو آشپز خونه که یه نگاهی بهش کردم تکیه داد به اوپن رفتم قالب برای کیک برداشتم که چشمم خورد به جیمین که سیب روی میز رو برداشته بود و میخواست گاز بزنه
_نهههه(داد)
دستشو اورد عقب
+چی نه؟
رفتم سمتش جلوش واستادم خواستم سیبو از دستش بگیرم که دستشو کشید عقب
+پس منظورت اینه(خنده)
_بدش من
ازم دور شد از آشپز خونه رفت بیرون و بلند داد زد:اگه میخوای بیا بگیرش
اخهخخ این بچه بازی ها دیگه چیه گفتم بعد ۲ ۳ روز یه چیزی بخورما عین گربه انگار جوجه رو ورداشته داره فرار میکنه رفتم تو سالن دست به کمر واستادم و با دوستام اشاره دادم بیارش
_خودت بیا با زبون خوش بهم بدش اصلا حصله ندارم(بلند)
+بگو نمیتونم بگیرمش این کارا چیه عین ننه بزرگا واستادی فقط یه دمپایی کمه دستت
عایی خدا ننه بزرگ نشده بودم که به لطف این شدم رفتم سمتش هی نزدیک تر میشدم هعی دور تر میشد دیگه داشت کفریم میکرد سریع رفتم دنبالش ک فرار کرد دور خونه رو دنبالش دویدم داشتم میرسیدم بهش که یهو سرجاش واستاد که نتونستم از سرعتم کم کنم خوردم بهش که دوتایی باهم افتادیم رو زمین
+عاییی له شدم
به خودم اومدم دیدم روشم هم خواستم تکونی بخورم که پاشم از کمرم گرفت نزاشت تکون بخورم
_خو تو که خودت میگی له شدم چرا ولم نمیکنی
+اگه سیبو میخوای لباتو بده اول
_بیا برو بابااا یهو بیا بگو بخاطر سیب بیا شب باهم بخوابیم(داد)
_اصلا نمیخوامش بخورش تا راحت شی
خواستم دوباره تکونی بخورم که پاشم ولی قلط زد یعنی اون الان رو من بود..اییی خدا غلط کردم اصلا میخوام از گشنگی بمیرم
+پس لباتو نمیدی؟
_من چه گناهی کردم که تو افتادی تو زندگی..
تا خواستم حرفمو کامل کنم لباشو گذاشت رو لبام آروم مک میزد هعی سعی میکردم سرمو تکون بدم که بره اونور ولی فایده نداشت بعد چند لحظه رفت عقب
+فکنم به خودت نه ولی معتاد لبات شدم
هلش دادم که رفت عقب از رو زمین پاشدم نشستم خیره شدم بهش
_برو معتاد لبای دوست دخترت بشو عوضی(داد)
_از جونم چی میخوای چندش
سریع از سر جام پاشدم سیب رو برداشتم و رفتم سمت آشپزخونه..سیبو تیکه تیکه کردم و داخل کیک ریختم داشتم میزاشتم تو فر که دوباره اومد تو آشپز خونه در فر رو بستم خواستم برم که..
+کی میخوای منو به مامان و بابات آشنا کنی؟
_مگه تو کی هستی که باید با مامان بابای من آشنا بشی؟
+شوهرت!
_کدوم شوهر؟ منظورت کسیه که بهم تجاوز کرد؟ یعنی واقعا میشه به اون گفت شوهر؟بابا دست خوش.
_انگار واقعا باورت شده شوهر منی..خیال این چیزا رو از سرت در بیار فهمیدی؟
خواستم برم که دستمو از پشت گرفت برگشتم سمتش سوالی نگاهش میکردم
+باشه حرف تو قبول..حالا امشب قراره دوستام بیان اینجا پس تو به عنوان زنم ظاهر نشو به عنوان خدمت کار خونه امشب بیا.
_تو الان چی گفتی؟
+حرفمو دوبار تکرار نمیکنم پس امشب کاری که گفتمو میکنی فهمیدی؟؟(بلند)
دستمو از دستش در اوردم میدونم امشب پس باهات چیکار کنم پارک جیمین
+امشب شام با توعه و بقیه چیز ها هم با توعه وقتی اومدن خونه میخوام همچی آماده باشه.فهمیدی؟
بدون اینکه چیزی بگم رفتم تو اتاق رو تخت نشستم که صدای در اومد یعنی رفت بیرون..پسره ای پوست خیاری به من میگه تو بیا امشب نوکری کن ببین چیکار میکنم برات..
۱۷.۷k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.