{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۲۹
شب شده بود و ساعت ۷ بود ات تو اوتاقت اش نشته بود و مشغول چت کردن با جیمین بود
جیمین : عشقم میدونی امروز چیشده
ات : چیشده
جیمین : هوسوک امروز تی سان رو بزور میبرد با خودش اما تهیونگ مانه شد
ات شکه زود رویه تخت نشست
ات : چی کی کجا چرا
جیمین : نمیدونم عشقم
ات : صبر کن من تعتوشو در میارم و بهت میگم
جیمین : باشه عشقم
بعدش گوشی اش رو گذاشت رو تخت و از اوتاق اش خارج شد و سمت اوتاق برادرش رفت
پوشت در استاد و با انگش اش برو زد بعد از منی انتظار صدایه برادرش رو شنید
هوسوک : کیه
ات : منم هیونگ
هوسوک : بیا
ات با عصبایت وارد اوتاق شد هویوک رو دید که رویه تخت دراز کشیده بود و با گوشی اش ور میرفت
ات : هیونگ باید حرف بزنیم
ات رویه ات نسشت داداشش کلافه گفت
هوسوک : باز چشده
ات : هیونگ تو عاشق نی سان هستی ؟
هوسوک : تو از کجا میدونی
ات خیلس غمگین گقت
ات : میدونم دیگه
و امروز چرا باهاش اینجوری رفتار کردی
هوسوک : خوب ..
هوسوک سکوت کرد و کنار خواهرش نشست خیلی غمگین گقت
هوسوک : درسته
ات : هیونگ اونم دوست داره
هوسوک: نه همش میگه یکی دیگه رو دوست داره
ات : هیونگ چرا اینجوری رفتار میکنی ببین وقتی دوست...
هوسوک عصبی غرید
هوسوک : تو دیگه اینجوزی نکو خوب دوستش دارم
ات : دوستش داری معنی نمیشه که بد رفتاری باهاش کنی
هوسوک : ات از اوتاقم برو بیرون
ات عصبی از رویه تخت بلند شد و گقت
ات : نمیرم نمیرم تا وقتی دست از لین کارت برداری
هوسوک از رویه تخت بلند شد و با داد گفت
هوسوک : تا وقتی مال من نشه همینجوری رفتار میکنم
یونگی وارده ااوتاق شد و با عصبایت گفت
یونگی : چه خبر شده
ات : پدر
یونگی : هوسوک ات چیشده که دعوا ميکنيد
هوسوک : پدر به دخترت بگو از اوتاقم بره بیرون
هوسوک به سمت پنچره اوتاق رفت ات عصبی روبه هوسوک کرد و گفت
ات : پدر این پسرت
نمیتونست که واعقیت رو بگه برایه همین سکوت کرد پدرش عصبی گقت
یونگی : خیله خوب ات داذاشت رو عصبی نکن بیا
ات چشم غوری به برادرش رفت و به ترف پدرش رفت ..
پارت ۲۹
شب شده بود و ساعت ۷ بود ات تو اوتاقت اش نشته بود و مشغول چت کردن با جیمین بود
جیمین : عشقم میدونی امروز چیشده
ات : چیشده
جیمین : هوسوک امروز تی سان رو بزور میبرد با خودش اما تهیونگ مانه شد
ات شکه زود رویه تخت نشست
ات : چی کی کجا چرا
جیمین : نمیدونم عشقم
ات : صبر کن من تعتوشو در میارم و بهت میگم
جیمین : باشه عشقم
بعدش گوشی اش رو گذاشت رو تخت و از اوتاق اش خارج شد و سمت اوتاق برادرش رفت
پوشت در استاد و با انگش اش برو زد بعد از منی انتظار صدایه برادرش رو شنید
هوسوک : کیه
ات : منم هیونگ
هوسوک : بیا
ات با عصبایت وارد اوتاق شد هویوک رو دید که رویه تخت دراز کشیده بود و با گوشی اش ور میرفت
ات : هیونگ باید حرف بزنیم
ات رویه ات نسشت داداشش کلافه گفت
هوسوک : باز چشده
ات : هیونگ تو عاشق نی سان هستی ؟
هوسوک : تو از کجا میدونی
ات خیلس غمگین گقت
ات : میدونم دیگه
و امروز چرا باهاش اینجوری رفتار کردی
هوسوک : خوب ..
هوسوک سکوت کرد و کنار خواهرش نشست خیلی غمگین گقت
هوسوک : درسته
ات : هیونگ اونم دوست داره
هوسوک: نه همش میگه یکی دیگه رو دوست داره
ات : هیونگ چرا اینجوری رفتار میکنی ببین وقتی دوست...
هوسوک عصبی غرید
هوسوک : تو دیگه اینجوزی نکو خوب دوستش دارم
ات : دوستش داری معنی نمیشه که بد رفتاری باهاش کنی
هوسوک : ات از اوتاقم برو بیرون
ات عصبی از رویه تخت بلند شد و گقت
ات : نمیرم نمیرم تا وقتی دست از لین کارت برداری
هوسوک از رویه تخت بلند شد و با داد گفت
هوسوک : تا وقتی مال من نشه همینجوری رفتار میکنم
یونگی وارده ااوتاق شد و با عصبایت گفت
یونگی : چه خبر شده
ات : پدر
یونگی : هوسوک ات چیشده که دعوا ميکنيد
هوسوک : پدر به دخترت بگو از اوتاقم بره بیرون
هوسوک به سمت پنچره اوتاق رفت ات عصبی روبه هوسوک کرد و گفت
ات : پدر این پسرت
نمیتونست که واعقیت رو بگه برایه همین سکوت کرد پدرش عصبی گقت
یونگی : خیله خوب ات داذاشت رو عصبی نکن بیا
ات چشم غوری به برادرش رفت و به ترف پدرش رفت ..
۶.۱k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.