فیک:ساسنگ فن من پارت۱۱۴
بخاطر لحن خوشحالش نتونستم جلوی لبخند زدنم رو بگیرم؛ از هر جهت
که نگاه میکردم, حق داشت تا بخاطر این قضیه خوشحال باشه.
هنوز ساعت یازده صبح بود و من دو ساعتی وقت داشتم تا برای رفتن به
دانشگاه آماده بشم اما هیچ شور و شوقی برای انجام این کار نداشتم.
طوریکه اونجا نگاهم میکردن آزارم میداد؛ هرچند همه چیز عادی بنظر
میرسید و کسی حتی سعی نمیکرد با من صحبت کنه اما نگاه های گاه و
بیگاه زیرچشمی و یا جمالت درگوشی آدم های اطرافم به اندازه ی کافی
عصبیم میکرد.
نمیدونستم باید تا چه زمانی این رفتارها رو تحمل کنم اما به خوبی درک
میکردم که هیچ راه فراری ندارم.
___________________________________
زیپ شلوار جینم رو باال کشیدم و تیشرتی که از دیشب تنم بود رو در
آوردم و روی زمین پرت کردم.
با حلقه شدن یک جفت دست دور شکمم, ابرویی بالا انداختم و سعی کردم
با سختی به سمت کمد لباس هام برم
_تو دانشگاه همه چی اوکیه؟
درحالیکه پشت سرم کشیده میشد سوالش رو لب زد و من درحالیکه سعی
میکردم, دست هاش رو از دور خودم باز کنم, خندیدم و جواب دادم:
-آره همه چی خوبه. . .
هومی کرد و خودش رو از تنم جدا کرد و به سمت کمد لباس هام رفت.
هودی مشکی و گشادی رو بیرون آورد و گفت:
-اینو بپوش. . .
با بیخیالی شونه ای بالا انداختم و هودی رو از دستش گرفتم.
چند ثانیه ای طول کشید تا لباس روی تنم بشینه و دست هام البالی
موهای بهم ریخته ام حرکت کنن تا به حالت عادی دربیارنش.
-تو خیلی زیبایی
با بهت به تهیونگ نگاه کردم و سعی کردم کلمه ای رو به زبون بیارم اما
هیچ چیزی از دهانم خارج نشد.
اینکه اون الهه ی جذابیت داشت من رو زیبا خطاب میکرد, قطعا یک خواب
بود.
-و من خیلی خوشحالم که وارد زندگیم شدی
لبخند گرمی روی صورتش نشوند و بعد موهام رو دوباره بهم ریخت.
و من هنوز هم مبهوت اون نرمش و محبتی بودم که از طرف کراش سالهای
طولانی و دوست پسر یک ماهه ام بدست آورده بودم.
کیم تهیونگ دایره ای از تمام اتفاقات سورپرایز کننده بود که نمیتونستم
هیچ ایده ای راجع بهشون داشته باشم.
در طی چند روز اونقدر تغییر کرده بود که گاهی حس میکردم داره بازیم
میده.
اون کیم تهیونگ خشک و عصبی چطور به همچین آدم سوییتی تبدیل شده
بود؟
این باور کردنی نبود.
قدمی جلوتر اومد و با بالا دادن موهای آشفته ام, بوسه ای روی پیشونیم زد.
بین صدای بلند کوبش قلبم, سعی کردم با دنبال کردن حرکت لبهاش
تشخیص بدم که چی میگه.
-دوست دارم. . .
و من اون لحظه حتی نتونستم جوابی در برابر این جمله بدم!
اون آیدل واقعا تغییر کرده بود و من کم کم داشتم میترسیدم.
اگر جادویی که مادر و پدرم براش گرفته بودن, واقعا روش اثر کرده بود,
چی؟
نکنه همه ی این رفتار ها بخاطر اون جادوی لعنت شدست و نه بخاطر من؟
TAEHYUNG´S P.O.V
تبدیل شده بودم به یک آدم دو شخصیتی که روی احساساتی و کودکانش
رو تنها پیش جئون جونگ کوک نشون میداد.
هرچند گاهی حس میکردم که باید این روی احساساتیم رو کمتر نشون بدم
چون با هربار ابراز کردنش, کوک بیشتر از قبل متعجب و دستپاچه میشد.
آهی کشیدم و روی مبل دراز کشیدم.
بعد از مدت ها دوباره به کمپانی اومده بودم و تالش میکردم تا به روتین
قبل برگردم.
بعنوان یک آرتیست نباید بین فعالیت هام وقفه ای طولانی ایجاد میکردم اما
هنوز بخاطر اتفاقات و رسوایی های اخیر گیج بودم و نمیتونستم به خوبی
روی کارم تمرکز کنم.
-بنظرم بهتره پیشنهاد هوسوکو قبول کنی. . . یه کامبک دراماتیک با دوست
سابقت میتونه دوباره روند کاریتو به شکل سابق برگردونه. تو این موقعیت
سولو دادنت ممکن نیست بهرحال
که نگاه میکردم, حق داشت تا بخاطر این قضیه خوشحال باشه.
هنوز ساعت یازده صبح بود و من دو ساعتی وقت داشتم تا برای رفتن به
دانشگاه آماده بشم اما هیچ شور و شوقی برای انجام این کار نداشتم.
طوریکه اونجا نگاهم میکردن آزارم میداد؛ هرچند همه چیز عادی بنظر
میرسید و کسی حتی سعی نمیکرد با من صحبت کنه اما نگاه های گاه و
بیگاه زیرچشمی و یا جمالت درگوشی آدم های اطرافم به اندازه ی کافی
عصبیم میکرد.
نمیدونستم باید تا چه زمانی این رفتارها رو تحمل کنم اما به خوبی درک
میکردم که هیچ راه فراری ندارم.
___________________________________
زیپ شلوار جینم رو باال کشیدم و تیشرتی که از دیشب تنم بود رو در
آوردم و روی زمین پرت کردم.
با حلقه شدن یک جفت دست دور شکمم, ابرویی بالا انداختم و سعی کردم
با سختی به سمت کمد لباس هام برم
_تو دانشگاه همه چی اوکیه؟
درحالیکه پشت سرم کشیده میشد سوالش رو لب زد و من درحالیکه سعی
میکردم, دست هاش رو از دور خودم باز کنم, خندیدم و جواب دادم:
-آره همه چی خوبه. . .
هومی کرد و خودش رو از تنم جدا کرد و به سمت کمد لباس هام رفت.
هودی مشکی و گشادی رو بیرون آورد و گفت:
-اینو بپوش. . .
با بیخیالی شونه ای بالا انداختم و هودی رو از دستش گرفتم.
چند ثانیه ای طول کشید تا لباس روی تنم بشینه و دست هام البالی
موهای بهم ریخته ام حرکت کنن تا به حالت عادی دربیارنش.
-تو خیلی زیبایی
با بهت به تهیونگ نگاه کردم و سعی کردم کلمه ای رو به زبون بیارم اما
هیچ چیزی از دهانم خارج نشد.
اینکه اون الهه ی جذابیت داشت من رو زیبا خطاب میکرد, قطعا یک خواب
بود.
-و من خیلی خوشحالم که وارد زندگیم شدی
لبخند گرمی روی صورتش نشوند و بعد موهام رو دوباره بهم ریخت.
و من هنوز هم مبهوت اون نرمش و محبتی بودم که از طرف کراش سالهای
طولانی و دوست پسر یک ماهه ام بدست آورده بودم.
کیم تهیونگ دایره ای از تمام اتفاقات سورپرایز کننده بود که نمیتونستم
هیچ ایده ای راجع بهشون داشته باشم.
در طی چند روز اونقدر تغییر کرده بود که گاهی حس میکردم داره بازیم
میده.
اون کیم تهیونگ خشک و عصبی چطور به همچین آدم سوییتی تبدیل شده
بود؟
این باور کردنی نبود.
قدمی جلوتر اومد و با بالا دادن موهای آشفته ام, بوسه ای روی پیشونیم زد.
بین صدای بلند کوبش قلبم, سعی کردم با دنبال کردن حرکت لبهاش
تشخیص بدم که چی میگه.
-دوست دارم. . .
و من اون لحظه حتی نتونستم جوابی در برابر این جمله بدم!
اون آیدل واقعا تغییر کرده بود و من کم کم داشتم میترسیدم.
اگر جادویی که مادر و پدرم براش گرفته بودن, واقعا روش اثر کرده بود,
چی؟
نکنه همه ی این رفتار ها بخاطر اون جادوی لعنت شدست و نه بخاطر من؟
TAEHYUNG´S P.O.V
تبدیل شده بودم به یک آدم دو شخصیتی که روی احساساتی و کودکانش
رو تنها پیش جئون جونگ کوک نشون میداد.
هرچند گاهی حس میکردم که باید این روی احساساتیم رو کمتر نشون بدم
چون با هربار ابراز کردنش, کوک بیشتر از قبل متعجب و دستپاچه میشد.
آهی کشیدم و روی مبل دراز کشیدم.
بعد از مدت ها دوباره به کمپانی اومده بودم و تالش میکردم تا به روتین
قبل برگردم.
بعنوان یک آرتیست نباید بین فعالیت هام وقفه ای طولانی ایجاد میکردم اما
هنوز بخاطر اتفاقات و رسوایی های اخیر گیج بودم و نمیتونستم به خوبی
روی کارم تمرکز کنم.
-بنظرم بهتره پیشنهاد هوسوکو قبول کنی. . . یه کامبک دراماتیک با دوست
سابقت میتونه دوباره روند کاریتو به شکل سابق برگردونه. تو این موقعیت
سولو دادنت ممکن نیست بهرحال
۴.۲k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.