𝐏𝐀𝐑𝐓 ²³
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ²³
هوسوک ویو:
با حرفی که نامجون زد سریع رفتم به سمت اتاق هیونا _ هیونا در رو باز کن +......_ لامصب یه چیزی بگو +........نامجون: هیونا بیا بیرون اگر مشکلیه حلش میکنیم با هم +....._ نامجون برو اونور . با پا زدمبه در چراغ اتاق رو روشن کردم توی یه قسمتی از اتاق گز کردهبود نامجون پرده ها رو زد کنار _ چیشده +....._ جواب بده دیگه ( با داد ) بی توجه به اطرافش دست گرفت به دیوار وبلند شد و رفت بیرون دنبالش رفتم که دوید سمت آشپزخونه و یه چاقو برداشت _ این چه کاریه بزارش کنار + دوست دارم بمیرم دیگهنمیتونی جلوی این خاستم رو بگیری . با صدایی که کم بود و به زور بلند میشد صبحت میکرد پاهاش میلرزید + نظرت چیه بریم اونعمارت من همونجا کارم رو تموم کنم _ بس کن ( با داد ) . پسرا با گیج اومدن سمتمون.....
هاری ویو:
چاقو رو نزدیک شکمم . جیمین: دختر خوبی باش دورش کن + چرا وقتی واقعا امیدی ندارم _ تو هنوز باید زندگی کنی و چیز هایی رو تجربه کنی با مردنت خیلی ها آسیب میبینن.......لیا افتاد رو زمین نگاهی بهش کردم که دستم رو هوا رفت چاقو افتاد هوسوک بود براید بغلم کرد دستمو گذاشتم رو سینش و سرم رو چسبوندم بهش و با گریه گفتم + من...من نمیخوام بمیرم _ هیشششش
هوسوک ویو:
هاری چشماش گود افتاده بود و لاغر ترشده بود بعد حرفش تو بغلم خوابید _ به خواب نیاز داره . کوک: لیا چرا بازیگر نشدی £ بابا کمرم خورد شد با این بازیگریم . رفتم سمت اتاقم و خوابوندمش رو تخت موهاش رو از رو پیشونیش زدم کنار _ نهتونباید شیفته اش بشی . کلافه رفتم سمت اتاق کارم و اونجا خوابیدم .....
هاری ویو:
صبح با صدای آجوما بلند شدم یه سینی که توش شکلات صبحانه و نون با شیر بود . آجوما: غذا کم کم آماده میشه ولی اینم بخور تا ضعف نکنی + ممنونم امانمیخوام . آجوما: دخترم تو چند روزه چیزی نخوردی + میدونمولی آجوما گشنم نیست. آجوما با ناراحتی از اتاق رفت بیرون میدونست انقدر لج بر میدارم کاریش نمیشه کرد تایم ناهار شد هنوز تو اتاق هوسوک بودم و از رو تخت تکون نخوردم که در محکم باز شد _ هاری یا غذات رو با آرامش میخوری یا بگم به زور بهت بدن . دستم رو گرفتم روی تاج تخت + اشتها ندارم . هوسوک از آجوما یه سینی گرفت و اومد داخل اتاق و در رو بست نشست کنارم _ بخور + نه . بهم یه چشم غره رفت سینی رو از دستش گرفتم میدونستم مقاومت دیگهنمیشه بکنی در برابرش حتما میخواد سر همینم تنبیه کنه یه قاشق گذاشتم دهنم و گذاشتم کنار کلافه سرشو تکون داد و قاشق رو پر کرد و بهمداد بشقاب غذا تموم شد _ آفرین دختر خوب + هوسوک شی من میرم تو اتاقم راحت استراحت کن
خیلی دوست میدارم خمار باشینا ولی دیگه قول داد دو پارت بزارم مرد و حرفش نه میزه ادمین و حرفش☻️
هوسوک ویو:
با حرفی که نامجون زد سریع رفتم به سمت اتاق هیونا _ هیونا در رو باز کن +......_ لامصب یه چیزی بگو +........نامجون: هیونا بیا بیرون اگر مشکلیه حلش میکنیم با هم +....._ نامجون برو اونور . با پا زدمبه در چراغ اتاق رو روشن کردم توی یه قسمتی از اتاق گز کردهبود نامجون پرده ها رو زد کنار _ چیشده +....._ جواب بده دیگه ( با داد ) بی توجه به اطرافش دست گرفت به دیوار وبلند شد و رفت بیرون دنبالش رفتم که دوید سمت آشپزخونه و یه چاقو برداشت _ این چه کاریه بزارش کنار + دوست دارم بمیرم دیگهنمیتونی جلوی این خاستم رو بگیری . با صدایی که کم بود و به زور بلند میشد صبحت میکرد پاهاش میلرزید + نظرت چیه بریم اونعمارت من همونجا کارم رو تموم کنم _ بس کن ( با داد ) . پسرا با گیج اومدن سمتمون.....
هاری ویو:
چاقو رو نزدیک شکمم . جیمین: دختر خوبی باش دورش کن + چرا وقتی واقعا امیدی ندارم _ تو هنوز باید زندگی کنی و چیز هایی رو تجربه کنی با مردنت خیلی ها آسیب میبینن.......لیا افتاد رو زمین نگاهی بهش کردم که دستم رو هوا رفت چاقو افتاد هوسوک بود براید بغلم کرد دستمو گذاشتم رو سینش و سرم رو چسبوندم بهش و با گریه گفتم + من...من نمیخوام بمیرم _ هیشششش
هوسوک ویو:
هاری چشماش گود افتاده بود و لاغر ترشده بود بعد حرفش تو بغلم خوابید _ به خواب نیاز داره . کوک: لیا چرا بازیگر نشدی £ بابا کمرم خورد شد با این بازیگریم . رفتم سمت اتاقم و خوابوندمش رو تخت موهاش رو از رو پیشونیش زدم کنار _ نهتونباید شیفته اش بشی . کلافه رفتم سمت اتاق کارم و اونجا خوابیدم .....
هاری ویو:
صبح با صدای آجوما بلند شدم یه سینی که توش شکلات صبحانه و نون با شیر بود . آجوما: غذا کم کم آماده میشه ولی اینم بخور تا ضعف نکنی + ممنونم امانمیخوام . آجوما: دخترم تو چند روزه چیزی نخوردی + میدونمولی آجوما گشنم نیست. آجوما با ناراحتی از اتاق رفت بیرون میدونست انقدر لج بر میدارم کاریش نمیشه کرد تایم ناهار شد هنوز تو اتاق هوسوک بودم و از رو تخت تکون نخوردم که در محکم باز شد _ هاری یا غذات رو با آرامش میخوری یا بگم به زور بهت بدن . دستم رو گرفتم روی تاج تخت + اشتها ندارم . هوسوک از آجوما یه سینی گرفت و اومد داخل اتاق و در رو بست نشست کنارم _ بخور + نه . بهم یه چشم غره رفت سینی رو از دستش گرفتم میدونستم مقاومت دیگهنمیشه بکنی در برابرش حتما میخواد سر همینم تنبیه کنه یه قاشق گذاشتم دهنم و گذاشتم کنار کلافه سرشو تکون داد و قاشق رو پر کرد و بهمداد بشقاب غذا تموم شد _ آفرین دختر خوب + هوسوک شی من میرم تو اتاقم راحت استراحت کن
خیلی دوست میدارم خمار باشینا ولی دیگه قول داد دو پارت بزارم مرد و حرفش نه میزه ادمین و حرفش☻️
۴۴.۶k
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.