(وقتی بهش نمیگی...درخواستیp1)
سر فلیکس بخاطر کامبک جدید حسابی شلوغ بود و مدتی بود نمیتونست تورو ببینه و حالتو بپرسه فقط شبا هنگام خواب بهت پیام شب بخیر میفرستاد و بهت یاداوری میکرد به خودت سخت نگیری و مواظب خودت باشی ولی تو با یک پیام ساده و سرد ازش تشکر میکردی. واسش تعجب آور بود چون به ندرت دیده بود اینجوری رفتار کنی و به ذهنش اومد شاید داری دوباره به خودت سخت میگیری بلاخره تو از خوانوادت جدا زندگی میکردی و باید از پس مخارج خودت بر میومدی و به درس های دانشگاهت میرسیدی که این یعنی هرروز باید سخت کار میکردی و همین باعث میشد نتونی خواب کافی داشته باشی. بارها فلیکس پیشنهاد داده بود که تو به دانشگاهت برسی و اون مخارجتو پرداخت کنه ولی تو بار ها این درخواست رو رد کرده بودی چون نمیخواستی به کسی وابسته باشی و میخواستی مستقل باشی.
______________________________________
فلیکس امروز تماسی از طرف دانشگاهت دریافت کرد که بهش اطلاع دادن حال تو،تو مدرسه بد شد و غش کردی و فرستادنت خونه. با شنیدن این خبر خون توی بدن فلیکس منجمد شد و مطمعن شد دلیل رفتار عجیبت چی بوده: دوباره به خودت کم خوابی داده بودی...
فلیکس تصمیم گرفت بعد از روز ها به تو سر بزنه... از همه اعضا اجازه گرفت و تمرین رو کنسل کرد تا به تو سر بزنه، مطمعن بود نه تنها از لحاظ فیزیکی به خودت اسیب رسونده بودی بلکه از لحاظ روحی هم اسیب دیده بودی و بیشترین چیزی که اعصبانیش میکرد این بود که بهش چیزی نگفته بودی
______________________________________
فلیکس امروز تماسی از طرف دانشگاهت دریافت کرد که بهش اطلاع دادن حال تو،تو مدرسه بد شد و غش کردی و فرستادنت خونه. با شنیدن این خبر خون توی بدن فلیکس منجمد شد و مطمعن شد دلیل رفتار عجیبت چی بوده: دوباره به خودت کم خوابی داده بودی...
فلیکس تصمیم گرفت بعد از روز ها به تو سر بزنه... از همه اعضا اجازه گرفت و تمرین رو کنسل کرد تا به تو سر بزنه، مطمعن بود نه تنها از لحاظ فیزیکی به خودت اسیب رسونده بودی بلکه از لحاظ روحی هم اسیب دیده بودی و بیشترین چیزی که اعصبانیش میکرد این بود که بهش چیزی نگفته بودی
۱.۱k
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.