پارت 20
پارت 20
#قاتل_من
ویو ا/ت
میاا رف و در اتاق و پشت سرش بست... سستی عجیبی تو بدنم حس میکردم طوری که توان ایستادن نداشتم...گوشه ای از اتاق نشستم و چنگی به موهام زدم و شروع کردم به هم ریختن موهام دستام میلرزید و اشکام تمومی نداشت از این زندگی که داشتم متنفرم ای کاش هر چه زود بمیرم و راحت شم اصلا چرا اون جناب کیم هنوز کاری انجام نداده چرا نمیاد منو بکشه ک راحت شم...از زندگیم متنفرم از آدمای اطرافم متنفرم از اون بابای سنگدلمم متنفرم...مامانییی کجایی که ببینی دخترت به چ روزی افتاده؟ کجایی که ببینی چ بلای سرم آوردن کجایی که ببینی چطور دخترتو بدبخت کردن...ولی مهم نیست مادر زود میام پیشت و این زندگی لعنتی رو ترک میکنم...
مامانییی ببخشید که نتونستم اونطوری که بهت قول داده بودم از هینا مراقب کنم...
ویو/کوک
باید برم ببینم جیهوپ کجاست چرا دیره کرده...هر کاری کردم خونریزی دست ته بند نیومد
دیگ واقعا نمیدونم چیکار کنم....با صدای خدمه به خودم اومدم...
کوک: چیزی شده؟
پیشخدمت: جناب اون بیرون کسی میخوان شما رو ملاقات کنه
کوک: خیلی خب الان میرم...فک کنم جیهوپ اومده...برم ببینم چ خبره... از در عمارت رفتم بیرون و با دیدن جیهوپ کیف کردم...
کوک: دادش جیهوپ دلم برات تنگ شده بود خوبی ؟
جیهوپ: خوبم هیونگ منم همینطور...خب گفته بودی بیام اتفاقی افتاده؟
کوک: خب راستش تهیونگ...دست تهیونگ بدجور زخمی شده و از اونجایی که من چیزی بلد نیستم نتونستم جلوی خونریزی رو بگیرم...
جیهوپ: ایی بابا...تهیونگ از اولشم همین بود..
کوک: بیا بریم اتاق تهیونگ و نشونت بدم...
جیهوپ: خودم میدونم اتاقش کجاس فک نکن فقط خودت تو این عمارت زندگی کردی...یه عمر تمام تو این عمارت به عنوان پزشک کار کردم...
کوک: باشه داداش چرا عصبانی میشی اصلا تو بزرگ مایی...بده کلتو ببوسم...
جیهوپ: لازم نکرده...
جیهوپ: نزدیک اتاق تهیونگ میشه و یه تقه ای به در میزنه...
اجازه هست بیام تو...
تهیونگ: البته جیهوپ خوش اومدی...
جیهوپ: بهبه جناب تهیونگ در چ حالی ؟
تهیونگ: پسر دلم برات تنگ شده بود خیلی وقته ندیده بودمت...
جیهوپ: شرمنده سرم شلوغه زیاد وقت نمیکنم..
خب بده زود اون دستتو ببینم...
تهیونگ: ک اینطور...زیاد مهم نیست اصلا درد نمیکنه...
جیهوپ: گفتم بده ببینم...
تهیونگ: عه...حتمااا
جیهوپ: زخمش عمیقه ولی خب خداروشکر نیاز ب بخیه نداره یه سری باند پیچی و یکم ضدعفونی کردنش کافیه....
تهیونگ: من ک گفتم چیز مهمی نیست...
چند مین بعد....
من دیگ رفع زحمت میکنم....تهیونگ بگیر بخواب که حالت بهتر شه زیر چشات سیاه شده به وضوح میتونم خستگی تو ببینم....
تهیونگ: حتمااا تو دلش ( اگه بتونم بخوابم)
جیهوپ: کوک بیا بیرون کارت دارمم
کوک: البته
جیهوپ: کوک یه سری دارو برات گذاشتم میشه گف یه سری دارو های آرامبخش و مسکون و...از اونجور چیزا...مطمئنم ته درد زیادی داره ولی نمیخواد به خودش بیاره...حتما راضیش کن بخوره...و اینکه مواظب خودتون باشید...
کوک: چشم هیونگ خیالت راحت....
*ویو /کوک
بعد از اینکه جیهوپ رف برگشتم که ببینم تهیونگ خوابیده یانه....در اتاق یواش باز کردم...
چییی؟ تهیونگ سرجاش نیست کجا ممکنه رفته باشه همین چند دقیقه پیش اینجا بود نکنه رفته آتاق...
#قاتل_من
ویو ا/ت
میاا رف و در اتاق و پشت سرش بست... سستی عجیبی تو بدنم حس میکردم طوری که توان ایستادن نداشتم...گوشه ای از اتاق نشستم و چنگی به موهام زدم و شروع کردم به هم ریختن موهام دستام میلرزید و اشکام تمومی نداشت از این زندگی که داشتم متنفرم ای کاش هر چه زود بمیرم و راحت شم اصلا چرا اون جناب کیم هنوز کاری انجام نداده چرا نمیاد منو بکشه ک راحت شم...از زندگیم متنفرم از آدمای اطرافم متنفرم از اون بابای سنگدلمم متنفرم...مامانییی کجایی که ببینی دخترت به چ روزی افتاده؟ کجایی که ببینی چ بلای سرم آوردن کجایی که ببینی چطور دخترتو بدبخت کردن...ولی مهم نیست مادر زود میام پیشت و این زندگی لعنتی رو ترک میکنم...
مامانییی ببخشید که نتونستم اونطوری که بهت قول داده بودم از هینا مراقب کنم...
ویو/کوک
باید برم ببینم جیهوپ کجاست چرا دیره کرده...هر کاری کردم خونریزی دست ته بند نیومد
دیگ واقعا نمیدونم چیکار کنم....با صدای خدمه به خودم اومدم...
کوک: چیزی شده؟
پیشخدمت: جناب اون بیرون کسی میخوان شما رو ملاقات کنه
کوک: خیلی خب الان میرم...فک کنم جیهوپ اومده...برم ببینم چ خبره... از در عمارت رفتم بیرون و با دیدن جیهوپ کیف کردم...
کوک: دادش جیهوپ دلم برات تنگ شده بود خوبی ؟
جیهوپ: خوبم هیونگ منم همینطور...خب گفته بودی بیام اتفاقی افتاده؟
کوک: خب راستش تهیونگ...دست تهیونگ بدجور زخمی شده و از اونجایی که من چیزی بلد نیستم نتونستم جلوی خونریزی رو بگیرم...
جیهوپ: ایی بابا...تهیونگ از اولشم همین بود..
کوک: بیا بریم اتاق تهیونگ و نشونت بدم...
جیهوپ: خودم میدونم اتاقش کجاس فک نکن فقط خودت تو این عمارت زندگی کردی...یه عمر تمام تو این عمارت به عنوان پزشک کار کردم...
کوک: باشه داداش چرا عصبانی میشی اصلا تو بزرگ مایی...بده کلتو ببوسم...
جیهوپ: لازم نکرده...
جیهوپ: نزدیک اتاق تهیونگ میشه و یه تقه ای به در میزنه...
اجازه هست بیام تو...
تهیونگ: البته جیهوپ خوش اومدی...
جیهوپ: بهبه جناب تهیونگ در چ حالی ؟
تهیونگ: پسر دلم برات تنگ شده بود خیلی وقته ندیده بودمت...
جیهوپ: شرمنده سرم شلوغه زیاد وقت نمیکنم..
خب بده زود اون دستتو ببینم...
تهیونگ: ک اینطور...زیاد مهم نیست اصلا درد نمیکنه...
جیهوپ: گفتم بده ببینم...
تهیونگ: عه...حتمااا
جیهوپ: زخمش عمیقه ولی خب خداروشکر نیاز ب بخیه نداره یه سری باند پیچی و یکم ضدعفونی کردنش کافیه....
تهیونگ: من ک گفتم چیز مهمی نیست...
چند مین بعد....
من دیگ رفع زحمت میکنم....تهیونگ بگیر بخواب که حالت بهتر شه زیر چشات سیاه شده به وضوح میتونم خستگی تو ببینم....
تهیونگ: حتمااا تو دلش ( اگه بتونم بخوابم)
جیهوپ: کوک بیا بیرون کارت دارمم
کوک: البته
جیهوپ: کوک یه سری دارو برات گذاشتم میشه گف یه سری دارو های آرامبخش و مسکون و...از اونجور چیزا...مطمئنم ته درد زیادی داره ولی نمیخواد به خودش بیاره...حتما راضیش کن بخوره...و اینکه مواظب خودتون باشید...
کوک: چشم هیونگ خیالت راحت....
*ویو /کوک
بعد از اینکه جیهوپ رف برگشتم که ببینم تهیونگ خوابیده یانه....در اتاق یواش باز کردم...
چییی؟ تهیونگ سرجاش نیست کجا ممکنه رفته باشه همین چند دقیقه پیش اینجا بود نکنه رفته آتاق...
۸.۲k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.