آوای دروغین
فصل دوم
پارت سی و چهارم
وقتی وارد اتاق شد تنها چیزی که دید جسم مچاله شدهای بود که ترسیده محکم چشماشو روی هم فشار میداد...تشخیص اون جسم ترسیده کار سختی نبود...خواست قدمی به جلو برداره که دستی روی شونش نشست و اونو به عقب کشید:نه نه نه...کجا با این عجله
حواسش فقط معطوف تن ظریف و بسته شده با طناب معشوقش بود...دخترک با متوجه شدن اینکه سوم شخصی تو اتاقه آروم چشماشو باز کرد و با دیدن فردی که دقیقا روبروش با مشت های بسته و نگاه آروم و در عین حال پر تلاطم بهش نگاه میکرد دندوناشو بهم سایید و از بین لباس لرزونش با صدای رسا و در عین حال لرزونی گفت:بهت گفتم با اون کاری نداشته باش حرومزاده
دیدن پسر مسخ شده بهش جرئت داده بود تا همچین حرفایی رو بدون فکر به عواقبش به زبون بیاره
@ اوه...تا چند دقیقه پیش که زبونت بند اومده بود
شونهی پسر رو ول کرد و چند قدم جلو اومد:حالا چی شده که این موش کوچولوی عاجز اینطوری بلبل زبونی میکنه؟ به نظرت بهتر نیست به جای این حرفا بهم التماس کنی تا به جونت رحم کنم؟البته که فقط زندگی تو در میون نیست...زندگی تو...اون شاهزاده...و این بچهی حرومزادهتون در میونه
سرش رو به عقب پرت کرد و مستانه قهقههای سر داد:حرومزاده من نیستم دختر جون...حرومزاده اون بچهی تو شکمته...عصبیم نکن...عواقب خوبی برات نداره
جونگکوک که از شنیدن لقب حرومزاده خونش به جوش اومده بود به سمت مرد خندان هجوم برد ولی همون مرد هیکلی از پشت گرفتش و اجازهی حرکت بهش نداد...چشمای درنده پسر میخ مرد شده بود و برای رسیدن بهش تقلا میکرد...ناسزا و تهدیدهایی که از بین لباش بیرون میومد هر لحظه به خشم آروین اضافه میکرد
آروین از روی زمین بلند شد و آروم رو پاشنهی کفشاش چرخید...بی مقدمه مشت محکمی تو فک پسر خالی کرد که دختر عصبانی جیغ کشید:چه مرگته؟مگه من طرف حسابت نیستم؟
بی توجه به دختر مشت بعدی رو توی صورت پسر زد که باعث شد لبش بترکه و پسر بتونه طعم گس خون رو حس کنه...لگدی به زانوی جونگکوک زد که باعث شد روی زمین بیفته...لگدهای بعدیش توی کمر و شکم پسر رنجیده فرود اومد
نالههای جونگکوک از درد توی صدای جئع و ناسزا های دختر گم شد
پارت سی و چهارم
وقتی وارد اتاق شد تنها چیزی که دید جسم مچاله شدهای بود که ترسیده محکم چشماشو روی هم فشار میداد...تشخیص اون جسم ترسیده کار سختی نبود...خواست قدمی به جلو برداره که دستی روی شونش نشست و اونو به عقب کشید:نه نه نه...کجا با این عجله
حواسش فقط معطوف تن ظریف و بسته شده با طناب معشوقش بود...دخترک با متوجه شدن اینکه سوم شخصی تو اتاقه آروم چشماشو باز کرد و با دیدن فردی که دقیقا روبروش با مشت های بسته و نگاه آروم و در عین حال پر تلاطم بهش نگاه میکرد دندوناشو بهم سایید و از بین لباس لرزونش با صدای رسا و در عین حال لرزونی گفت:بهت گفتم با اون کاری نداشته باش حرومزاده
دیدن پسر مسخ شده بهش جرئت داده بود تا همچین حرفایی رو بدون فکر به عواقبش به زبون بیاره
@ اوه...تا چند دقیقه پیش که زبونت بند اومده بود
شونهی پسر رو ول کرد و چند قدم جلو اومد:حالا چی شده که این موش کوچولوی عاجز اینطوری بلبل زبونی میکنه؟ به نظرت بهتر نیست به جای این حرفا بهم التماس کنی تا به جونت رحم کنم؟البته که فقط زندگی تو در میون نیست...زندگی تو...اون شاهزاده...و این بچهی حرومزادهتون در میونه
سرش رو به عقب پرت کرد و مستانه قهقههای سر داد:حرومزاده من نیستم دختر جون...حرومزاده اون بچهی تو شکمته...عصبیم نکن...عواقب خوبی برات نداره
جونگکوک که از شنیدن لقب حرومزاده خونش به جوش اومده بود به سمت مرد خندان هجوم برد ولی همون مرد هیکلی از پشت گرفتش و اجازهی حرکت بهش نداد...چشمای درنده پسر میخ مرد شده بود و برای رسیدن بهش تقلا میکرد...ناسزا و تهدیدهایی که از بین لباش بیرون میومد هر لحظه به خشم آروین اضافه میکرد
آروین از روی زمین بلند شد و آروم رو پاشنهی کفشاش چرخید...بی مقدمه مشت محکمی تو فک پسر خالی کرد که دختر عصبانی جیغ کشید:چه مرگته؟مگه من طرف حسابت نیستم؟
بی توجه به دختر مشت بعدی رو توی صورت پسر زد که باعث شد لبش بترکه و پسر بتونه طعم گس خون رو حس کنه...لگدی به زانوی جونگکوک زد که باعث شد روی زمین بیفته...لگدهای بعدیش توی کمر و شکم پسر رنجیده فرود اومد
نالههای جونگکوک از درد توی صدای جئع و ناسزا های دختر گم شد
۲.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.