بهشت من
بهشت من
پارت یازدهم
رامتین امد جلو منو به دیوار چسبوند دریا داشت دستشو بکشی که منو ول کنه ولی اصلا رامتین تکون نمیخورد
رامتین:همین الان با اون پسره کات میکنی
الیا:چرا باید به حرف تو گوش کنم (باداد)
دریا:نازنین زنگ بزن نگهبانی
رامتین:زنگ بزنی نگهبانی یه بلایی سرش میارم
دریا:مثلا میخوای چه گوهی بخوری
رامتین منو مثل اینکه میخواد منو خفه کنه گرفت و چاقو از کیفش در اورد و گذاشت زیر گلوم و فشار داد یه کوچولو خون امد
دریا:باشه زنگ نمیزنیم نگهبانی
(نکته:رامتین یه دیونست که 6 ماه تو تیمارستان بوده)
(رامتین)
دوست نداشتم اینکارو کنم ولی مجبور بودم من باید به الیا میگفتم که بهش خیانت نکردم و هنوز دوسش دارم
الیا رو از اتاق بردم بیرون و درو بستم دستمال الکل رو گذاشتم روی دهنش خیلی زود بیهوش شد بغلش کردم و بدو بدو به سمت درب خروج دانشگاه بدو بدو میکردم که نگهبانی جلوم رو گرفت
نگهبانی:چه اتفاقی افتاده ؟
رامتین:نمیدونم یهویی غش کرد باید ببرمش بیمارستان
نگهبانی:زود باش
بدو بدو سوار ماشین کردمش بردمش خونم پیاده شدم الیا رو انداختم روی کولم وبردمش توی اپارتمان وارد خونم شدم الیا رو گذاشتم رو تختم خودمم لباسم رو دراوردمو رو تخت کنارش خوابیدم
(الیا)
چشمامو باز کردم دیدم رامتین منو بغل کرده
من اینجا چیکار میکنم چرا رامتین منو بغل کرده
اصلا اینا محم نبود فقط باید فرار میکردم اروم از روی تخت بلند شدم
میخواستم در اتاق رو باز کنم که یهو
رامتین:در ورودی قفله
الیا:چرا منو اوردی اینجا (باعصبانیت)
رامتین:چون میخوام بهت ثابت کنم چقدر دوست دارم
الیا:تازه داری با این کارات منو از خودت دور میکنی
رامتین امد نزیک که در اتاقو باز کردم خورد تو دماغش تا بخواد به خودش بیاد من کلید ورودی که گذاشته بودتش بالای یخچال رو پریدم ورداشتمش در ورودی رو باز کردم بدو بدو از پله ها رفتم پایین دیدم رامتین هم داره پشت سرم میاد در کوچه رو باز کردم پریدم وسط خیابون که یهویی یه ماشین با سرعت بالا فقط صدای بوق و صدای بلند رامتین رو شنیدم و درد زیادی رو توی شکم و پهلوهام حس کردم
پارت یازدهم
رامتین امد جلو منو به دیوار چسبوند دریا داشت دستشو بکشی که منو ول کنه ولی اصلا رامتین تکون نمیخورد
رامتین:همین الان با اون پسره کات میکنی
الیا:چرا باید به حرف تو گوش کنم (باداد)
دریا:نازنین زنگ بزن نگهبانی
رامتین:زنگ بزنی نگهبانی یه بلایی سرش میارم
دریا:مثلا میخوای چه گوهی بخوری
رامتین منو مثل اینکه میخواد منو خفه کنه گرفت و چاقو از کیفش در اورد و گذاشت زیر گلوم و فشار داد یه کوچولو خون امد
دریا:باشه زنگ نمیزنیم نگهبانی
(نکته:رامتین یه دیونست که 6 ماه تو تیمارستان بوده)
(رامتین)
دوست نداشتم اینکارو کنم ولی مجبور بودم من باید به الیا میگفتم که بهش خیانت نکردم و هنوز دوسش دارم
الیا رو از اتاق بردم بیرون و درو بستم دستمال الکل رو گذاشتم روی دهنش خیلی زود بیهوش شد بغلش کردم و بدو بدو به سمت درب خروج دانشگاه بدو بدو میکردم که نگهبانی جلوم رو گرفت
نگهبانی:چه اتفاقی افتاده ؟
رامتین:نمیدونم یهویی غش کرد باید ببرمش بیمارستان
نگهبانی:زود باش
بدو بدو سوار ماشین کردمش بردمش خونم پیاده شدم الیا رو انداختم روی کولم وبردمش توی اپارتمان وارد خونم شدم الیا رو گذاشتم رو تختم خودمم لباسم رو دراوردمو رو تخت کنارش خوابیدم
(الیا)
چشمامو باز کردم دیدم رامتین منو بغل کرده
من اینجا چیکار میکنم چرا رامتین منو بغل کرده
اصلا اینا محم نبود فقط باید فرار میکردم اروم از روی تخت بلند شدم
میخواستم در اتاق رو باز کنم که یهو
رامتین:در ورودی قفله
الیا:چرا منو اوردی اینجا (باعصبانیت)
رامتین:چون میخوام بهت ثابت کنم چقدر دوست دارم
الیا:تازه داری با این کارات منو از خودت دور میکنی
رامتین امد نزیک که در اتاقو باز کردم خورد تو دماغش تا بخواد به خودش بیاد من کلید ورودی که گذاشته بودتش بالای یخچال رو پریدم ورداشتمش در ورودی رو باز کردم بدو بدو از پله ها رفتم پایین دیدم رامتین هم داره پشت سرم میاد در کوچه رو باز کردم پریدم وسط خیابون که یهویی یه ماشین با سرعت بالا فقط صدای بوق و صدای بلند رامتین رو شنیدم و درد زیادی رو توی شکم و پهلوهام حس کردم
۵.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.