فیک کوک
پارت ۸
ات
با سردرد شدیدی از خواب بلند شدم بدنم درد میکرد یادم اومد دیشب یونگ سو داشت منو کتک میزد بعد بیهوش شدم اطرافمو نگاه کردم دیدم داخل اتاق کوک هستم خوشحال شدم یعنی دیشب کوک منو نجات داد
خوده بنده
بعد از چند دقیقه کوک اومد داخل با یه سینی از غذا
_بیدار شدی 🙂
+ مرسی کوک که منو دیشب نجات دادی
ات میخواست بلند بشه که کوک نزاشت
-استراحت کن
+باشه
_بیا اینو بخور
+ممنون
-خواهش میکنم
کوک رفت ات که غذاسو تموم کرد رفت باز هم خوابید
۷ساعت بعد
ات
وقتی بیدار شدم انگار خوب شده بود رفتم پایین دیدم کوک داره فیلم نگاه میکنه منم رفتم پیشش
+ کوک حوصلم سررفته
-منم
+چیکار کنیم
_غذا سفارش بدم
+اره خیلی هوس کرده بودم
-باشه
کوک زنگ زد غذا سفارش داد و بعد غذا خوردن هرکی رفت بخوابه (اتاقا جدا هست خوشحال نشید 😂)
۱هفته بعد از گشادیم هست 😂😂
ات
امروز میخواستم به کوک بگم که بهش حس دارم خیلی خوشحال بودم ولی میترسیدم که منو رد کنه
کوک
همون حرفای ات گفت حوصله ندارم
پرشع زمان به شب
-ات
+بله
-میخوام یه چیزی بگم
+بگو
-نگاه کن من از تو خوشم میاد میای قرار بزاریم (استرس)
ات
وقتی کوک اینو گفت خیلی خوشحال شدم از خوشحالی داشت گریم میگرفت
+کوک منم میخواستم همینو بگم
_بعنی الان قبول میکنی زندگی جدید با هم بسازیم
+اره کوک پریده بقل کوک
۱ماه بعد بچه ها من خیلی حوصله ندارم چون امتحان دارم
ات
منو کوک خیلی بهم وابسته شده بودم یه چند روزی بود که حالم خوب نبود همش بالا میاوردم تصمیم گرفته که امروز با یونا برم دکتر
بریم پیشه آقا دکتر
منو یونا داخل اتاق نشسته بودیم که دکتر گفت
(۶علامت)
۶خانم جئون برید روی تخت دراز بکشید
+باش
رفتم دراز کشیدم دیدم دکتر یکی رخت روی شکمم
۶تبریک میگم
+برای چی
۶شما حامله اید
+واقعا (خوشحال )
۶اره تبریک میگم
+خیلی ممنون آقای دکتر
تصمیم گرفتم که برم پیشه کوک داخله شرکت
وقتی رفتم درو باز کردم با صحنه ای که دیدم حالم بد شد کوک داشت یه دخترمو بوس میکرد اونم هانول (دختر عمه کوک یه هرزه بچه هانول با دوست پسرت قبلی ات قرار میزاشت)
-ات ایطوری فکر میکنی نیست
+فکر من خرم تو داشتی هانول بوس میکردی
-ات اشتباه شده
+اشتباه چی رابطه ی منو همین جا تموم شده
رفتم خونه تمام وسایلمو بر داشتم رفتم فرودگاه میدونستم که سریع دیدام میکنه بهتر فرار کنم برم پاریس چون زبان اونجا بلد بودم سیمکارتمو شکستم تا منو ردیابی نکنه
۵سال بعد
۵سال گذشت من یه پسر دارم به اسمه مین هو دارم مین هو خیلی شبیه کوک هست وقتی مبینمش یاد کوک میندازه مین هو الان ۴سالش هست امروز میخواستم بعد از ۵سال برگردم کره …..
ببخشید اگه بد شد😔
ات
با سردرد شدیدی از خواب بلند شدم بدنم درد میکرد یادم اومد دیشب یونگ سو داشت منو کتک میزد بعد بیهوش شدم اطرافمو نگاه کردم دیدم داخل اتاق کوک هستم خوشحال شدم یعنی دیشب کوک منو نجات داد
خوده بنده
بعد از چند دقیقه کوک اومد داخل با یه سینی از غذا
_بیدار شدی 🙂
+ مرسی کوک که منو دیشب نجات دادی
ات میخواست بلند بشه که کوک نزاشت
-استراحت کن
+باشه
_بیا اینو بخور
+ممنون
-خواهش میکنم
کوک رفت ات که غذاسو تموم کرد رفت باز هم خوابید
۷ساعت بعد
ات
وقتی بیدار شدم انگار خوب شده بود رفتم پایین دیدم کوک داره فیلم نگاه میکنه منم رفتم پیشش
+ کوک حوصلم سررفته
-منم
+چیکار کنیم
_غذا سفارش بدم
+اره خیلی هوس کرده بودم
-باشه
کوک زنگ زد غذا سفارش داد و بعد غذا خوردن هرکی رفت بخوابه (اتاقا جدا هست خوشحال نشید 😂)
۱هفته بعد از گشادیم هست 😂😂
ات
امروز میخواستم به کوک بگم که بهش حس دارم خیلی خوشحال بودم ولی میترسیدم که منو رد کنه
کوک
همون حرفای ات گفت حوصله ندارم
پرشع زمان به شب
-ات
+بله
-میخوام یه چیزی بگم
+بگو
-نگاه کن من از تو خوشم میاد میای قرار بزاریم (استرس)
ات
وقتی کوک اینو گفت خیلی خوشحال شدم از خوشحالی داشت گریم میگرفت
+کوک منم میخواستم همینو بگم
_بعنی الان قبول میکنی زندگی جدید با هم بسازیم
+اره کوک پریده بقل کوک
۱ماه بعد بچه ها من خیلی حوصله ندارم چون امتحان دارم
ات
منو کوک خیلی بهم وابسته شده بودم یه چند روزی بود که حالم خوب نبود همش بالا میاوردم تصمیم گرفته که امروز با یونا برم دکتر
بریم پیشه آقا دکتر
منو یونا داخل اتاق نشسته بودیم که دکتر گفت
(۶علامت)
۶خانم جئون برید روی تخت دراز بکشید
+باش
رفتم دراز کشیدم دیدم دکتر یکی رخت روی شکمم
۶تبریک میگم
+برای چی
۶شما حامله اید
+واقعا (خوشحال )
۶اره تبریک میگم
+خیلی ممنون آقای دکتر
تصمیم گرفتم که برم پیشه کوک داخله شرکت
وقتی رفتم درو باز کردم با صحنه ای که دیدم حالم بد شد کوک داشت یه دخترمو بوس میکرد اونم هانول (دختر عمه کوک یه هرزه بچه هانول با دوست پسرت قبلی ات قرار میزاشت)
-ات ایطوری فکر میکنی نیست
+فکر من خرم تو داشتی هانول بوس میکردی
-ات اشتباه شده
+اشتباه چی رابطه ی منو همین جا تموم شده
رفتم خونه تمام وسایلمو بر داشتم رفتم فرودگاه میدونستم که سریع دیدام میکنه بهتر فرار کنم برم پاریس چون زبان اونجا بلد بودم سیمکارتمو شکستم تا منو ردیابی نکنه
۵سال بعد
۵سال گذشت من یه پسر دارم به اسمه مین هو دارم مین هو خیلی شبیه کوک هست وقتی مبینمش یاد کوک میندازه مین هو الان ۴سالش هست امروز میخواستم بعد از ۵سال برگردم کره …..
ببخشید اگه بد شد😔
۱۲.۱k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.