رمان نقاب عشق پارت ۱

طبق معمول داشتم تو خیابون قدم میزدم و بستنی میخوردم دیدم یه دختره نشسته رو صندلی و داره با تلفن حرف میزنه
خب منم که پسر فضول و پروییم رفتم سمتش زدم بهش
یه دفعه دختر پاشد دادو بیداد گفتم آروم بابا چته
دختره گفت به تو چه اسمشو پرسیدم گفت دیانا حالا اسم تو چیه بچه پرو گفتم مخلص شما ارسلان
دیا. خوشبختم
ارس. همچنین بانو
دیا. ببین بچه پرو یه بار دیگه بگی بانو من میدونم و تو
ارس.چشم بانو
دیا. استغفرالله
ارس. بیا ببینم چیکار میکنی
دیدم داره دودوور شو نگاه میکنه یهو خم شدو یه چوب برداشت و افتاد دنبالم
ارس. آخ شرمنده دیگه نمیگم
دیا. آفرین
ارس. آدرس خونه و شمارتو بده
دیا. نه بابا
ارس. آره بابا
دیا. نمیدم
ارس.آره
دیا.آجر پارهههه
ارس.زبون درازه پرو
دیا.همینی که هس
ارس.بده دیگه اذیت نکن
دیا.به یه شرط
ارس.چه شرطی
دیا.هر دم و دیقه زنگ نزنی و نیای دم خونمون چون یه داداش دارم بسیار فضول شبیه خودته
ارس.اوکی
دیا.آفرین بیا اینم شماره و آدرس خونه
ارس.مرسی
(از زبون دیانا)رفتم خونه یه ساعت نشد دیدم آیفون داره زنگ میخوره رفتم دیدم ارسلانه
داداشم.کیه میمون خان
دیا به تو چه یکی از دوستامه
داداشم.کدومشون
دیا.به تو چه
رفتم دم در
ارس.سلام
دیا.سلام
ارس.خـبی
دیا.مرسی بنال ببینم چی میخوای بگی

ارس......

خماری خوش بگذره ✌🏻✌🏻✌🏻