وانشات جونگ کوک
[وقتی باهم کات کرده بودین و اون تو رو با اکست تو بار دید]
چند وقت بود باهم کات کرده بودن سر یه مشکل کوچیک....
کوک بهش گفته بود اون یه خیانتکار عوضیه اونو با حقارت تو نصف شب از عمارتش پرت کرده بود بیرون
ا/ت با بغض و گریه و درد در حالی که یه ژاکت و شلوار مشکی تنش بود خودشو بغل گرفته بود و به سمت خونش میدوید...
نمیدونست چیکار کنه خودشو داخل خونه پرت کرد و با هق هق پشت در سر خورد و سرشو رو دستاش گذاشت
با تنفر به رو به روش نگاه کرد
نفس عمیقی کشید و دستی به صورتش کشید از جاش بلند شد صدای شکمش داشت اذیتش میکرد
چند تا رامیون یخ زده رو داخل فر گذاشت و به سمت حموم راهشو کج کرد دوش آب سرد میتونست حالشو خوب کنه
فردای اون روز به کارش تو کافه ادامه داد
کوک بازم عصبی بود تو اتاقش به کارش مشغول بود که جیمین داخل اومد
: هی پسر چطوری
جونگ کوک بی حوصله به سمتش چرخید : کاری داری هیونگ؟
: شنیدم ا/ت رو بیرون انداختی
عصبی لب زد : اسم اون هرزه رو نیار
جیمین چشماش از تعجب گشاد شد : هرزه؟ تا چند وقت پیش بیبی گرل دوست داشتنیت بود
:جیمین!
جیمین اخم ریزی کرد و گفت : بهم بگو چی باعثش شده
جونگ کوک با کلافگی و عصبانیت کشو رو باز کرد و عکسا رو جلوی جیمین انداخت : خیالت راحت شد؟
جیمین آهی کشید و خم شد عکسا رو برداشت و نگاه کرد بعد از چند دیقه به جونگ کوک گفت : ا/ت پیرسینگ شکم داره؟
جونگ کوک با تعجب بهش نگاه کرد : منظورت چیه؟
: منظورم اینه بیا به این عکس نگاه کن مردک
جونگ کوک فورا از جا پرید و به سمت عکس حمله کرد اون دختر روی شکمش پیرسینگ داشت و رو بازوهاش هم تتو داشت
:نه نه نه ...فورا بگو برن پیداش کنن
__________
بعد از اینکه از کافه خارج شد حالش کمی بد بود به سمت بار همیشگی رفت و وارد فضای تند اونجا شد
لباسای مشکی باعث شده بودن کسی حتی بهش نگاه هم نندازه روی صندلی نشست و یه تکیلا درصد کم سفارش داد
: اوو بازم که همو دیدیم ا/ت شی
سرشو به سمت صدا چرخوند
همینو کم داشت ..
: جکسون حالم خوب نیست دس از سرم بردار
جکسون لبخندی زد و روبه روی دختر نشست دستشو کشید که ا/ت با عصبانیت دستشو خواست بکشه که جلوتر کشیده شد
: فکر کنم بتونم حالتو بهتر کنم
=ولی من فکر کنم میتونم گردنتو بشکنم آشغال!
ا/ت با بهت به منبع صدا خیره شد جونگ کوک؟؟
جکسون پوزخندی زد و از جا بلند شد و گفت : شما چه خری هستی؟
کوک تک خنده ای کرد و گفت : خری که میتونه بفرستت جهنم
در یک لحظه چند تا مرد مشکی پوش وارد شدن که کوک بهشون خیره شد و گفت : خب براتون کیسه بکس پیدا کردم از شکستن استخوناش لرپذت ببرین
وقتی اونا با داد و بیداد جکسون رفتن کوک به سمت ا/ت رفت و گفت : باید باهم حرف بزنیم
ا/ت از جاش بلند شد و گفت : حرفی برای گفتن با یه خیانتکار نداری
خواست بره که کوک مچشو گرفت و کشید : من..اشتباه کردم ..اون هرزه تو نبودی
ا/ت خندید و برگشت و طوری که سعی میکرد صداش نلرزه گفت : اشتباه کردی؟ ... آره یه کلمه س ولی قلبم با وجود اینکه استخون نداره شکسته اینو میفهمی؟
قسمت آخر جمله شو با بغض داد زد
: من متأسفم بیبی گرل ... نمیخواستم اینطوری بشه
: پس منم متأسفم که علاقه ای به ادامه با تو ندارم
خواست دوباره بره که با کار جونگو شکه شد
اونو از پشت کشید بود تو بغلش طوری که نفساش به گوشش برخورد میکرد
سعی میکرد خودشو آزاد کنه :جور دیگه ای بهت ثابت کنم متأسفم؟؟
: فقط ولم کن
ادامش با افکار کثیف خودتون🗿
پلیز حمایت کنین فرزندان از این به بعد میخوام سناریو بنویسم
یااا بدجنسی نکنین دیگه..
چند وقت بود باهم کات کرده بودن سر یه مشکل کوچیک....
کوک بهش گفته بود اون یه خیانتکار عوضیه اونو با حقارت تو نصف شب از عمارتش پرت کرده بود بیرون
ا/ت با بغض و گریه و درد در حالی که یه ژاکت و شلوار مشکی تنش بود خودشو بغل گرفته بود و به سمت خونش میدوید...
نمیدونست چیکار کنه خودشو داخل خونه پرت کرد و با هق هق پشت در سر خورد و سرشو رو دستاش گذاشت
با تنفر به رو به روش نگاه کرد
نفس عمیقی کشید و دستی به صورتش کشید از جاش بلند شد صدای شکمش داشت اذیتش میکرد
چند تا رامیون یخ زده رو داخل فر گذاشت و به سمت حموم راهشو کج کرد دوش آب سرد میتونست حالشو خوب کنه
فردای اون روز به کارش تو کافه ادامه داد
کوک بازم عصبی بود تو اتاقش به کارش مشغول بود که جیمین داخل اومد
: هی پسر چطوری
جونگ کوک بی حوصله به سمتش چرخید : کاری داری هیونگ؟
: شنیدم ا/ت رو بیرون انداختی
عصبی لب زد : اسم اون هرزه رو نیار
جیمین چشماش از تعجب گشاد شد : هرزه؟ تا چند وقت پیش بیبی گرل دوست داشتنیت بود
:جیمین!
جیمین اخم ریزی کرد و گفت : بهم بگو چی باعثش شده
جونگ کوک با کلافگی و عصبانیت کشو رو باز کرد و عکسا رو جلوی جیمین انداخت : خیالت راحت شد؟
جیمین آهی کشید و خم شد عکسا رو برداشت و نگاه کرد بعد از چند دیقه به جونگ کوک گفت : ا/ت پیرسینگ شکم داره؟
جونگ کوک با تعجب بهش نگاه کرد : منظورت چیه؟
: منظورم اینه بیا به این عکس نگاه کن مردک
جونگ کوک فورا از جا پرید و به سمت عکس حمله کرد اون دختر روی شکمش پیرسینگ داشت و رو بازوهاش هم تتو داشت
:نه نه نه ...فورا بگو برن پیداش کنن
__________
بعد از اینکه از کافه خارج شد حالش کمی بد بود به سمت بار همیشگی رفت و وارد فضای تند اونجا شد
لباسای مشکی باعث شده بودن کسی حتی بهش نگاه هم نندازه روی صندلی نشست و یه تکیلا درصد کم سفارش داد
: اوو بازم که همو دیدیم ا/ت شی
سرشو به سمت صدا چرخوند
همینو کم داشت ..
: جکسون حالم خوب نیست دس از سرم بردار
جکسون لبخندی زد و روبه روی دختر نشست دستشو کشید که ا/ت با عصبانیت دستشو خواست بکشه که جلوتر کشیده شد
: فکر کنم بتونم حالتو بهتر کنم
=ولی من فکر کنم میتونم گردنتو بشکنم آشغال!
ا/ت با بهت به منبع صدا خیره شد جونگ کوک؟؟
جکسون پوزخندی زد و از جا بلند شد و گفت : شما چه خری هستی؟
کوک تک خنده ای کرد و گفت : خری که میتونه بفرستت جهنم
در یک لحظه چند تا مرد مشکی پوش وارد شدن که کوک بهشون خیره شد و گفت : خب براتون کیسه بکس پیدا کردم از شکستن استخوناش لرپذت ببرین
وقتی اونا با داد و بیداد جکسون رفتن کوک به سمت ا/ت رفت و گفت : باید باهم حرف بزنیم
ا/ت از جاش بلند شد و گفت : حرفی برای گفتن با یه خیانتکار نداری
خواست بره که کوک مچشو گرفت و کشید : من..اشتباه کردم ..اون هرزه تو نبودی
ا/ت خندید و برگشت و طوری که سعی میکرد صداش نلرزه گفت : اشتباه کردی؟ ... آره یه کلمه س ولی قلبم با وجود اینکه استخون نداره شکسته اینو میفهمی؟
قسمت آخر جمله شو با بغض داد زد
: من متأسفم بیبی گرل ... نمیخواستم اینطوری بشه
: پس منم متأسفم که علاقه ای به ادامه با تو ندارم
خواست دوباره بره که با کار جونگو شکه شد
اونو از پشت کشید بود تو بغلش طوری که نفساش به گوشش برخورد میکرد
سعی میکرد خودشو آزاد کنه :جور دیگه ای بهت ثابت کنم متأسفم؟؟
: فقط ولم کن
ادامش با افکار کثیف خودتون🗿
پلیز حمایت کنین فرزندان از این به بعد میخوام سناریو بنویسم
یااا بدجنسی نکنین دیگه..
۸.۴k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.