تولد آلفا ♤° p¹⁴
تولد آلفا ♤° p¹⁴
تهیونگ بلند شد و نشت روی زانو هاش کنار تخت کوک، تهیونگ سرش و به شکم کوک نزدیک کرد.
تهیونگ: خوب الان من چی بگم آخه؟ (خنده)
کوک: عههههه تهیونگ، بازی در نیار دیگه..
تهیونگ: اوکی، اوکی، عصبانی نشو برات خوب نیس.
کوک: باشه. خوب یه چیزی بگو!
تهیونگ : خوب....سلام...سلام این صدای باباتونه..الوووووو
کوک: تهیونگ نخواستیم اَهههه...
تهیونگ: باشه باشه دیگه تکرار نمیشه.
کوک: خیلی خوب.
تهیونگ دست کوک رو که روی تخت بود رو گرفت.
تهیونگ: خوب بچه ها. شماها باید خواهر بردار های خوبی باشید. نباید انقدر مامی تون رو اذیت کنید.
کوک: همین!؟
تهیونگ: خیلی خوب باشهههههه.
تهیونگ: من و مامی تون به شماها افتخار میکنیم. شماها باید در آینده مشهور ترین، پولدار ترین، و دانا ترین آدم معروف باشید. و هروقت که احساس کردید که توی دردسر افتادید دستتون و بزارید روی قلبتون و بگید که همه چی آرومه! (الهییییییی)
کوک: تهیونگ لگد زد...لگد زد...وایییی خداااا 🤩
تهیونگ: واقعا ؟
کوک: آره دستت و بزار روی شکمم!
تهیونگ دستش و گذاشت روی شکم کوک
کوک: دوباره بگو!
تهیونگ: همه چی آرومه!
کوک: حس کردی....حس کردی!
تهیونگ: واوووووو او مای گادددددد!
کوک: اصلا باورم نمیشه باید فردا این و به کیونگ بگم.
تهیونگ: خیلی خوب باشه . جشن تمومه بگیریم بخوابیم.
*هردوشون رفتن توی تخت خواب و برقا رو خاموش کردن*
کوک: فردا خونه ای دیگه؟ آره!؟
تهیونگ: آره...فعلا چند روزی پیشت هستم.
کوک: خیلی خوب باشه.
......
*این قسمتش یکم هندی شد به بزرگواری خودتون ببخشید دیگه!
تهیونگ بلند شد و نشت روی زانو هاش کنار تخت کوک، تهیونگ سرش و به شکم کوک نزدیک کرد.
تهیونگ: خوب الان من چی بگم آخه؟ (خنده)
کوک: عههههه تهیونگ، بازی در نیار دیگه..
تهیونگ: اوکی، اوکی، عصبانی نشو برات خوب نیس.
کوک: باشه. خوب یه چیزی بگو!
تهیونگ : خوب....سلام...سلام این صدای باباتونه..الوووووو
کوک: تهیونگ نخواستیم اَهههه...
تهیونگ: باشه باشه دیگه تکرار نمیشه.
کوک: خیلی خوب.
تهیونگ دست کوک رو که روی تخت بود رو گرفت.
تهیونگ: خوب بچه ها. شماها باید خواهر بردار های خوبی باشید. نباید انقدر مامی تون رو اذیت کنید.
کوک: همین!؟
تهیونگ: خیلی خوب باشهههههه.
تهیونگ: من و مامی تون به شماها افتخار میکنیم. شماها باید در آینده مشهور ترین، پولدار ترین، و دانا ترین آدم معروف باشید. و هروقت که احساس کردید که توی دردسر افتادید دستتون و بزارید روی قلبتون و بگید که همه چی آرومه! (الهییییییی)
کوک: تهیونگ لگد زد...لگد زد...وایییی خداااا 🤩
تهیونگ: واقعا ؟
کوک: آره دستت و بزار روی شکمم!
تهیونگ دستش و گذاشت روی شکم کوک
کوک: دوباره بگو!
تهیونگ: همه چی آرومه!
کوک: حس کردی....حس کردی!
تهیونگ: واوووووو او مای گادددددد!
کوک: اصلا باورم نمیشه باید فردا این و به کیونگ بگم.
تهیونگ: خیلی خوب باشه . جشن تمومه بگیریم بخوابیم.
*هردوشون رفتن توی تخت خواب و برقا رو خاموش کردن*
کوک: فردا خونه ای دیگه؟ آره!؟
تهیونگ: آره...فعلا چند روزی پیشت هستم.
کوک: خیلی خوب باشه.
......
*این قسمتش یکم هندی شد به بزرگواری خودتون ببخشید دیگه!
۵.۱k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.