فیک فکر کنم عاشقش شدم پارت ٣
زمان حال
از زبان هانا
ناخداگاه اشکی از کنار چشمم چکید و آروم زمزمه کردم ولی به قولت عمل نکردی و شمع ها رو فوت کردم همه برام دست زدنند سعی کردم لبخند بزنم تا کسی متوجه حالم نشه هرسال موقع تولدم یاد اون خاطره میفتم
لوسی : حالا نوبته
حرفش نیمه موند با باز شدن در و ریختن کلی مرد سیاه پوش مسلح به داخل خونه
همه جیغ زدند و سعی کردند فرار کنند همهمه زیادی ایجاد شده بود و من دخترا رو گم کردم
هانا : لوسییییییییی جسیکاااااااااااا
به دلیل همهمه صدام گم شده بود سعی کردم دوباره صداشون بکنم ولی چیزی روی دهنم احساس کردم و دیگه چیزی یادم نیومد
از زبان لوسی
از وقتی اون افراد ریختن توی ویلا من و جسیکا هانا رو گم کردیم کم کم ناپدید شدند ولی هیچ اثری از هانا نبود خیلی نگرانش شده بودیم برای همین سریع به پلیس اطلاع دادیم و اونا گفتن که دنبالش میگردند
جسیکا : اگر اتفاقی براش افتاده باشه چی ؟
لوسی : یا انرژی منفی نده حتما پیداش میشه شاید فرار کرده حتما تا چند دقیقه دیگه خودش بهمون زنگ میزنه آه دارم کیو گول می زنم هانا گم شده و ما نمیدونم کجاست 🥺😭
جسیکا : اون دختر قوییه حتما حالش خوبه 🥺😭
و هردوتاشون همو بغل می کنند و گریه می کنند
در همان لحظه سئول کره ی جنوبی
از زبان هانا
با بدن درد از خواب بیدار شدم کمی دور و برم رو برانداز کردم تا بفهمم کجام توی یک اتاق تقریبا تاریک بودم و به یک صندلی بسته شده بودم و دهنم رو با یک چسب بسته بودند اگر می گفتم نترسیدم دروغ گفته بودم صدای قدم های کسی رو شنیدم مردی وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست
مرده : خب کوچولو حالت چطوره ؟ ببخشید که وسط مراسم تولدت مزاحمت شدیم و خنده بلندی کرد
ترسیده بودم و همین طور تعجب کرده بودم اون داشت کره ای صحبت می کرد
مرده : چی شد تعجب کردی 😏 فعلا نمی توانم به سوالاتی که توی ذهنته پاسخ بدم ولی بعداً میام خدمتت و خنده ای کرد و از اتاق خارج شد
خیلی گیج شده بودم و کلی سوال تو ذهنم بود من کجام ؟ چرا منو دزدیدند ؟ چرا این مرده کره ای صحبت می کرد ؟ نکنه من توی کره ام ؟ و خیلی سوال های دیگه
از زبان تهیونگ
داشتم توی اتاق کارم به چند تا پرونده رسیدگی میکردم که در زده شد گفتم بیا تو دیدم جونگ کوک اومده
تهیونگ : سلام چطوری پسر ؟
جونگ کوک : خودت چطوری ؟ الکی برای من نقش بازی نکن میدونم امروز تولدشه و دوباره یادش کردی
تهیونگ : 😔
جونگ کوک : آه بیا بهش فکر نکنیم داری پرونده اون یارو رو می خونی ؟ به نظر من فرد مرموزی هست و نباید بهش اعتماد کنیم اگر باهاش وارد معامله بشیم و سعی کنه زرنگ بازی دربیاره چی ؟
تهیونگ : آره حق با تو هست ولی خب چرا ما باهاش وارد معامله نشیم و زرنگ بازی درنیاریم
جونگ کوک : 😏 فکر خوبیه برای همین کاراته که رفیقتم
تهیونگ : 😌
یهو تلفن تهیونگ زنگ می خوره و توجه هردوشون بهش جلب میشه
به نظرتون کی به تهیونگ زنگ زده ؟ 🤔
از زبان هانا
ناخداگاه اشکی از کنار چشمم چکید و آروم زمزمه کردم ولی به قولت عمل نکردی و شمع ها رو فوت کردم همه برام دست زدنند سعی کردم لبخند بزنم تا کسی متوجه حالم نشه هرسال موقع تولدم یاد اون خاطره میفتم
لوسی : حالا نوبته
حرفش نیمه موند با باز شدن در و ریختن کلی مرد سیاه پوش مسلح به داخل خونه
همه جیغ زدند و سعی کردند فرار کنند همهمه زیادی ایجاد شده بود و من دخترا رو گم کردم
هانا : لوسییییییییی جسیکاااااااااااا
به دلیل همهمه صدام گم شده بود سعی کردم دوباره صداشون بکنم ولی چیزی روی دهنم احساس کردم و دیگه چیزی یادم نیومد
از زبان لوسی
از وقتی اون افراد ریختن توی ویلا من و جسیکا هانا رو گم کردیم کم کم ناپدید شدند ولی هیچ اثری از هانا نبود خیلی نگرانش شده بودیم برای همین سریع به پلیس اطلاع دادیم و اونا گفتن که دنبالش میگردند
جسیکا : اگر اتفاقی براش افتاده باشه چی ؟
لوسی : یا انرژی منفی نده حتما پیداش میشه شاید فرار کرده حتما تا چند دقیقه دیگه خودش بهمون زنگ میزنه آه دارم کیو گول می زنم هانا گم شده و ما نمیدونم کجاست 🥺😭
جسیکا : اون دختر قوییه حتما حالش خوبه 🥺😭
و هردوتاشون همو بغل می کنند و گریه می کنند
در همان لحظه سئول کره ی جنوبی
از زبان هانا
با بدن درد از خواب بیدار شدم کمی دور و برم رو برانداز کردم تا بفهمم کجام توی یک اتاق تقریبا تاریک بودم و به یک صندلی بسته شده بودم و دهنم رو با یک چسب بسته بودند اگر می گفتم نترسیدم دروغ گفته بودم صدای قدم های کسی رو شنیدم مردی وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست
مرده : خب کوچولو حالت چطوره ؟ ببخشید که وسط مراسم تولدت مزاحمت شدیم و خنده بلندی کرد
ترسیده بودم و همین طور تعجب کرده بودم اون داشت کره ای صحبت می کرد
مرده : چی شد تعجب کردی 😏 فعلا نمی توانم به سوالاتی که توی ذهنته پاسخ بدم ولی بعداً میام خدمتت و خنده ای کرد و از اتاق خارج شد
خیلی گیج شده بودم و کلی سوال تو ذهنم بود من کجام ؟ چرا منو دزدیدند ؟ چرا این مرده کره ای صحبت می کرد ؟ نکنه من توی کره ام ؟ و خیلی سوال های دیگه
از زبان تهیونگ
داشتم توی اتاق کارم به چند تا پرونده رسیدگی میکردم که در زده شد گفتم بیا تو دیدم جونگ کوک اومده
تهیونگ : سلام چطوری پسر ؟
جونگ کوک : خودت چطوری ؟ الکی برای من نقش بازی نکن میدونم امروز تولدشه و دوباره یادش کردی
تهیونگ : 😔
جونگ کوک : آه بیا بهش فکر نکنیم داری پرونده اون یارو رو می خونی ؟ به نظر من فرد مرموزی هست و نباید بهش اعتماد کنیم اگر باهاش وارد معامله بشیم و سعی کنه زرنگ بازی دربیاره چی ؟
تهیونگ : آره حق با تو هست ولی خب چرا ما باهاش وارد معامله نشیم و زرنگ بازی درنیاریم
جونگ کوک : 😏 فکر خوبیه برای همین کاراته که رفیقتم
تهیونگ : 😌
یهو تلفن تهیونگ زنگ می خوره و توجه هردوشون بهش جلب میشه
به نظرتون کی به تهیونگ زنگ زده ؟ 🤔
۴۱.۵k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.