وقتی عاشقت شد...
وقتی عاشقت شد...
*پارت 12* {فیک}
سورنا:داشتم فیلم نگاه میکردم که صدای در اومد رفتم درو واز کردم با چیزی که دیدم پشمام ریخت.
کوک:سلام
سورنا:س... سلام. شما
کوک:من دوست ته یونگم
سورنا:اهان خوشبختم
کوک:همچنین
کوک: خب اماده شو بریم
سورنا:کجا
کوک:ببین ته یونگ امشب میخواد از این/ت خواستگاری کنه تو ته یونگ گفت چون توهم دوست صمیمیش هستی بیای.
سورنا:اهان.پس میشه منتظر بمونی؟
کوک:باش.
سورنا:باش. صبح که ا/ت زنگ گفت میخواد با ته یونگ میخواد بره بیرون فکرکردم یه شام معمولیه ولی الان فهمیدم میخواد ازش خواستگاری کنه. نمیدونم چرا ولی خیلی براش خوشحال شدم.
رفتم یه دوش 5مینی گرفتم اومدم بیرون روتین پوستیمو انجام دادم یه لباس پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین.
لباس سورنا رو میزارم
خب من امادم بریم.
کوک:دیدم سورنا اومد دروغ چرا خیلی خوشگل شده بود. ماتش بودم که با صداش به خودم اومدم .
سورنا:کوک... کوک... کوک( داد)
کوک:ها . بله
سورنا:کجایی اماده شدم میتونیم بریم.
کوک:خوبه بریم.
.....
ا/ت:نشسته بودم، که صدای بوق ماشین اومد
رفتم درو واز کردم دیدم ماشین جلو دره رفتم سوار شدم
*نیم ساعت بعد*
ا/ت:رسیدیم جای شیکی بود. پیاده شدم دیدم راننده رفته رفتم داخل دیدم همه جا تاریکه.
الو. کسی هست...نیست... سلام
که یهو دیدم برقا روشن شد همه ریختن بیرون😂
دیدم ته یونگ از پشت مبل اومد بیرون اومد بغلم کرد لبمو بوسید .
ته یونگ:دیدم ا/ت تو شوکه خیلی کیوت شده بود رفتم بغلش کردم لبشو بوسیدم.
خوش اومدی عشقم
ا/ت:م... مرسی تو چه خبره سکته کردم.
ته یونگ:خنده﴾ سوپرایزت کردم.
ا/ت:خنده } اهان
سورنا :رفتیم تو دیدم ا/ت اونجاس خیلی خوشحال شدم رفتم بغلش کردم
ا/ت:سورنا خیلی دلم برات تنگ شده بود.
سورنا:منم. به لطف شوهر خواهر اینجام
ته یونگ:خنده ﴾نه بابا این چه حرفیه
ا/ت:ته یونگ چرا هیچی به من نگفتی.
ته یونگ:خنده﴾ خب اگه بهت میگفتم که سوپرایز نمیشدی
ا/ت:اهان از این زاویه نگاه نکرده بودم.
ته یونگ:خب بریم سر میز.
ا/ت:فقط ته یونگ این همه مهمون برا چی.
ته یونگ:سوپرایزه
ا/ت:وای تهیونگ من اصلا نمیتونم صبر کنم . بگو. چیه
تهیونگ:چند دقیقه دیگه میفهمی .
ا/ت:اصلا نمیتونم صبر کنم.
(از زبان ادمین)
بعد خوردن مشروب، و خوش امد گویی به مهمونا . . ....
بچه ها انگار پارت اخر نیست 😂😂
شرطا
10لایک
10کامنت
*پارت 12* {فیک}
سورنا:داشتم فیلم نگاه میکردم که صدای در اومد رفتم درو واز کردم با چیزی که دیدم پشمام ریخت.
کوک:سلام
سورنا:س... سلام. شما
کوک:من دوست ته یونگم
سورنا:اهان خوشبختم
کوک:همچنین
کوک: خب اماده شو بریم
سورنا:کجا
کوک:ببین ته یونگ امشب میخواد از این/ت خواستگاری کنه تو ته یونگ گفت چون توهم دوست صمیمیش هستی بیای.
سورنا:اهان.پس میشه منتظر بمونی؟
کوک:باش.
سورنا:باش. صبح که ا/ت زنگ گفت میخواد با ته یونگ میخواد بره بیرون فکرکردم یه شام معمولیه ولی الان فهمیدم میخواد ازش خواستگاری کنه. نمیدونم چرا ولی خیلی براش خوشحال شدم.
رفتم یه دوش 5مینی گرفتم اومدم بیرون روتین پوستیمو انجام دادم یه لباس پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین.
لباس سورنا رو میزارم
خب من امادم بریم.
کوک:دیدم سورنا اومد دروغ چرا خیلی خوشگل شده بود. ماتش بودم که با صداش به خودم اومدم .
سورنا:کوک... کوک... کوک( داد)
کوک:ها . بله
سورنا:کجایی اماده شدم میتونیم بریم.
کوک:خوبه بریم.
.....
ا/ت:نشسته بودم، که صدای بوق ماشین اومد
رفتم درو واز کردم دیدم ماشین جلو دره رفتم سوار شدم
*نیم ساعت بعد*
ا/ت:رسیدیم جای شیکی بود. پیاده شدم دیدم راننده رفته رفتم داخل دیدم همه جا تاریکه.
الو. کسی هست...نیست... سلام
که یهو دیدم برقا روشن شد همه ریختن بیرون😂
دیدم ته یونگ از پشت مبل اومد بیرون اومد بغلم کرد لبمو بوسید .
ته یونگ:دیدم ا/ت تو شوکه خیلی کیوت شده بود رفتم بغلش کردم لبشو بوسیدم.
خوش اومدی عشقم
ا/ت:م... مرسی تو چه خبره سکته کردم.
ته یونگ:خنده﴾ سوپرایزت کردم.
ا/ت:خنده } اهان
سورنا :رفتیم تو دیدم ا/ت اونجاس خیلی خوشحال شدم رفتم بغلش کردم
ا/ت:سورنا خیلی دلم برات تنگ شده بود.
سورنا:منم. به لطف شوهر خواهر اینجام
ته یونگ:خنده ﴾نه بابا این چه حرفیه
ا/ت:ته یونگ چرا هیچی به من نگفتی.
ته یونگ:خنده﴾ خب اگه بهت میگفتم که سوپرایز نمیشدی
ا/ت:اهان از این زاویه نگاه نکرده بودم.
ته یونگ:خب بریم سر میز.
ا/ت:فقط ته یونگ این همه مهمون برا چی.
ته یونگ:سوپرایزه
ا/ت:وای تهیونگ من اصلا نمیتونم صبر کنم . بگو. چیه
تهیونگ:چند دقیقه دیگه میفهمی .
ا/ت:اصلا نمیتونم صبر کنم.
(از زبان ادمین)
بعد خوردن مشروب، و خوش امد گویی به مهمونا . . ....
بچه ها انگار پارت اخر نیست 😂😂
شرطا
10لایک
10کامنت
۱۲.۶k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.