|my sweet dream|
|my sweet dream|
p⁶
*ویو تهیونگ*
ساعت دقیقا ² شب ا.ت دیگه باید میومد ، استرس داشتم نکنه کارم اشتباه بود،کاش اصلا نمیگفتم بیاد...اون، ا.ت ، بازم زیبا شده و بین همه دخترا میدرخشه
_____
*ویو کل*
ا.ت و کارینا از ماشیناشون پیاده شدن ، با چشم دنبال تهیونگ بودن که دیدن گوشه ای از پیست کنار ماشینش با جیمین و جونگکوک ایستادن ، رفتن سمتشون......
جونگکوک:اوو ا.ت لباست خیلی بهت می...اد(با چشم قره تهیونگ مواجه شد)
ا.ت:واقعا؟!مرسی
ته:فکر میکردم نمیاین!
کارینا:کافیه تو بگی ، ا.ت باهات تو چاه هم میپره اما منه بدبخت هم همراه خودش میکشه
ا.ت:(لبخند ضایعه ای زد و آروم زمزمه کرد:بریم خونه تیکه بزرگه ات گوشته)
جیمین:حالا اینارو ول کنین ، امشب شنیدم قراره یه حریف سرسخت داشته باشین
ته:خب؟!(با کلافگی)
جیمین:خب و کوفت!خلاصه گفتم که حواستون باشه
ته:باش، استاد اگه نصیحتتون تموم شد ما بریم تو پیست!
جیمین:لیاقت منو ندارین ، برو گمشو اصن
ا.ت:منم میام
ته:لازم نیست تو امشب مسابقه بدی!
ا.ت:چرا؟منم میخوام مسابقه بدم
«تهیونگ جوری به ا.ت نگاه کرد که خود ا.ت عقب نشینی کرد»«وقتی تهیونگ با ماشینش پشت خط شروع ایستاد جونگکوک اومد نزدیک ا.ت و گفت: امشب اعصاب نداره ، زیاد باهاش مخالفت نکن. ا.ت سری تکون داد و رفت ردیف اول تا معشوقش و درحال مسابقه دادن تو این پیست در پیچ و خم تماشا کنه»
_____
«طبق معمول تهیونگ با اختلاف زیاد برنده شد ، ا.ت با ذوق تهیونگ و تماشا میکرد وقتی برنده شد تشویقش میکرد ، همین کارهای کوچیک تونست مود بد تهیونگ و عوض کنه»
*ویو تهیونگ*
نیم ساعتی گذشته بود ، داشتیم حرف میزدیم که دیدم انگار ا.ت داره به خودش میپیچه بهش نزدیک شدم دستم و دور کمرش حلقه کردم و کشیدمش سمت خودم و دم گوشش گفتم:حالت خوبه؟!
ا.ت:شکمم درد میکنه
ته:برو تو ماشین من بشین تا بیام.
ا.ت:پشت فرمون میشینم
ته:باشه برو(بهش لبخند زد)
«ا.ت فرستادم تو ماشین با بچه ها هماهنگ کردم داشتم میرفتم سمت ماشین که دیدم یه ماشین دیگه کنارش توقف کرد یکم دقت کردم ، امکان نداره اون اینجا چیکار میکنه، خواستم برم نزدیک ماشین که چند نفر جلوم و گرفتن و گفتن: مسابقه العان شروع میشه ، نمیتونی بری نزدیک ماشین ، بزور رفتم نزدیک ا.ت و گفتم:جلب توجه نکن و سعی کن ببازی این آدم خیلی خطرناکه
ا.ت:نگران نباش ولی باختن و قول نمیدم
ته: بحث جدی هست دارم میگم بباز یعنی بباز.
تهیهونگ از ماشین دور شد با شمارش مسابقه شروع شد ، تهیونگ از استرس پوست لبش و میکند و به پیست چشم دوخته بود»
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
اگه لایکاش کم بود پارت بعدی و نمیزارم چون خیلی حمایت ها کمه:))
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
p⁶
*ویو تهیونگ*
ساعت دقیقا ² شب ا.ت دیگه باید میومد ، استرس داشتم نکنه کارم اشتباه بود،کاش اصلا نمیگفتم بیاد...اون، ا.ت ، بازم زیبا شده و بین همه دخترا میدرخشه
_____
*ویو کل*
ا.ت و کارینا از ماشیناشون پیاده شدن ، با چشم دنبال تهیونگ بودن که دیدن گوشه ای از پیست کنار ماشینش با جیمین و جونگکوک ایستادن ، رفتن سمتشون......
جونگکوک:اوو ا.ت لباست خیلی بهت می...اد(با چشم قره تهیونگ مواجه شد)
ا.ت:واقعا؟!مرسی
ته:فکر میکردم نمیاین!
کارینا:کافیه تو بگی ، ا.ت باهات تو چاه هم میپره اما منه بدبخت هم همراه خودش میکشه
ا.ت:(لبخند ضایعه ای زد و آروم زمزمه کرد:بریم خونه تیکه بزرگه ات گوشته)
جیمین:حالا اینارو ول کنین ، امشب شنیدم قراره یه حریف سرسخت داشته باشین
ته:خب؟!(با کلافگی)
جیمین:خب و کوفت!خلاصه گفتم که حواستون باشه
ته:باش، استاد اگه نصیحتتون تموم شد ما بریم تو پیست!
جیمین:لیاقت منو ندارین ، برو گمشو اصن
ا.ت:منم میام
ته:لازم نیست تو امشب مسابقه بدی!
ا.ت:چرا؟منم میخوام مسابقه بدم
«تهیونگ جوری به ا.ت نگاه کرد که خود ا.ت عقب نشینی کرد»«وقتی تهیونگ با ماشینش پشت خط شروع ایستاد جونگکوک اومد نزدیک ا.ت و گفت: امشب اعصاب نداره ، زیاد باهاش مخالفت نکن. ا.ت سری تکون داد و رفت ردیف اول تا معشوقش و درحال مسابقه دادن تو این پیست در پیچ و خم تماشا کنه»
_____
«طبق معمول تهیونگ با اختلاف زیاد برنده شد ، ا.ت با ذوق تهیونگ و تماشا میکرد وقتی برنده شد تشویقش میکرد ، همین کارهای کوچیک تونست مود بد تهیونگ و عوض کنه»
*ویو تهیونگ*
نیم ساعتی گذشته بود ، داشتیم حرف میزدیم که دیدم انگار ا.ت داره به خودش میپیچه بهش نزدیک شدم دستم و دور کمرش حلقه کردم و کشیدمش سمت خودم و دم گوشش گفتم:حالت خوبه؟!
ا.ت:شکمم درد میکنه
ته:برو تو ماشین من بشین تا بیام.
ا.ت:پشت فرمون میشینم
ته:باشه برو(بهش لبخند زد)
«ا.ت فرستادم تو ماشین با بچه ها هماهنگ کردم داشتم میرفتم سمت ماشین که دیدم یه ماشین دیگه کنارش توقف کرد یکم دقت کردم ، امکان نداره اون اینجا چیکار میکنه، خواستم برم نزدیک ماشین که چند نفر جلوم و گرفتن و گفتن: مسابقه العان شروع میشه ، نمیتونی بری نزدیک ماشین ، بزور رفتم نزدیک ا.ت و گفتم:جلب توجه نکن و سعی کن ببازی این آدم خیلی خطرناکه
ا.ت:نگران نباش ولی باختن و قول نمیدم
ته: بحث جدی هست دارم میگم بباز یعنی بباز.
تهیهونگ از ماشین دور شد با شمارش مسابقه شروع شد ، تهیونگ از استرس پوست لبش و میکند و به پیست چشم دوخته بود»
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
اگه لایکاش کم بود پارت بعدی و نمیزارم چون خیلی حمایت ها کمه:))
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
۱۱.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.