فیک به هم خواهیم رسید
فصل۲ پارت ۹ [آخر]
با پرت شدن کسی توی بغلم به عقب پرت شدم و وقتی از روی بوی عطر مردونش فهمیدم کیه معطل نکردم و قضیه رو به قهر و قهر بازی نکشوندم و منم محکم بغلش کردم و چشامو بهم بستم و فقط صدای جیهوپ رو شنیدم که با خوشحالی گفت
:تنهاتون میزارم
تقریبا نیم ساعتی بود که توی بغل هم بودیم طولانی ترین بغل وقتی از هم جدا شدیم گفت
-میشه بریم بیرون یکم قدم بزنیم
+باشه
توی خیابون قدم میزدیم برای طلوع خورشید هوا کمی گرم تر شده بود و دستم که توی دستش بود میتونست کل بدنم رو از گرما بسوزونه به دره بقل دریا رسیدیم یه لحظه همه خاطرات خوب و بد توی ذهنم مرور شد
روزایی که با یونگی به اینجا میومدیم و اون روز که معلوم نیس خاکستر کیو اینجا بخش کردم
یونگی بدون مقدمه دستامو گرفت و وقتی به سمتش برگشتم متوجه گریه هاییش شدم که از اول راه میکرده ولی پنهون از من
-رزا من متاسفم
با حالت نگرانی گفتم
+یونگی
- نه بزار حرف بزنم
-من واقعا متاسفم تو به خاطر من خیلی کارا کردی تو کل زندگیمو عوض کردی تو باعث میشی من بخندم و با تمام وجود عاشقتم ولی باز بهت تهمت زدم من ازت معذرت میخوام که باعث شدم ناراحت بشی بدون خودم دو برابر تو ناراحتم البته که هیچ معذرت خواهیی برای کارایی که من باهات کردم جواب نیست ولی منو ببخش چون نمیدونم چی بگم که این اوضاع رو درس کنه ولی بهت قول میدم که جبران کنم من تا آخر عمر بهترین زندگی رو بهت میدم و خوشبختت میکنم و هر روز عشقمو بیشتر از دیروز بهت نشون میدم فقط منو ببخش و بهم فرصت دوباره بده
بعد این حرفش با صدا شروع به گریه کرد و منم که با دیدن اون و حرفاش صورتم خیس اشک بود بغلش کردم با هم گریه میکردم
گریه از روی شوق
+میبخشمت مین یونگی
-عاشقتم مین رزا
بعد از توی بقلش اومدم بیرون
+مین؟
-یعنی نمیخوای فامیلیت مین باشه
+چرا که نه
بعد هر دومون لبخند زدیم و یونگی منو بقل کرد و روی هوا چرخوند
+آروم باش نکنه میخوای هر دومونو توی دره بندازی
-من هرجا با تو برم خوشحالم
+اوووه نه بابا
بالاخره بعد اینهمه سال برای اولین بار قه قه خودم رو میشنیدم حالا دیگه واقعا به هم رسیده بودیم حالا برای هم بودیم دیگه هیچ چیزی و اتفاقی این عشق رو خراب نمی کرد دقیقا در جایی که برای اولین بار از هم جدا شدیم دوباره به هم رسیدیم
برای لحظه ای با سکوت به چشمام نگاه کرد
-دیدی
+چیو
-به هم رسیدیم
+من متعن بودم ما متعلق به همیم
-حالا به هم رسیدیم
+آره پیشی کوچولو
-مگه نگفتم به من نگو پیشی
+هاااش بس کن دیگه
همین طوری که با هم حرف میزدن پای رزا سر خرد و از دره پایین افتاد
-نههههههه رزاااااااا
و پایان
هی اتک خوردین ببخشید شوخی کردم به ادامه داستان برسیم
خلاصه که به خوشی و خوبی با هم زندگی کردن و قصه ما به آخر رسید
بچه ها این فیک تموم شد و میخوام یه فیک جدید رو شروع کنم اسمش جنون لطفا فالو و لایک کنید و اگه علاقه داشتید به این فیک و دوست دارید فیک جنون هم بنویسم تو کامنتا بهم بگین
[راستین کامنتاتون خیلی به من انرژی میده هااا]
با پرت شدن کسی توی بغلم به عقب پرت شدم و وقتی از روی بوی عطر مردونش فهمیدم کیه معطل نکردم و قضیه رو به قهر و قهر بازی نکشوندم و منم محکم بغلش کردم و چشامو بهم بستم و فقط صدای جیهوپ رو شنیدم که با خوشحالی گفت
:تنهاتون میزارم
تقریبا نیم ساعتی بود که توی بغل هم بودیم طولانی ترین بغل وقتی از هم جدا شدیم گفت
-میشه بریم بیرون یکم قدم بزنیم
+باشه
توی خیابون قدم میزدیم برای طلوع خورشید هوا کمی گرم تر شده بود و دستم که توی دستش بود میتونست کل بدنم رو از گرما بسوزونه به دره بقل دریا رسیدیم یه لحظه همه خاطرات خوب و بد توی ذهنم مرور شد
روزایی که با یونگی به اینجا میومدیم و اون روز که معلوم نیس خاکستر کیو اینجا بخش کردم
یونگی بدون مقدمه دستامو گرفت و وقتی به سمتش برگشتم متوجه گریه هاییش شدم که از اول راه میکرده ولی پنهون از من
-رزا من متاسفم
با حالت نگرانی گفتم
+یونگی
- نه بزار حرف بزنم
-من واقعا متاسفم تو به خاطر من خیلی کارا کردی تو کل زندگیمو عوض کردی تو باعث میشی من بخندم و با تمام وجود عاشقتم ولی باز بهت تهمت زدم من ازت معذرت میخوام که باعث شدم ناراحت بشی بدون خودم دو برابر تو ناراحتم البته که هیچ معذرت خواهیی برای کارایی که من باهات کردم جواب نیست ولی منو ببخش چون نمیدونم چی بگم که این اوضاع رو درس کنه ولی بهت قول میدم که جبران کنم من تا آخر عمر بهترین زندگی رو بهت میدم و خوشبختت میکنم و هر روز عشقمو بیشتر از دیروز بهت نشون میدم فقط منو ببخش و بهم فرصت دوباره بده
بعد این حرفش با صدا شروع به گریه کرد و منم که با دیدن اون و حرفاش صورتم خیس اشک بود بغلش کردم با هم گریه میکردم
گریه از روی شوق
+میبخشمت مین یونگی
-عاشقتم مین رزا
بعد از توی بقلش اومدم بیرون
+مین؟
-یعنی نمیخوای فامیلیت مین باشه
+چرا که نه
بعد هر دومون لبخند زدیم و یونگی منو بقل کرد و روی هوا چرخوند
+آروم باش نکنه میخوای هر دومونو توی دره بندازی
-من هرجا با تو برم خوشحالم
+اوووه نه بابا
بالاخره بعد اینهمه سال برای اولین بار قه قه خودم رو میشنیدم حالا دیگه واقعا به هم رسیده بودیم حالا برای هم بودیم دیگه هیچ چیزی و اتفاقی این عشق رو خراب نمی کرد دقیقا در جایی که برای اولین بار از هم جدا شدیم دوباره به هم رسیدیم
برای لحظه ای با سکوت به چشمام نگاه کرد
-دیدی
+چیو
-به هم رسیدیم
+من متعن بودم ما متعلق به همیم
-حالا به هم رسیدیم
+آره پیشی کوچولو
-مگه نگفتم به من نگو پیشی
+هاااش بس کن دیگه
همین طوری که با هم حرف میزدن پای رزا سر خرد و از دره پایین افتاد
-نههههههه رزاااااااا
و پایان
هی اتک خوردین ببخشید شوخی کردم به ادامه داستان برسیم
خلاصه که به خوشی و خوبی با هم زندگی کردن و قصه ما به آخر رسید
بچه ها این فیک تموم شد و میخوام یه فیک جدید رو شروع کنم اسمش جنون لطفا فالو و لایک کنید و اگه علاقه داشتید به این فیک و دوست دارید فیک جنون هم بنویسم تو کامنتا بهم بگین
[راستین کامنتاتون خیلی به من انرژی میده هااا]
۴۶.۸k
۰۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.