فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)ادامهP18
هیناه
دلم نمیخواست مامانم با جونگ کوک روبه رو بشه چون حوصله یه درگیری دیگه رو نداشتم..تهیونگ کلافه سره پا ایستاده بود و به کف زمین چشم دوخته بود
جونگ کوک جلوی دره اتاق نشسته بود و خیره به در بود..شاید واقعاً دوسش داره
روبه روی تهیونگ وایستادم و با نگاه کردن به جونگ کوک گفتم : میشه از اینجا ببریش آخه هم وضعیت خودش خوب نیست هم مامانم واکنش خوبی فکر نکنم به بودنش نشون بده
صاف وایستاد و گفت : خیلی خب باشه
رفت کناره جونگ کوک و جلوش زانو زد و باهاش حرف زد تا اینکه بالاخره جونگ کوک بعده کلی اصرار رضایت به رفتن داد
_لطفا هرچی شد بهم خبر بدی
_باشه میگم
سرشو تکون داد و به کمک تهیونگ رفتن
دستگیره رو کشیدم و به آرومی دره اتاق رو باز کردم
یتسه هنوز بیهوش بود و مامانم خنثی فقط نگاش میکرد..حالا میفهمم مغروریت رو از کی به ارث بردم
_هیناه
_بله مامان
با تکون خوردن پلک های یتسه مامان حرفشو خورد
_برو.. برو دکترشو صدا کن
پرستار رو صدا زدم تا دکتر رو خبر کنه
بعد از چند دقیقه دکتر خودشو رسوند و ما رو از اتاق بیرون کرد
از استرس این پا اون پا میکردم
دلم نمیخواست مامانم با جونگ کوک روبه رو بشه چون حوصله یه درگیری دیگه رو نداشتم..تهیونگ کلافه سره پا ایستاده بود و به کف زمین چشم دوخته بود
جونگ کوک جلوی دره اتاق نشسته بود و خیره به در بود..شاید واقعاً دوسش داره
روبه روی تهیونگ وایستادم و با نگاه کردن به جونگ کوک گفتم : میشه از اینجا ببریش آخه هم وضعیت خودش خوب نیست هم مامانم واکنش خوبی فکر نکنم به بودنش نشون بده
صاف وایستاد و گفت : خیلی خب باشه
رفت کناره جونگ کوک و جلوش زانو زد و باهاش حرف زد تا اینکه بالاخره جونگ کوک بعده کلی اصرار رضایت به رفتن داد
_لطفا هرچی شد بهم خبر بدی
_باشه میگم
سرشو تکون داد و به کمک تهیونگ رفتن
دستگیره رو کشیدم و به آرومی دره اتاق رو باز کردم
یتسه هنوز بیهوش بود و مامانم خنثی فقط نگاش میکرد..حالا میفهمم مغروریت رو از کی به ارث بردم
_هیناه
_بله مامان
با تکون خوردن پلک های یتسه مامان حرفشو خورد
_برو.. برو دکترشو صدا کن
پرستار رو صدا زدم تا دکتر رو خبر کنه
بعد از چند دقیقه دکتر خودشو رسوند و ما رو از اتاق بیرون کرد
از استرس این پا اون پا میکردم
۹.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.