🖤 پادشاه من 🖤 پارت 8
از زبان کوک
یکی از بادیگارد اومد تو و گفت
بادیگارد : ارباب جئون ا.ت فرار کرده
کوک : چییییی( عربده) بی عرضه های بی مصرف نمیتونید یه خدمه رپ بگیرید فعلا برید بیرون
بادیگارد : چشم
زنگ زدم تهیونگ:
کوک : الو سلام تهیونگ
تهیونگ : سلام کوک بله
کوک: تهیونگ یکی از خدمه ها فرار کرده بگیرش
تهیونگ : باشه
از زبان تهیونگ :
به بادیگارد ها گفتم پخش بشن پیداش کنن خودمم رفتم که یهو صدای جیغی شنیدم
از زبان ا.ت
پام بدجور زخمی شده بود و هوا داشت تاریک میشد که چشمم به یه کلبه افتاد رفتم توش و درو بستم که دستی دور کمرم حلقه شده گفتم کیه برگشتم عقب دیدم یه مرد معتاده که میخواد بهم تجا. وز کنه ترسیدم و عقب رفتم ولی هرچی عقب میرفتم اون بهم نزدیک تر میشد که جیغی زدم همین که جیغ زدم در باز شد نه نه این ارباب کیم حالا چه خاکی تو سرم کنم که یهو.........
از زبان تهیونگ :
رفتم سمت صدا ، صدا از توی کلبه میومد درو باز کردم دیدم که اون مرتیکه ی عوضی داشت اون غلطو میکرد که با یه گلوله به زندگیش پایان دادم و ا.ت رو دیدم با پای زخمی که داشت گریه میکرد که گفتم :
تهیونگ : برای چی فرار کردی هان اگر نرسیده بودم چی( داد)
ا.ت: هق من هق من ترسیدم
تهیونگ : راه بیفته بریم عمارت ( داد)
ا.ت: ارباب کیم ولی من نمیتونم راه بیام
از زبان تهیونگ:
دیدم نمیتونه راه بره بغلش کردم بردم گذاشتمش تو ماشین و به سمت عمارت کوک رفتیم زیر چشمی بهش نگاه کردم بی صدا داشت گریه میکرد پاشم بدجور زخمی شده بود بهش گفتم
تهیونگ : برای چی فرار کردی
ا.ت: خواهرم برام پیام فرستاد تا فرار کنم و ارباب جئون هم گفت منو جایی ببرن منم ترسیدم و فرار کردم و الان خبری از خواهرم ندارم
تهیونگ : اون جاش امنه
ا.ت: لطفا بذارید خواهرمو ببینم
تهیونگ : ارباب پارک نمیزاره چون تو میخواستی به خواهرت کمک کنی بچه ارباب پارک رو سقط کنه و قراره مجازات شی
ا.ت: یعنی پدر بچه ای که تو شکم خواهرمه ارباب پارکه
تهیونگ : ارباب پارک مست بود که همچین اتفاقی افتاد
از زبان ا.ت
رسیدیم عمارت ارباب کیم اومد کمکم کرد راه بیام که یهو... ..........
بچه ها از تصورات بیاید بیرون تا بعد 🙂👍
یکی از بادیگارد اومد تو و گفت
بادیگارد : ارباب جئون ا.ت فرار کرده
کوک : چییییی( عربده) بی عرضه های بی مصرف نمیتونید یه خدمه رپ بگیرید فعلا برید بیرون
بادیگارد : چشم
زنگ زدم تهیونگ:
کوک : الو سلام تهیونگ
تهیونگ : سلام کوک بله
کوک: تهیونگ یکی از خدمه ها فرار کرده بگیرش
تهیونگ : باشه
از زبان تهیونگ :
به بادیگارد ها گفتم پخش بشن پیداش کنن خودمم رفتم که یهو صدای جیغی شنیدم
از زبان ا.ت
پام بدجور زخمی شده بود و هوا داشت تاریک میشد که چشمم به یه کلبه افتاد رفتم توش و درو بستم که دستی دور کمرم حلقه شده گفتم کیه برگشتم عقب دیدم یه مرد معتاده که میخواد بهم تجا. وز کنه ترسیدم و عقب رفتم ولی هرچی عقب میرفتم اون بهم نزدیک تر میشد که جیغی زدم همین که جیغ زدم در باز شد نه نه این ارباب کیم حالا چه خاکی تو سرم کنم که یهو.........
از زبان تهیونگ :
رفتم سمت صدا ، صدا از توی کلبه میومد درو باز کردم دیدم که اون مرتیکه ی عوضی داشت اون غلطو میکرد که با یه گلوله به زندگیش پایان دادم و ا.ت رو دیدم با پای زخمی که داشت گریه میکرد که گفتم :
تهیونگ : برای چی فرار کردی هان اگر نرسیده بودم چی( داد)
ا.ت: هق من هق من ترسیدم
تهیونگ : راه بیفته بریم عمارت ( داد)
ا.ت: ارباب کیم ولی من نمیتونم راه بیام
از زبان تهیونگ:
دیدم نمیتونه راه بره بغلش کردم بردم گذاشتمش تو ماشین و به سمت عمارت کوک رفتیم زیر چشمی بهش نگاه کردم بی صدا داشت گریه میکرد پاشم بدجور زخمی شده بود بهش گفتم
تهیونگ : برای چی فرار کردی
ا.ت: خواهرم برام پیام فرستاد تا فرار کنم و ارباب جئون هم گفت منو جایی ببرن منم ترسیدم و فرار کردم و الان خبری از خواهرم ندارم
تهیونگ : اون جاش امنه
ا.ت: لطفا بذارید خواهرمو ببینم
تهیونگ : ارباب پارک نمیزاره چون تو میخواستی به خواهرت کمک کنی بچه ارباب پارک رو سقط کنه و قراره مجازات شی
ا.ت: یعنی پدر بچه ای که تو شکم خواهرمه ارباب پارکه
تهیونگ : ارباب پارک مست بود که همچین اتفاقی افتاد
از زبان ا.ت
رسیدیم عمارت ارباب کیم اومد کمکم کرد راه بیام که یهو... ..........
بچه ها از تصورات بیاید بیرون تا بعد 🙂👍
۲۱.۱k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.