دخت گرگی فصل دوم قسمت ۲۱
و اون هیچوقت پسرش رو نزده بوده چرا معلومه اون با وارث شرکتش کاری نداره
همینطور که به چشماش نگاه میکردم زیر لب گفتم ولی حالا نوبت منه و بعد از جام بلند شدم و با تمام وجودم از ته دل بخاطر درد تمام کتک هایی که خوردم جیغ کشیدم انقدر جیغ کشیدم که به زور نفس میکشیدم تهیونگ و داداش از در بدو بدو اومدن تو خونه و با صورت متعجب منو تماشا کردن تازه جای ضربه کمربند رو تنم معلوم شد همونطور که جیغ میکشیدم به سمت حیاط راهی شدم وسایل جلوی راهم رو کنار زدم نگاهی به خورشید انداختم که به شدت میتابید و انگار قرار نبود جای خودش رو به این زودی ها به مهتاب بده همون لحظه های تماشای خورشید بود که چشمام کمی سوخت خواستم سرم رو برگردونم که از حال رفتم
وقتی بلند شدم هوا حسابی تاریک بود و مهتاب رو میشد دید روی تختم دراز کشیده بودم از جام بلند شدم و به طرف تراس رفتم همینطور که فکر میکردم امکان هست امشب بتونم عذر خواهی کنم احساس کردم دارم با مهتاب حرف میزنم توی نورش قرار گرفتم و بالاخره چهره واقعی خودم رو دیدم به نظر من یه گرگ
زیبام زیبای زیبا...
تو همین فکرا بودم که کسی در زد
×ا/ت مهمون نمیخوای؟!
+چ.چ بستگی داره کی باشه
×یه گرگ مهربون تو لباس مامانبزرگ شنل قرمزی
+دلا بیا تو ت...زنده ای ؟! اینجا چکار میکنی؟!
×دلا او... مگه نگفتم اسمم الان چیز دیگه ای هست جون بگو جون
معلومه که زندم چیه نکنه زنده به گورم کردی؟ اومدم واسه تعلیمت
+پس از آتیش سوزی فرار کردی! معلمم از خودم ۲ سال کوچیکتره؟ بسیار تاثیر گذار!
×هی هی بحث آتیش رو بزار کنار لطفا . من الان یه استاد تعلیم رهبری و شایستگی هر رهبر هستم
+واو دلا استاد بزرگ
×هر هر هر گفتم نگو دلا من الان جون هستم
+باشه جووون
×هیییییی
+باش بابا فشاری نشو حالا جون جونم
اصلا اینجا کجاس؟ داخلش که شباهت زیادی به خونم داره!؟
×ام سرزمین شایستگی تو ، باید هر چند وقت یک بار اینجا سر بزنی و اعلام آمادگی کنی
+الان میتونم برم پس؟
×آره الانم تو خونه خودتی خدانگهدار ا/ت
و رف
ویو تهیونگ:
اونقدر جیغ کشید که احتمالا نتونه شبو خوب بخوابه یا حرف بزنه
چن نگرانش بودم همش با جون میونگ چت میکردم و حال ا/ت رو میپرسیدم
انگار از اون موقع که غش کرد تاحالا هیچی جز همراهی با آهنگ های غمگین نداشته منم که اون لحظه رو لحظه خوبی میدونستم رفتم و ا/ت رو از پدرش خاستگاری کردم اون حتی بخاطر سهام شرکتش هم که شده قبول میکنه
بعد از اندی صحبت با پدر ا/ت اونو مال خودم کردم رفتم سر وقت ا/ت تا هم خبر رو بهش بدم و هم باهام بریم سر قرار خواستم در بزنم دیدم تو ....
تو خمار بمونید
همینطور که به چشماش نگاه میکردم زیر لب گفتم ولی حالا نوبت منه و بعد از جام بلند شدم و با تمام وجودم از ته دل بخاطر درد تمام کتک هایی که خوردم جیغ کشیدم انقدر جیغ کشیدم که به زور نفس میکشیدم تهیونگ و داداش از در بدو بدو اومدن تو خونه و با صورت متعجب منو تماشا کردن تازه جای ضربه کمربند رو تنم معلوم شد همونطور که جیغ میکشیدم به سمت حیاط راهی شدم وسایل جلوی راهم رو کنار زدم نگاهی به خورشید انداختم که به شدت میتابید و انگار قرار نبود جای خودش رو به این زودی ها به مهتاب بده همون لحظه های تماشای خورشید بود که چشمام کمی سوخت خواستم سرم رو برگردونم که از حال رفتم
وقتی بلند شدم هوا حسابی تاریک بود و مهتاب رو میشد دید روی تختم دراز کشیده بودم از جام بلند شدم و به طرف تراس رفتم همینطور که فکر میکردم امکان هست امشب بتونم عذر خواهی کنم احساس کردم دارم با مهتاب حرف میزنم توی نورش قرار گرفتم و بالاخره چهره واقعی خودم رو دیدم به نظر من یه گرگ
زیبام زیبای زیبا...
تو همین فکرا بودم که کسی در زد
×ا/ت مهمون نمیخوای؟!
+چ.چ بستگی داره کی باشه
×یه گرگ مهربون تو لباس مامانبزرگ شنل قرمزی
+دلا بیا تو ت...زنده ای ؟! اینجا چکار میکنی؟!
×دلا او... مگه نگفتم اسمم الان چیز دیگه ای هست جون بگو جون
معلومه که زندم چیه نکنه زنده به گورم کردی؟ اومدم واسه تعلیمت
+پس از آتیش سوزی فرار کردی! معلمم از خودم ۲ سال کوچیکتره؟ بسیار تاثیر گذار!
×هی هی بحث آتیش رو بزار کنار لطفا . من الان یه استاد تعلیم رهبری و شایستگی هر رهبر هستم
+واو دلا استاد بزرگ
×هر هر هر گفتم نگو دلا من الان جون هستم
+باشه جووون
×هیییییی
+باش بابا فشاری نشو حالا جون جونم
اصلا اینجا کجاس؟ داخلش که شباهت زیادی به خونم داره!؟
×ام سرزمین شایستگی تو ، باید هر چند وقت یک بار اینجا سر بزنی و اعلام آمادگی کنی
+الان میتونم برم پس؟
×آره الانم تو خونه خودتی خدانگهدار ا/ت
و رف
ویو تهیونگ:
اونقدر جیغ کشید که احتمالا نتونه شبو خوب بخوابه یا حرف بزنه
چن نگرانش بودم همش با جون میونگ چت میکردم و حال ا/ت رو میپرسیدم
انگار از اون موقع که غش کرد تاحالا هیچی جز همراهی با آهنگ های غمگین نداشته منم که اون لحظه رو لحظه خوبی میدونستم رفتم و ا/ت رو از پدرش خاستگاری کردم اون حتی بخاطر سهام شرکتش هم که شده قبول میکنه
بعد از اندی صحبت با پدر ا/ت اونو مال خودم کردم رفتم سر وقت ا/ت تا هم خبر رو بهش بدم و هم باهام بریم سر قرار خواستم در بزنم دیدم تو ....
تو خمار بمونید
۳.۳k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.