متن چک نشده...اشکالی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید
THE SPY🌘🖤
PART|39
با سردرد چشماشو باز کرد.
چند بار پلک زد که تاری چشماش از بین بره.
بلند شد و دستشو گذاشت روی سرش
+ آاااییی...باید تا الان خوب میشد
فکر میکرد وقتی از خواب بیدار بشه سرش دیگه درد نمیکنه.
ولی به سردردش سرگیجه هم اضافه شده بود و چندبار نزدیک بود زمین بخوره.
رفت پایین تا یک قرص برای سردردش بگیره وگرنه مطمئن بود دیوونه میشه.
چند قدم برداشت که یهو دیدش تار شد و پاهاش سر شد.
- حالتون خوبه؟
صدای دختری توی گوشش پیچید که با نگرانی داشت باهاش حرف میزد و دستشو گرفته بود که زمین نخوره
آره،مرسی فقط یک لحظه سرم گیج رفت.
-اوه،میخاید اینجا بشینید؟
ممنون میشم
و دختر سمت سمت مبل راحتی سفید رنگ بردتش
میشه برای من یک قرص سردرد بیاری؟
- البته
وقتی دختر ازش دور شد سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و چشماشو بست.
-بفرمایید
از دختر سینیای که داخلش دوتا قرص و لیوان آبی بود و گرفت و تشکر کرد.
فقط چرا دوتا قرصه؟
-یکی برای سردرد ویکی هم سرگیجهتون
آها ممنون
و بعد از رفتن دختر قرص هارو خورد
کمی چشماشو بست و بعد چند دقیقه بلند شد تا به اتاقش بره.
زمانی که داشت از پله ها بالا میرفت کسی از پایین پله ها خطاب قرارش داد.
- هی
برگشت و با دیدن جونگکوک نفسشو حبس کرد.
از اون روز تا الان ندیده بودش.
- حالت خوبه؟
چطور؟
-شنیدم سرت گیج رفته
کی بهت گفته؟
- انگاری یادت رفته اینجا عمارت منه و خدمتکارهاش هم برای من کار میکنن و هر اتفاقی بیوفته به من خبر میدن
اعصابش از این وضعیت خورد شد.
چرا باید هر اتفاقی میافتاد به این دوتا خبر میدادن؟
چرا برات مهمه که حالم خوبه؟
حمایت ؟♥️🎀
PART|39
با سردرد چشماشو باز کرد.
چند بار پلک زد که تاری چشماش از بین بره.
بلند شد و دستشو گذاشت روی سرش
+ آاااییی...باید تا الان خوب میشد
فکر میکرد وقتی از خواب بیدار بشه سرش دیگه درد نمیکنه.
ولی به سردردش سرگیجه هم اضافه شده بود و چندبار نزدیک بود زمین بخوره.
رفت پایین تا یک قرص برای سردردش بگیره وگرنه مطمئن بود دیوونه میشه.
چند قدم برداشت که یهو دیدش تار شد و پاهاش سر شد.
- حالتون خوبه؟
صدای دختری توی گوشش پیچید که با نگرانی داشت باهاش حرف میزد و دستشو گرفته بود که زمین نخوره
آره،مرسی فقط یک لحظه سرم گیج رفت.
-اوه،میخاید اینجا بشینید؟
ممنون میشم
و دختر سمت سمت مبل راحتی سفید رنگ بردتش
میشه برای من یک قرص سردرد بیاری؟
- البته
وقتی دختر ازش دور شد سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و چشماشو بست.
-بفرمایید
از دختر سینیای که داخلش دوتا قرص و لیوان آبی بود و گرفت و تشکر کرد.
فقط چرا دوتا قرصه؟
-یکی برای سردرد ویکی هم سرگیجهتون
آها ممنون
و بعد از رفتن دختر قرص هارو خورد
کمی چشماشو بست و بعد چند دقیقه بلند شد تا به اتاقش بره.
زمانی که داشت از پله ها بالا میرفت کسی از پایین پله ها خطاب قرارش داد.
- هی
برگشت و با دیدن جونگکوک نفسشو حبس کرد.
از اون روز تا الان ندیده بودش.
- حالت خوبه؟
چطور؟
-شنیدم سرت گیج رفته
کی بهت گفته؟
- انگاری یادت رفته اینجا عمارت منه و خدمتکارهاش هم برای من کار میکنن و هر اتفاقی بیوفته به من خبر میدن
اعصابش از این وضعیت خورد شد.
چرا باید هر اتفاقی میافتاد به این دوتا خبر میدادن؟
چرا برات مهمه که حالم خوبه؟
حمایت ؟♥️🎀
۲.۵k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.