فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁴⁷
دوباره سرشو از روی صندلی بلند کرد و دوباره شروع کرد به خوندن ادامه کتابش.
_: نمیخوای بریم؟
+: میشه یوم دیگه بمونیم؟
_: چند صفحه دیگه مونده؟
+: ۲۵ صفحه دیگه.
چشاشو بهم فشورد.
_: زودتر تمومش کن.
+: باش.
دقایقی گذشت. کتابش تموم شده بود. برگشت سمت جیون تا بگه که بریم ولی با چهره غرق در خوابش روبهرو شد.
زیبا بود.
زیادی زیبا بود.
"اونهیچکارینمیکردفقطبهمنگاهمیکرد موهامرومرتبمیکردوهمیشهحواسشبهمبودمنم ناخواستهعاشقششدم.."
ولی عاشق اون شدن به معنای این بود که توی خونهای در حال سوختن بری؛ فقط بخاطر اینکه عروسک کوچولویی که کل بچگیت داشتی رو با خودت بیرون بیاری. ولی چمیدونمی که ممکنه خودتم توی اون خونه بسوزی?
چشماشو محکم بست و دیگه بهش نگاه نکرد.
بدون توجه به حسی که مدام درحال پنهان کردنش بود، دستشو سمت شونه جونگکوک برد و اونو صدا زد تا بیدار بشه.
+: اوپا...*آروم*
بهمحض شنیدن کلمه اوما از دهن ات بلند شد.
حتی بهش نگاه نکرد. و عصبی بهنظر میومد.
بدون نگاه کرد بهش و با اخم بلند شد.
_: بریم.
پشتسرش راه افتاد.
دوباره سرشو از روی صندلی بلند کرد و دوباره شروع کرد به خوندن ادامه کتابش.
_: نمیخوای بریم؟
+: میشه یوم دیگه بمونیم؟
_: چند صفحه دیگه مونده؟
+: ۲۵ صفحه دیگه.
چشاشو بهم فشورد.
_: زودتر تمومش کن.
+: باش.
دقایقی گذشت. کتابش تموم شده بود. برگشت سمت جیون تا بگه که بریم ولی با چهره غرق در خوابش روبهرو شد.
زیبا بود.
زیادی زیبا بود.
"اونهیچکارینمیکردفقطبهمنگاهمیکرد موهامرومرتبمیکردوهمیشهحواسشبهمبودمنم ناخواستهعاشقششدم.."
ولی عاشق اون شدن به معنای این بود که توی خونهای در حال سوختن بری؛ فقط بخاطر اینکه عروسک کوچولویی که کل بچگیت داشتی رو با خودت بیرون بیاری. ولی چمیدونمی که ممکنه خودتم توی اون خونه بسوزی?
چشماشو محکم بست و دیگه بهش نگاه نکرد.
بدون توجه به حسی که مدام درحال پنهان کردنش بود، دستشو سمت شونه جونگکوک برد و اونو صدا زد تا بیدار بشه.
+: اوپا...*آروم*
بهمحض شنیدن کلمه اوما از دهن ات بلند شد.
حتی بهش نگاه نکرد. و عصبی بهنظر میومد.
بدون نگاه کرد بهش و با اخم بلند شد.
_: بریم.
پشتسرش راه افتاد.
۵.۰k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.