💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 51🤍✨
(از زبان یونا)
خلاصه ک صبحانه رو خوردیم و تصمیم گرفتم بریم سینما و از اونجایی ک سینما ی مکان عمومی و زیادی شلوغه و مام بادیگارد کم داشتیم تصمیم گرفتیم با صورت های پوشونده بریم پس یک کلاه و یک عینک مشکی برداشتمو رفتم پایین
بچه ها همه آماده بودن و پایین دور هم جمع شده بودن فقط مانیا و شوگا و کوک نیومده بودن و ما منتظر اونا بودیم
یکم وایستادیم مانیا اومد بعدشم کوک اومد ولی هنوز ک هنوزه شوگا نیومده بود
نامی:هوففف شوگاااا کجا موندی پسسس
جیهوپ :عجبا شما برین بیرون من برم ببینم شوگا کجاس
(از زبان جیهوپ)
بچه ها رفتن بیرون منم رفتم سمت اتاق خودمو شوگا در زدم جواب نداد درو باز کردم ک دیدم آقای تو حمومه
جیهوپ:شوگاااااااا(عربده)
شوگا:یا حضرت یونگییی چته وحشییییییی
هوپی: سه ساعته بچه ها بیرون منتظرتن بعد تو هنوز تو حمومیی(حرصی)
شوگا:وااا مگه یک ساعت دیگه نمیریم
هوپی:🤦🏼ای خدااا میرم بیرون زود بپوش بیا بقیه منتظرن
شوگا:باشه بابا اومدم ایش
رفتم بیرون و درو محکم بستم
رفتم سمت بچه ها ک تو حیاط دور هم جمع شده بودن
هوپی:هوفففف
نامی:چیشدع شوگا کو
هوپی:آقا تازه از حموم در اومده بود ب هوای این ک یک ساعت دیگه میخوایم بریم
جین:عجبااا حالا کلی طول میکشه تا آماده شه
مانیا:خب حالا ک وقت داریم منم ی سر برم بالا کفشامو عوض کنم اینا اذیتم میکنه
یونا:باشه برو
(از زبان جیمین)
مانیا میخواست بره بالا ب نظرم فرصت خوبیه باهاش حرف بزنم دیگه واقعا مطمئن شدم ازش خوشم میاد و عاشقش شدم ولی.. ولی ب نظرم اون از من خوشش نمیاد
هوففف انقد ب این فک کردم ک دارم دیوونه میشم دیگه باید برم باهاش حرف بزنم
جیمین:عااا بچه ها من کارتمو جا گذاشتم برم بر دارم میاد
نامی:خوب شد شوگا دیر کرد همه کار داشتن
بدو بدو رفتم بالا و رسیدم دم در اتاق مانیا
نفس عمیق هوففف نفس عمیققق
خب دیگه وقتشه در بزنم
(تق ..تق تق صدای دره دیگه)
مانیا: رفتم تا کفشمو عوض کنم ک در زدن
مانیا:بله
درو آروم باز کردم و صدامو صاف کردم
مانیا:عاا جیمین چیزی میخواستی!!!؟
جیمین:ن ... نه فقط میشه باهات حرف بزنم
مانیا:عا...اره میشنوم
جیمین: خب راستش من .... من بهت علاقه دارم
مانیا:چیییییی
جیمین:آروم باش میدونستم تو از من خوشت نمیاد یا ب آینم فکر کرده بودم ک شاید دوست پسر داری ولی دیگه نتونستم تحمل کنم باید بهت میگفتم
مانیا:.....
(ادامشو میزارم پارت طولانی نوشتم دوباره🤦🏼😁😂)
part 51🤍✨
(از زبان یونا)
خلاصه ک صبحانه رو خوردیم و تصمیم گرفتم بریم سینما و از اونجایی ک سینما ی مکان عمومی و زیادی شلوغه و مام بادیگارد کم داشتیم تصمیم گرفتیم با صورت های پوشونده بریم پس یک کلاه و یک عینک مشکی برداشتمو رفتم پایین
بچه ها همه آماده بودن و پایین دور هم جمع شده بودن فقط مانیا و شوگا و کوک نیومده بودن و ما منتظر اونا بودیم
یکم وایستادیم مانیا اومد بعدشم کوک اومد ولی هنوز ک هنوزه شوگا نیومده بود
نامی:هوففف شوگاااا کجا موندی پسسس
جیهوپ :عجبا شما برین بیرون من برم ببینم شوگا کجاس
(از زبان جیهوپ)
بچه ها رفتن بیرون منم رفتم سمت اتاق خودمو شوگا در زدم جواب نداد درو باز کردم ک دیدم آقای تو حمومه
جیهوپ:شوگاااااااا(عربده)
شوگا:یا حضرت یونگییی چته وحشییییییی
هوپی: سه ساعته بچه ها بیرون منتظرتن بعد تو هنوز تو حمومیی(حرصی)
شوگا:وااا مگه یک ساعت دیگه نمیریم
هوپی:🤦🏼ای خدااا میرم بیرون زود بپوش بیا بقیه منتظرن
شوگا:باشه بابا اومدم ایش
رفتم بیرون و درو محکم بستم
رفتم سمت بچه ها ک تو حیاط دور هم جمع شده بودن
هوپی:هوفففف
نامی:چیشدع شوگا کو
هوپی:آقا تازه از حموم در اومده بود ب هوای این ک یک ساعت دیگه میخوایم بریم
جین:عجبااا حالا کلی طول میکشه تا آماده شه
مانیا:خب حالا ک وقت داریم منم ی سر برم بالا کفشامو عوض کنم اینا اذیتم میکنه
یونا:باشه برو
(از زبان جیمین)
مانیا میخواست بره بالا ب نظرم فرصت خوبیه باهاش حرف بزنم دیگه واقعا مطمئن شدم ازش خوشم میاد و عاشقش شدم ولی.. ولی ب نظرم اون از من خوشش نمیاد
هوففف انقد ب این فک کردم ک دارم دیوونه میشم دیگه باید برم باهاش حرف بزنم
جیمین:عااا بچه ها من کارتمو جا گذاشتم برم بر دارم میاد
نامی:خوب شد شوگا دیر کرد همه کار داشتن
بدو بدو رفتم بالا و رسیدم دم در اتاق مانیا
نفس عمیق هوففف نفس عمیققق
خب دیگه وقتشه در بزنم
(تق ..تق تق صدای دره دیگه)
مانیا: رفتم تا کفشمو عوض کنم ک در زدن
مانیا:بله
درو آروم باز کردم و صدامو صاف کردم
مانیا:عاا جیمین چیزی میخواستی!!!؟
جیمین:ن ... نه فقط میشه باهات حرف بزنم
مانیا:عا...اره میشنوم
جیمین: خب راستش من .... من بهت علاقه دارم
مانیا:چیییییی
جیمین:آروم باش میدونستم تو از من خوشت نمیاد یا ب آینم فکر کرده بودم ک شاید دوست پسر داری ولی دیگه نتونستم تحمل کنم باید بهت میگفتم
مانیا:.....
(ادامشو میزارم پارت طولانی نوشتم دوباره🤦🏼😁😂)
۴.۰k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.