وقتی باردار بودی و خبر نداشت....(درخواستی)
تک پارتی
بخش اول
ات ویو
صبح ساعت ۷ بیدار شدم تا صبحانه آماده کنم. امروز میخوام دیگه همه چیزو به تهیونگم بگم..
.
پرش زمانی ساعت ۸ شب
ات
ساعت ۹ دیگه میاد پس یه میز خیلی خوشگل چیدم و خدمتکارا رو مرخص کردم.
.
ساعت ۹
در باز شد و تهیونگِ مست وارد شد...
ات:مگه نگفته بودم که نباید مست کنی هان؟
جواب بده °با بغض و کمی بلند°
تهیونگ:ببند دهنتو...
ات که از حرف تهیونگ تعجب کرد گفت
ات:من اصلا میرم و دیگه برنمیگردم ° با گریه و داد°
تهیونگ:تو غلط میکنی °با داد°
ات لباسشو پوشید تا بره ولی تهیونگی که پشتش به در بود زد گلدان مورد علاقه ی ات رو شکست و با تمام تُن صداش داد کشید: گفتم جایی نمیری
ات درجا خشکش زد
تهیونگ برگشت به سمت در و ات رو حل داد تو و کمربندشو در آورد و ات رو محکم باهاش میزد و هی تکرار میکرد گفتم جایی نمیری گفتم جایی نمیری... همونطور تا یک ساعت مداوم ات رو کتک میزد.ات خیلی آروم گریه میکرد نمیدونست باید چیکارکنه... تهیونگ تا حالا حتی از سر شوخی هم اونو نزده بود... با لگدی که به شکمش زد داد ات بالا رفت
تهیونگ که یهو به خودش اومد درجا خشکش زد.از هیچ کدوم از اتفاق هایی که افتاده بود خبری نداشت. ات بی جان رو زمین افتاده بود.تهیونگ دوید سمت ات و با گریه ی خیلی زیاد و با زور بلندش کرد و برد سمت ماشین به نزدیک ترین بیمارستانی که اونجا بود رسوندش
خیلی خیلی نگران بود و هی با خودش کلنجار میرفت.میرفت اونور میومد اینور.اصلا هیچی یادش نمیومد.نمیدونست چرا فرشته ی یکی یدونش به اونروز افتاده بود
پرستار:شما با خانوم ات هستید؟
تهیونگ:ب بله
پرستار:...
این داستان ادامه دارد...
شرط پارت بعدی
۲۰لایک
۲۰ کامنت
#جونکگکوک
#تهیونگ
#بی_تی_اس
#آرمی
#جین
#شوگا
#نامجون
#جیهوپ
#جیمین
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#اسمات
#سناریو
#تصور_کن
#درخواستی
#ویکوک
#شیپ
#ایند
#ونزدی
#خاویر
#سریال_ونزدی
#پروفایل
#کیپاپ
بخش اول
ات ویو
صبح ساعت ۷ بیدار شدم تا صبحانه آماده کنم. امروز میخوام دیگه همه چیزو به تهیونگم بگم..
.
پرش زمانی ساعت ۸ شب
ات
ساعت ۹ دیگه میاد پس یه میز خیلی خوشگل چیدم و خدمتکارا رو مرخص کردم.
.
ساعت ۹
در باز شد و تهیونگِ مست وارد شد...
ات:مگه نگفته بودم که نباید مست کنی هان؟
جواب بده °با بغض و کمی بلند°
تهیونگ:ببند دهنتو...
ات که از حرف تهیونگ تعجب کرد گفت
ات:من اصلا میرم و دیگه برنمیگردم ° با گریه و داد°
تهیونگ:تو غلط میکنی °با داد°
ات لباسشو پوشید تا بره ولی تهیونگی که پشتش به در بود زد گلدان مورد علاقه ی ات رو شکست و با تمام تُن صداش داد کشید: گفتم جایی نمیری
ات درجا خشکش زد
تهیونگ برگشت به سمت در و ات رو حل داد تو و کمربندشو در آورد و ات رو محکم باهاش میزد و هی تکرار میکرد گفتم جایی نمیری گفتم جایی نمیری... همونطور تا یک ساعت مداوم ات رو کتک میزد.ات خیلی آروم گریه میکرد نمیدونست باید چیکارکنه... تهیونگ تا حالا حتی از سر شوخی هم اونو نزده بود... با لگدی که به شکمش زد داد ات بالا رفت
تهیونگ که یهو به خودش اومد درجا خشکش زد.از هیچ کدوم از اتفاق هایی که افتاده بود خبری نداشت. ات بی جان رو زمین افتاده بود.تهیونگ دوید سمت ات و با گریه ی خیلی زیاد و با زور بلندش کرد و برد سمت ماشین به نزدیک ترین بیمارستانی که اونجا بود رسوندش
خیلی خیلی نگران بود و هی با خودش کلنجار میرفت.میرفت اونور میومد اینور.اصلا هیچی یادش نمیومد.نمیدونست چرا فرشته ی یکی یدونش به اونروز افتاده بود
پرستار:شما با خانوم ات هستید؟
تهیونگ:ب بله
پرستار:...
این داستان ادامه دارد...
شرط پارت بعدی
۲۰لایک
۲۰ کامنت
#جونکگکوک
#تهیونگ
#بی_تی_اس
#آرمی
#جین
#شوگا
#نامجون
#جیهوپ
#جیمین
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#اسمات
#سناریو
#تصور_کن
#درخواستی
#ویکوک
#شیپ
#ایند
#ونزدی
#خاویر
#سریال_ونزدی
#پروفایل
#کیپاپ
۲۸.۵k
۰۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.