(وقتی لباست...درخواستی)
Minors do not read.
جونگین رو یکی از صندلی های بار نشسته بود و منتظرت بود تا سر قرار بیای.
کمی دیر کرده بودی ولی براش مهم نبود و بی صبر منتظرت بود.
وقتی وارد شدی لبخندی بهت زد اما با دیدن لباست لبخندش محو شد.
لباست زیادی باز بود بخصوص برای مکان خطرناکی مثل بار.
با وارد شدنت نگاه های همه به سمت رون های سفیدت رفت.
کنار جونگین نشستی و شروع کردین به حرف زدن اما بیشتر حواس جونگین به مرد های اطرافت بود. ناگهان از جاش پاشد و کتشو دراوورد و روی رون های سفیدت قرار داد.
لبخندی بخاطر این کارش زدی و به حرف زدن ادامه دادی.
جونگین دستاش رو روی رون هات که با کت پوشیده شده بود گذاشته بود که یهو با دیدن همکلاسی قدمیت که مرد بود از جات پا شدی و وقتی مرد به سمتت اومد بغلش کردی و با خوشرویی باهاش احوال پرسی کردی. که جونگین محکم دستتو تو دستش گرفت و فشرد.
«عذر میخوام منو دوست دخترم باید درمورد موضوعی صحبت کنیم»
بهش نگاه متعجبی دادی که همکلاسیت کمی جا خورد و با لبخند جوابشو داد:«البته، عذر میخوام من دیگه میرم» جونگین نگاه مرگ باری بهش داد و بدون اینکه اجازه بده با مرد خداحافظی کنی تورو به سمت یکی از خلوت ترین راهرو های بار برد و تورو به دیوار چسبوند.
«جونگین...چیکار میکنی الان یکی میبینه»
بدون اینکه بهت اجازه حرف زدن بده لباست و شلوار خودشو پایین کشید.
«امیدوارم همه اون مردا تک تکشون این صحنه رو ببینن تا متوجه بشن بدن تو متعلق به کیه».....
تابع قوانین جمهوری اسلامی.
جونگین رو یکی از صندلی های بار نشسته بود و منتظرت بود تا سر قرار بیای.
کمی دیر کرده بودی ولی براش مهم نبود و بی صبر منتظرت بود.
وقتی وارد شدی لبخندی بهت زد اما با دیدن لباست لبخندش محو شد.
لباست زیادی باز بود بخصوص برای مکان خطرناکی مثل بار.
با وارد شدنت نگاه های همه به سمت رون های سفیدت رفت.
کنار جونگین نشستی و شروع کردین به حرف زدن اما بیشتر حواس جونگین به مرد های اطرافت بود. ناگهان از جاش پاشد و کتشو دراوورد و روی رون های سفیدت قرار داد.
لبخندی بخاطر این کارش زدی و به حرف زدن ادامه دادی.
جونگین دستاش رو روی رون هات که با کت پوشیده شده بود گذاشته بود که یهو با دیدن همکلاسی قدمیت که مرد بود از جات پا شدی و وقتی مرد به سمتت اومد بغلش کردی و با خوشرویی باهاش احوال پرسی کردی. که جونگین محکم دستتو تو دستش گرفت و فشرد.
«عذر میخوام منو دوست دخترم باید درمورد موضوعی صحبت کنیم»
بهش نگاه متعجبی دادی که همکلاسیت کمی جا خورد و با لبخند جوابشو داد:«البته، عذر میخوام من دیگه میرم» جونگین نگاه مرگ باری بهش داد و بدون اینکه اجازه بده با مرد خداحافظی کنی تورو به سمت یکی از خلوت ترین راهرو های بار برد و تورو به دیوار چسبوند.
«جونگین...چیکار میکنی الان یکی میبینه»
بدون اینکه بهت اجازه حرف زدن بده لباست و شلوار خودشو پایین کشید.
«امیدوارم همه اون مردا تک تکشون این صحنه رو ببینن تا متوجه بشن بدن تو متعلق به کیه».....
تابع قوانین جمهوری اسلامی.
۲.۸k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.