[موهای صورتیت]پارت۶
[موهای صورتیت]پارت۶
.
.
.
.
دامیان
.
بعد از اون اتفاق اومدم خونه و بعد از اینکه لباسامو عوض کردم رفتم رو تراس و سیگارمو اتیش زدم سیگاری نبودم ولی گاهی میکشیدم با اولین پک عمیق اروم شدم و بعد از تموم شدنش خاموشش کردم و به سمت تخت رفتم و خودمو پرت کردم روش احساس بیریختی میکنم هوف تصمیم گرفتم خودمو با گوشی سرگرم کنم بعد از یه ساعت نت گردی خسته شدمو گوشیو پرت کردم اونور تو همین لحظه فکرم رفت سمت اتفاق صبح
چشمای اشکی انیا و اون اخر که سرش داد زدم البته تقصیر خودش بود اگه انیا اون جوری وارد نشده بود و مکس هم نبود قطعا اونجوری نمیشد تو همین فکرا بودم که یاد حرف اخر انیا افتادم (انیا ازت متنفره)تصمیم گرفتم برم انیا رو ببینم و باقدرت طی العرض (قدرت جن ها که راه دوری رو تو چند ثانیه طی میکنن) خودمو به اتاقش رسوندم داشتم اتاقشو دید میزدم اتاق کاملا صورتی با کلی عروسک دیگه داشت خندم میگرفت که در اتاق باز شد و انیا اومد تو سریع خودمو محو کردم چون اگه منو ساعت یازده شب تو اتاقش میدید قطعا سکته میکرد برای همین محو شدم انیا با چهره
خسته به سمت تخت رفت خابید رفتم بالای سرش و به صورتش نگاه کردم تو خواب قشنگ تره که سریع بلد شد رو تخت نشست و با چشمای درشتش دقیق به اطرافش نگاه میکرد یه لحظه شک کردم که فهمیده من اینجام ولی اون منو نمیبینه با این فکر خیالم تا حدودی راحت بود که با حرفش همونجا خشک شدم........
.
.
.
.
.
.
.و باز هممممم خماریییییی😂
دوستان تا صب باید صبر کنید
.
.
.
.
. نه شوخی کردم الان بعدیو میزارم😂😂🌙🌙
.
.
.
.
دامیان
.
بعد از اون اتفاق اومدم خونه و بعد از اینکه لباسامو عوض کردم رفتم رو تراس و سیگارمو اتیش زدم سیگاری نبودم ولی گاهی میکشیدم با اولین پک عمیق اروم شدم و بعد از تموم شدنش خاموشش کردم و به سمت تخت رفتم و خودمو پرت کردم روش احساس بیریختی میکنم هوف تصمیم گرفتم خودمو با گوشی سرگرم کنم بعد از یه ساعت نت گردی خسته شدمو گوشیو پرت کردم اونور تو همین لحظه فکرم رفت سمت اتفاق صبح
چشمای اشکی انیا و اون اخر که سرش داد زدم البته تقصیر خودش بود اگه انیا اون جوری وارد نشده بود و مکس هم نبود قطعا اونجوری نمیشد تو همین فکرا بودم که یاد حرف اخر انیا افتادم (انیا ازت متنفره)تصمیم گرفتم برم انیا رو ببینم و باقدرت طی العرض (قدرت جن ها که راه دوری رو تو چند ثانیه طی میکنن) خودمو به اتاقش رسوندم داشتم اتاقشو دید میزدم اتاق کاملا صورتی با کلی عروسک دیگه داشت خندم میگرفت که در اتاق باز شد و انیا اومد تو سریع خودمو محو کردم چون اگه منو ساعت یازده شب تو اتاقش میدید قطعا سکته میکرد برای همین محو شدم انیا با چهره
خسته به سمت تخت رفت خابید رفتم بالای سرش و به صورتش نگاه کردم تو خواب قشنگ تره که سریع بلد شد رو تخت نشست و با چشمای درشتش دقیق به اطرافش نگاه میکرد یه لحظه شک کردم که فهمیده من اینجام ولی اون منو نمیبینه با این فکر خیالم تا حدودی راحت بود که با حرفش همونجا خشک شدم........
.
.
.
.
.
.
.و باز هممممم خماریییییی😂
دوستان تا صب باید صبر کنید
.
.
.
.
. نه شوخی کردم الان بعدیو میزارم😂😂🌙🌙
۶.۷k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.