P49
P49
_..بریم اونجا بشینیم...
۱۵ دقیقه گذشت و کلی حرف زدیم و منم سر درد اومد سراغم...
+آره بابا....اوووو....یونا...هانا و جیمین وووو!
هانا و جیمین داشتن دست تو دست همدیگه میومدن سمت میز ما...
=_اووو پسر تو هم که قاطی مرغا شدی...
&بس کنید باباا😂
+خوبی هانا...
*ممنون...
+ببین...اصلا زنگ نزنی به منا...
خوبه من رابطتونو درست کردم😒🔪
*وای ات باورت نمیشه اصلا...این جیسو چه آتیش هایی تو رابطمون انداخت!
واقعا حیف جونگکوک!
÷.....
..با اومدن اسم جیسو یونا سرشو انداخت پایین....
*من...من معذرت میخوامیونا!
نمیخواستم ناراحت بشی...
÷او نه اوکیه...
_خب..عروسیتون کیه؟
&میخوایم با جونگکوگ و یونا توی یک روز بگیریم...
+جدی؟
=..منو یونا هفته بعد عروسیمونه...
&ما هممیتونیم خودمونو برسونیم...
=اوکیه..
+من برم یه سر پیش مامان هانا..
_...
بهم زل زد...
با اون استایل ف..ا..کی و چشمای س..گ..ی..ش..
بدون اهمیت به تهیونگ رفتم با هانا و جیمین...
این چند روز حس بدی داشتم بهش واقعا...چون قبل من دوست دختر زیاد داشته ها...در غیر این صورت اصلا مهم نیس واسم...
دستمو از پشت کشید..
_منم میام باهات؟..
+میخوام برم پیش مامان هانا.....!
_..اگه این لباس تنگ و نپوشی اینجوری نمیشه...
از پشت همه جات خود نمایی میکنه...
+..وا..برو ببینم..
_..
بازوشو اورد جلو...
_بگیر..
+..
اروم گرفتم بازوشو..
_..کی پرت کرده؟ چرا اینجوری بهم بی اهمیتی میکنی...
+..نه هیچی..
_..آخی...نازی..سر چی بر خورده بهت باز...
+...تعداد دوست دخترای قبلی شما به ذهنم میاد حرصم میگیره!
_..یونا گفته نه؟..
+من ازش خواستم بگه...
_..ات اون واسه قدیماس!
+باشه!
منم قبل تو با ۷ نفر بودم...
_..چی میگی ات؟؟
+..بودم..
_..داری دروغ میگی...
+..هه..ببین خودت چه حرص میخوری..بعد انتظار داری من حرص نخورم...
فکر میکردم فقط ۲ تا بودن...ولی امروز فهمیدم آقا قبل من هر روز با یکی بوده...
_الان چی؟الانم هر روز با یکیم؟
ات...این اخلاق گ..و..ه..تو بزار کنار...داری حالم رو بهم میزنی با این شکاکیات!
_..بریم اونجا بشینیم...
۱۵ دقیقه گذشت و کلی حرف زدیم و منم سر درد اومد سراغم...
+آره بابا....اوووو....یونا...هانا و جیمین وووو!
هانا و جیمین داشتن دست تو دست همدیگه میومدن سمت میز ما...
=_اووو پسر تو هم که قاطی مرغا شدی...
&بس کنید باباا😂
+خوبی هانا...
*ممنون...
+ببین...اصلا زنگ نزنی به منا...
خوبه من رابطتونو درست کردم😒🔪
*وای ات باورت نمیشه اصلا...این جیسو چه آتیش هایی تو رابطمون انداخت!
واقعا حیف جونگکوک!
÷.....
..با اومدن اسم جیسو یونا سرشو انداخت پایین....
*من...من معذرت میخوامیونا!
نمیخواستم ناراحت بشی...
÷او نه اوکیه...
_خب..عروسیتون کیه؟
&میخوایم با جونگکوگ و یونا توی یک روز بگیریم...
+جدی؟
=..منو یونا هفته بعد عروسیمونه...
&ما هممیتونیم خودمونو برسونیم...
=اوکیه..
+من برم یه سر پیش مامان هانا..
_...
بهم زل زد...
با اون استایل ف..ا..کی و چشمای س..گ..ی..ش..
بدون اهمیت به تهیونگ رفتم با هانا و جیمین...
این چند روز حس بدی داشتم بهش واقعا...چون قبل من دوست دختر زیاد داشته ها...در غیر این صورت اصلا مهم نیس واسم...
دستمو از پشت کشید..
_منم میام باهات؟..
+میخوام برم پیش مامان هانا.....!
_..اگه این لباس تنگ و نپوشی اینجوری نمیشه...
از پشت همه جات خود نمایی میکنه...
+..وا..برو ببینم..
_..
بازوشو اورد جلو...
_بگیر..
+..
اروم گرفتم بازوشو..
_..کی پرت کرده؟ چرا اینجوری بهم بی اهمیتی میکنی...
+..نه هیچی..
_..آخی...نازی..سر چی بر خورده بهت باز...
+...تعداد دوست دخترای قبلی شما به ذهنم میاد حرصم میگیره!
_..یونا گفته نه؟..
+من ازش خواستم بگه...
_..ات اون واسه قدیماس!
+باشه!
منم قبل تو با ۷ نفر بودم...
_..چی میگی ات؟؟
+..بودم..
_..داری دروغ میگی...
+..هه..ببین خودت چه حرص میخوری..بعد انتظار داری من حرص نخورم...
فکر میکردم فقط ۲ تا بودن...ولی امروز فهمیدم آقا قبل من هر روز با یکی بوده...
_الان چی؟الانم هر روز با یکیم؟
ات...این اخلاق گ..و..ه..تو بزار کنار...داری حالم رو بهم میزنی با این شکاکیات!
۱۳.۱k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.