فیک کوک ( عشق و نفرت) پارت آخر
از زبان ا/ت
وایستادم گفتم : وایییی درد میکنه ، جونگ کوک فوراً اومد پیشم و گفت : چیشده خواستم بزنمش که نتونستم چون زخمم خیلی درد میکرد گفتم : حیف که حیف وگرنه میدونستم باهات چیکار کنم
گفت : راستی از امشب توی اتاقم باهم میخوابیم گفتم : آه دیگه چی نظرت چیه برات یه بچه هم بیارم گفت : تو آینده خیلی نزدیک هم چرا که نه و خندید گفتم : کوفت خجالتم نمیکشه ،
( یک ماه بعد)
از زبان ا/ت
حالم کاملاً خوب شده
و یک ماهه که با جونگ کوک هم اتاقی هستم نشسته بودم توی حیاط که یکی از محافظا اومد و گفت: خانم آقای جئون یه چیزی واستون فرستادن گفتم : ولم کن توروخدا اوفففف هی آقای جئون آقای جئون
خیلی کنجکاو بودم ببینم چیه یه اِهِمی کردم و گفتم: حالا چی فرستاده گفت : باید خودتون بیاین ببینین بلند شدم و رفتم که دیدم یه عالمه گل روز بوشون همه جا پخش شده بود یه نوشته توش بود برداشتم و خوندمش نوشته بود برای عشقم
یه لبخنده زیرکانهای زدم و آروم گفتم : زنه جئون جونگ کوک بودن همچین هم بد نیست که یهو صدای کوک اومد که گفت : البته که بد نیست
گفتم: عه تو از کی اینجایی
گفت: ا/ت باهام بیا باید بهت یه چیزی رو نشون بدم گفتم : هی کجا چیکار میکنی گفت : فقط باهام بیا
رفتیم سواره ماشینش شدیم و راه افتادیم
گفتم : کجا میریم نمیخوای بگی گفت : پیشه چند نفر که خیلی دوست داری ببینیشون
بالاخره رسیدیم انگار یه کافی شاپ بود رفتیم داخل هیچکس نبود گفتم : جونگ کوک اینجا چرا....با دیدن کسایی که اومدن روبه روم قفل کردم نه حتماً توهم زدم امکان نداره اونا مامان و بابام بودن بابام گفت : دخترم ، الان دیگه باورم شد زندن
اشکام سرازیر شدن رفتم و محکم بغلشون کردم یجور داشتم گریه میکردم مثل آبشار وقتی ازشون جدا شدم و کل ماجرا رو برام تعریف کردن برگشتم سمته کوک با چشمای اشکیم نگاهش میکردم گفتم : ممنونم همین که خواست حرفی بزنه رفتم جلو و لبام رو گذاشتم روی لباش دستش و دوره کمرم حلقه کرد و همکاری کرد از هم جدا شدیم گفت : حالا قبول میکنی همسرم بشی گفتم : اوهوم
( تمام پایان )
وایستادم گفتم : وایییی درد میکنه ، جونگ کوک فوراً اومد پیشم و گفت : چیشده خواستم بزنمش که نتونستم چون زخمم خیلی درد میکرد گفتم : حیف که حیف وگرنه میدونستم باهات چیکار کنم
گفت : راستی از امشب توی اتاقم باهم میخوابیم گفتم : آه دیگه چی نظرت چیه برات یه بچه هم بیارم گفت : تو آینده خیلی نزدیک هم چرا که نه و خندید گفتم : کوفت خجالتم نمیکشه ،
( یک ماه بعد)
از زبان ا/ت
حالم کاملاً خوب شده
و یک ماهه که با جونگ کوک هم اتاقی هستم نشسته بودم توی حیاط که یکی از محافظا اومد و گفت: خانم آقای جئون یه چیزی واستون فرستادن گفتم : ولم کن توروخدا اوفففف هی آقای جئون آقای جئون
خیلی کنجکاو بودم ببینم چیه یه اِهِمی کردم و گفتم: حالا چی فرستاده گفت : باید خودتون بیاین ببینین بلند شدم و رفتم که دیدم یه عالمه گل روز بوشون همه جا پخش شده بود یه نوشته توش بود برداشتم و خوندمش نوشته بود برای عشقم
یه لبخنده زیرکانهای زدم و آروم گفتم : زنه جئون جونگ کوک بودن همچین هم بد نیست که یهو صدای کوک اومد که گفت : البته که بد نیست
گفتم: عه تو از کی اینجایی
گفت: ا/ت باهام بیا باید بهت یه چیزی رو نشون بدم گفتم : هی کجا چیکار میکنی گفت : فقط باهام بیا
رفتیم سواره ماشینش شدیم و راه افتادیم
گفتم : کجا میریم نمیخوای بگی گفت : پیشه چند نفر که خیلی دوست داری ببینیشون
بالاخره رسیدیم انگار یه کافی شاپ بود رفتیم داخل هیچکس نبود گفتم : جونگ کوک اینجا چرا....با دیدن کسایی که اومدن روبه روم قفل کردم نه حتماً توهم زدم امکان نداره اونا مامان و بابام بودن بابام گفت : دخترم ، الان دیگه باورم شد زندن
اشکام سرازیر شدن رفتم و محکم بغلشون کردم یجور داشتم گریه میکردم مثل آبشار وقتی ازشون جدا شدم و کل ماجرا رو برام تعریف کردن برگشتم سمته کوک با چشمای اشکیم نگاهش میکردم گفتم : ممنونم همین که خواست حرفی بزنه رفتم جلو و لبام رو گذاشتم روی لباش دستش و دوره کمرم حلقه کرد و همکاری کرد از هم جدا شدیم گفت : حالا قبول میکنی همسرم بشی گفتم : اوهوم
( تمام پایان )
۱۵۴.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.