پارت(۵)
پارت(۵)
ویو ات
(صبح شد)
رفتم صبحونه خوردم ورفتم اتاقم دوش گرفتم و لباسام رو عوض کردم....
(لباسشو میزارم)
به ساعت نگاه کردم......چقدر زمان زود میگذره.....
رفتم حیات نشستم داشتم به اطرافم نگاه میکردم که در کنار حیاط یک نفر بود خیلی ترسیدم رفتم جلوتر.....کاش نمیرفتم......
+:شما کی هستین؟....
با صحنه ای روبه رو شدم که کاش هیچوقت روبه رو نمی شدم کاش......
اون همون پسری بود که پیشش ضایع شدم......این اینجا چیکار میکنه
ـــ:....تو..
+:ببخشید من دیروز منظوری نداشتم...
ـــ:چی؟....
داشت قدم هاش رو به سمتم بر میداشت.....با هر قدمش جلو میومد و من هم عقب میرفتم.....
دیگه راهی نبود که بدنم به دیوار خورد.....با خوردن دستش به دیوار با خوردن بدن من به دیوار هم زمان بود....
لباش رو نزدیک گوشم کرد....جوری بود که نفس داغش رو حس میکردم.......
ـــ:دیگه نبینم از این حرفا بزنی میدونی چرا....چون خوشم نمیاد.....(سرد)
+:من من منظوری نداشتم.....
(ببخشید کم شد امتحان داشتم بخاطر همین نتونستم زیاد بنویسم ازتون انتظار حمایت دارم)
ویو ات
(صبح شد)
رفتم صبحونه خوردم ورفتم اتاقم دوش گرفتم و لباسام رو عوض کردم....
(لباسشو میزارم)
به ساعت نگاه کردم......چقدر زمان زود میگذره.....
رفتم حیات نشستم داشتم به اطرافم نگاه میکردم که در کنار حیاط یک نفر بود خیلی ترسیدم رفتم جلوتر.....کاش نمیرفتم......
+:شما کی هستین؟....
با صحنه ای روبه رو شدم که کاش هیچوقت روبه رو نمی شدم کاش......
اون همون پسری بود که پیشش ضایع شدم......این اینجا چیکار میکنه
ـــ:....تو..
+:ببخشید من دیروز منظوری نداشتم...
ـــ:چی؟....
داشت قدم هاش رو به سمتم بر میداشت.....با هر قدمش جلو میومد و من هم عقب میرفتم.....
دیگه راهی نبود که بدنم به دیوار خورد.....با خوردن دستش به دیوار با خوردن بدن من به دیوار هم زمان بود....
لباش رو نزدیک گوشم کرد....جوری بود که نفس داغش رو حس میکردم.......
ـــ:دیگه نبینم از این حرفا بزنی میدونی چرا....چون خوشم نمیاد.....(سرد)
+:من من منظوری نداشتم.....
(ببخشید کم شد امتحان داشتم بخاطر همین نتونستم زیاد بنویسم ازتون انتظار حمایت دارم)
۳۰۲
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.