فیک جیهوپ
فیک جیهوپ
پارت۲۷
_________________
مکس رفت بیرون منم هندزفریمو گذاشتم تو گوشمو اهنگ مورد علاقه مو گوش کردم . بی اراده نگام کشیده شد سمت کشو.
رفتم سمت کشو و بازش کردم چندتا عکس بود توش برداشتمشون. عکسا برای بچگیم بود این چندتا عکس و فقط از خونه مون آوردم اینجا.
با یاد خونمون بغضم گرفت .
"فلش بک ۱۵ سال قبل"
امروز بازم دعوا کردم با اون عوضی . ۱ سال از مرگ مادرم میگذره تو این یکسال هر روز زندگیم برام شده عذاب . یک هفته که از مرگ مادرم گذشته بود که پدرم بهم گفت قراره بایه زنی به اسم سارا ازدواج کنه .
سارا همیشه اذیتم میکنه . من امسال ۱۱سالم میشد
تو افکار خودم غرق بودم که سارا صدام کرد برم پایین
رفتم پایین دیدم پدرمم اومده. دستو صورت سارا کبود بود .
، عشقم میبینی دخترت با من چیکار کرده منو زد
# چی چیکار کرده تورو زده
من !!!من کی اینو زدم
♤چی میگی سارا خوبی من کی تورو زدم آخه چرا دروغ میگی
، من دروغ میگم آره...هه چرا اعتراف نمیکنی به کاری که کردی هان
♤چی می...
# خفه شو ات گمشو برو تو اتاقت...اگه سنت انقدر کم نبود تا حالا انداخته بودمت بیرون.
با بغض به پدرم نگاه کردم .
رفتم تو اتاقمو شروع کردم به گریه کردن . عکس مامانم که رو میز بغل تختم بودو برداشتم و شروع کردم با صحبت کردن باهاش:
♤ سلام مامانی خوبی ؟ چخبرا؟ ....مامان میبینی وضع دخترت چجوری شده هوممم ...هیمم مامانی منو هر روز سارا میزنه اذیتم میکنه...باباهم بهم اهمیت نمیده ...مامان دوس دارم الان پیشم باشی ...مامان دلم برات تنگ شده ....هیممم.
پارت۲۷
_________________
مکس رفت بیرون منم هندزفریمو گذاشتم تو گوشمو اهنگ مورد علاقه مو گوش کردم . بی اراده نگام کشیده شد سمت کشو.
رفتم سمت کشو و بازش کردم چندتا عکس بود توش برداشتمشون. عکسا برای بچگیم بود این چندتا عکس و فقط از خونه مون آوردم اینجا.
با یاد خونمون بغضم گرفت .
"فلش بک ۱۵ سال قبل"
امروز بازم دعوا کردم با اون عوضی . ۱ سال از مرگ مادرم میگذره تو این یکسال هر روز زندگیم برام شده عذاب . یک هفته که از مرگ مادرم گذشته بود که پدرم بهم گفت قراره بایه زنی به اسم سارا ازدواج کنه .
سارا همیشه اذیتم میکنه . من امسال ۱۱سالم میشد
تو افکار خودم غرق بودم که سارا صدام کرد برم پایین
رفتم پایین دیدم پدرمم اومده. دستو صورت سارا کبود بود .
، عشقم میبینی دخترت با من چیکار کرده منو زد
# چی چیکار کرده تورو زده
من !!!من کی اینو زدم
♤چی میگی سارا خوبی من کی تورو زدم آخه چرا دروغ میگی
، من دروغ میگم آره...هه چرا اعتراف نمیکنی به کاری که کردی هان
♤چی می...
# خفه شو ات گمشو برو تو اتاقت...اگه سنت انقدر کم نبود تا حالا انداخته بودمت بیرون.
با بغض به پدرم نگاه کردم .
رفتم تو اتاقمو شروع کردم به گریه کردن . عکس مامانم که رو میز بغل تختم بودو برداشتم و شروع کردم با صحبت کردن باهاش:
♤ سلام مامانی خوبی ؟ چخبرا؟ ....مامان میبینی وضع دخترت چجوری شده هوممم ...هیمم مامانی منو هر روز سارا میزنه اذیتم میکنه...باباهم بهم اهمیت نمیده ...مامان دوس دارم الان پیشم باشی ...مامان دلم برات تنگ شده ....هیممم.
۶.۸k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.