فیک جنون
پارت ۱۵::::::::
+اینجا چیکار میکنی هاان
-رزا میشه حرف بزنیم
+هعی مین یونگی مصل اینکه قوانین اینجا رو نمیدونی
-رزا
فریاد زدم
+اسم من رزا نیست
-و..ولی
+گمشو بیرون
-رزا بزار
+تو حرف حساب حالیت نمیشه نه؟
+میخوای یه تیر حرومت کنم
-تو نمیتونی منو بکشی
+اه جدی؟بعد آقا از کجا میدونن
-من میشناسمت
بعد قه قه زدم
+کیو میشناسی تو آخه
-همون رزایی که منو نمیکشه چون دوسم داره
+واقعا ؟عزیزم کی بهت اینا رو یاد داده ؟
-انقد تحقیر آمیز حرف نزن
+میخوای چیکار کنی هان؟
-تو چرا اینطوری شدی
+آخی ...مین یونگی تو خیلی وقته منو ندیدی درسته؟
-آره ولی میدونم تو همون آدمی
+دست از این حرفا بردار چون بد تر اصبانیم میکنی
+چرا اومدی اینجا
-میخوام کمکت کنم
+به نظرت من به کمک احتیاج دارم
-آره
+کاری نکن شلیک کنم حرومزاده
-بکن
+با دم شیر بازی نکن بچه جون
آروم زمزمه کرد
-تو حتی نمیتونی منو کتک بزنی
+پس من نمی تونم بزنم هان
بعد در اتاقو بستم و آروم شونشو فشار دارم که اول خورد به دیوار و بعد به زمین افتاد
+ام فکر نمیکردم انقد بی جون باشی
-تو چطوری؟
+ببینم فکر کردی قراره بیای اینجا و منو کول کنی ببری؟
بلد بلند خندیدم
+خوب واقعا مسخره کردی خودتو؟
-منو میزنی ولی نمیتونی منو بکشی
+خیل خوب بزار امتحان کنیم
بعد جای تیر های اسلحه رو باز کردم و انگشتمو روی یکیش گذاشتم و بقیه رو خالی کردم
بعد دریچه رو بستم و اسلحه رو جلوش گرفتم
+ببینیم قرعه بهت چی میوفته
-رزا نه
بعد شلیک کردم
+اه نمردی هووف
-تو سر جون من شرط میبندی
+چیه میخوای چیکار کنی الان حالا که نمردی و میتونی بری گم شی بیرون
-من نمیرم
+تو غلط میکنی
-من میمونم تا رزای مهربونو برگردونم
+به همین خیال باش
+به افرادم میگم بیرونت کنن
-انقد بی زوری که به افرادت میگی بیرونم کنن؟
+خودم بیرون میندازمت
-نمیتونی باید از روی جسدم رد بشی
+رد میشم همین الان امتحان کردیم
-انقدم احمق نیستم میدونم تیراش مشقی بود
+با من بازی میکنی؟
بعد از روی زمین بلند شد
-چرا نمیزاری رزای واقعی آزاد بشه
+این منم رزای واقعی اینه
بعد در باز شد
:تویه عوضی با چه روی بلد شدی اومدی اینجا هان
+نامجون برو بیرون
:نه نمیرم
+فکر می کنی بلد نیستم از خودم مراقبت کنم
:من نمیزارم بهت آسیب بزنه
+گفتم برو بیرون نامجون
-نکنه دوس پسر جدیدته؟
:عوضیه حروم زاده
بعد با خشم رفت و یقه یونگی رو گرفت و به دیوار کوبید
+هی نامجون بس کن گفتم
:دست از سر این دختر بر دار نگاهش کن تو باهاش اینکارو کردی نمیزارم بیشتر بهش آسیب بزنی فهمیدی یا نههه
-هووی آروم باش آقا
بعد رفتم با حرص پشت کت نامجونو کشیدم که از یونگی جدا شد
+نامجون اومدی اینجا اینو بزنی یا منو تحقیر کنی هااان؟
:من میخوام کمکت کنم
بعد توی چشای یونگی با خشم نگاه کرد
:اولین کاری ام که برای کمک بهت میکنم کشتن این عوضیه
+هااااش
بعد صدای در زدن اومد
جیمین بدون اجازه و سرا سیمه وارد اتاق شد
×خانم یه ماموریت جدید پیش اومده باید بیاید بیرون
+خدا رو شکر جیمین منو از دست این دوتا نجات دادی
بعد برگشتم بهشون نگاه کردم
+من الان کار دارم هر کاری میخواید با هم بکنید به من دیگه ربطی نداره
بعد از اتاق اومدم بیرون
×خانم اون آقاهه کیه
+یادته راجب یه پسر به نام شوگا برات گفتم
×خوب همونی که بیچارتون کرد
+اسم اصلیش یونگیه
×همینی که نامجون میخواست پارش کنه
بعد به خاطر حرف جیمین لبخندی زدم
+آره
+خوب باید کجا بریم جیمین
×باید این تلفن رو بردارید
+خیل خوب
بعد جیمین از اتاقی که توش تلفن زنگ میخورد بیرون رفت منم تلفن رو برداشتم
+بله
؛سلام رز سیاه
+آقای مدیر؟
؛بله خیلی وقته به اینجا سر نمیزنی
+چرا باید به اون جای وحشت ناک سر بزنم؟
؛رز سیاه یه مشکل پیش اومده
+هوم؟
؛هانگی از دستمون فرار کرده
+چیییییی
+مگه نکشتینش
؛نه ما زندانیش کردیم
+هایییش شما بی عرضه های خراب
؛آروم باش من بزرگت کردم میدونی بالا تر از تو ام
+دهنتو ببند مرتیکه مگر نه میام و میفرستمت پیش همون یارو چانگ اون بالا ها گرفتی یا نه عوضی
؛خ..خیل خوب ..ببخشید
بعد تلفنو قطع کردم و توی کامپیوتر جیمین مکان هانگیو پیدا کردم
بعد اومدم سمت اتاق خودم و درشو باز کردم یونگی و نامجون هنوز داشتن بحث میکرد و با باز شدن در در حالی که یقه های همو گرفته بودن به من خیره شدن
+هوف
بعد رفتم سمت کمد و یه اسلحه کوچیک برداشتم
:کجا؟
+میرم سراغ یه دوست قدیمی دیگه
-با اسلحه
+آره من با دوستام اینطوری رفتار میکنم
:منم بیام؟
+میخوای بیا
بعد از اتاق بیرون اومدم پشتم داشت نامجون میومد که با دیدن یونگی که پشتش راه افتاده برگشت و تو صورتش نگاه کرد
:تو همین جا میمونی
بعد برگشت و دنبالم اومد و یونگی ام کاملا بی توجه به حرف های نامجون گفت
-برو بابا
بعد دوباره دنبالش راه افتاد
+اینجا چیکار میکنی هاان
-رزا میشه حرف بزنیم
+هعی مین یونگی مصل اینکه قوانین اینجا رو نمیدونی
-رزا
فریاد زدم
+اسم من رزا نیست
-و..ولی
+گمشو بیرون
-رزا بزار
+تو حرف حساب حالیت نمیشه نه؟
+میخوای یه تیر حرومت کنم
-تو نمیتونی منو بکشی
+اه جدی؟بعد آقا از کجا میدونن
-من میشناسمت
بعد قه قه زدم
+کیو میشناسی تو آخه
-همون رزایی که منو نمیکشه چون دوسم داره
+واقعا ؟عزیزم کی بهت اینا رو یاد داده ؟
-انقد تحقیر آمیز حرف نزن
+میخوای چیکار کنی هان؟
-تو چرا اینطوری شدی
+آخی ...مین یونگی تو خیلی وقته منو ندیدی درسته؟
-آره ولی میدونم تو همون آدمی
+دست از این حرفا بردار چون بد تر اصبانیم میکنی
+چرا اومدی اینجا
-میخوام کمکت کنم
+به نظرت من به کمک احتیاج دارم
-آره
+کاری نکن شلیک کنم حرومزاده
-بکن
+با دم شیر بازی نکن بچه جون
آروم زمزمه کرد
-تو حتی نمیتونی منو کتک بزنی
+پس من نمی تونم بزنم هان
بعد در اتاقو بستم و آروم شونشو فشار دارم که اول خورد به دیوار و بعد به زمین افتاد
+ام فکر نمیکردم انقد بی جون باشی
-تو چطوری؟
+ببینم فکر کردی قراره بیای اینجا و منو کول کنی ببری؟
بلد بلند خندیدم
+خوب واقعا مسخره کردی خودتو؟
-منو میزنی ولی نمیتونی منو بکشی
+خیل خوب بزار امتحان کنیم
بعد جای تیر های اسلحه رو باز کردم و انگشتمو روی یکیش گذاشتم و بقیه رو خالی کردم
بعد دریچه رو بستم و اسلحه رو جلوش گرفتم
+ببینیم قرعه بهت چی میوفته
-رزا نه
بعد شلیک کردم
+اه نمردی هووف
-تو سر جون من شرط میبندی
+چیه میخوای چیکار کنی الان حالا که نمردی و میتونی بری گم شی بیرون
-من نمیرم
+تو غلط میکنی
-من میمونم تا رزای مهربونو برگردونم
+به همین خیال باش
+به افرادم میگم بیرونت کنن
-انقد بی زوری که به افرادت میگی بیرونم کنن؟
+خودم بیرون میندازمت
-نمیتونی باید از روی جسدم رد بشی
+رد میشم همین الان امتحان کردیم
-انقدم احمق نیستم میدونم تیراش مشقی بود
+با من بازی میکنی؟
بعد از روی زمین بلند شد
-چرا نمیزاری رزای واقعی آزاد بشه
+این منم رزای واقعی اینه
بعد در باز شد
:تویه عوضی با چه روی بلد شدی اومدی اینجا هان
+نامجون برو بیرون
:نه نمیرم
+فکر می کنی بلد نیستم از خودم مراقبت کنم
:من نمیزارم بهت آسیب بزنه
+گفتم برو بیرون نامجون
-نکنه دوس پسر جدیدته؟
:عوضیه حروم زاده
بعد با خشم رفت و یقه یونگی رو گرفت و به دیوار کوبید
+هی نامجون بس کن گفتم
:دست از سر این دختر بر دار نگاهش کن تو باهاش اینکارو کردی نمیزارم بیشتر بهش آسیب بزنی فهمیدی یا نههه
-هووی آروم باش آقا
بعد رفتم با حرص پشت کت نامجونو کشیدم که از یونگی جدا شد
+نامجون اومدی اینجا اینو بزنی یا منو تحقیر کنی هااان؟
:من میخوام کمکت کنم
بعد توی چشای یونگی با خشم نگاه کرد
:اولین کاری ام که برای کمک بهت میکنم کشتن این عوضیه
+هااااش
بعد صدای در زدن اومد
جیمین بدون اجازه و سرا سیمه وارد اتاق شد
×خانم یه ماموریت جدید پیش اومده باید بیاید بیرون
+خدا رو شکر جیمین منو از دست این دوتا نجات دادی
بعد برگشتم بهشون نگاه کردم
+من الان کار دارم هر کاری میخواید با هم بکنید به من دیگه ربطی نداره
بعد از اتاق اومدم بیرون
×خانم اون آقاهه کیه
+یادته راجب یه پسر به نام شوگا برات گفتم
×خوب همونی که بیچارتون کرد
+اسم اصلیش یونگیه
×همینی که نامجون میخواست پارش کنه
بعد به خاطر حرف جیمین لبخندی زدم
+آره
+خوب باید کجا بریم جیمین
×باید این تلفن رو بردارید
+خیل خوب
بعد جیمین از اتاقی که توش تلفن زنگ میخورد بیرون رفت منم تلفن رو برداشتم
+بله
؛سلام رز سیاه
+آقای مدیر؟
؛بله خیلی وقته به اینجا سر نمیزنی
+چرا باید به اون جای وحشت ناک سر بزنم؟
؛رز سیاه یه مشکل پیش اومده
+هوم؟
؛هانگی از دستمون فرار کرده
+چیییییی
+مگه نکشتینش
؛نه ما زندانیش کردیم
+هایییش شما بی عرضه های خراب
؛آروم باش من بزرگت کردم میدونی بالا تر از تو ام
+دهنتو ببند مرتیکه مگر نه میام و میفرستمت پیش همون یارو چانگ اون بالا ها گرفتی یا نه عوضی
؛خ..خیل خوب ..ببخشید
بعد تلفنو قطع کردم و توی کامپیوتر جیمین مکان هانگیو پیدا کردم
بعد اومدم سمت اتاق خودم و درشو باز کردم یونگی و نامجون هنوز داشتن بحث میکرد و با باز شدن در در حالی که یقه های همو گرفته بودن به من خیره شدن
+هوف
بعد رفتم سمت کمد و یه اسلحه کوچیک برداشتم
:کجا؟
+میرم سراغ یه دوست قدیمی دیگه
-با اسلحه
+آره من با دوستام اینطوری رفتار میکنم
:منم بیام؟
+میخوای بیا
بعد از اتاق بیرون اومدم پشتم داشت نامجون میومد که با دیدن یونگی که پشتش راه افتاده برگشت و تو صورتش نگاه کرد
:تو همین جا میمونی
بعد برگشت و دنبالم اومد و یونگی ام کاملا بی توجه به حرف های نامجون گفت
-برو بابا
بعد دوباره دنبالش راه افتاد
۴۷.۳k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.