𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻♾
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁵⁶
جونگکوک چوب دو سر پارچه را گرفت و محکم به میز کوبید ...
دستش را مشت کرده بود...
اون از جیمین هیچ گلگی نداشت ...
فقط آزرده شده بود ...
دلش گرفته بود ...
نمیتوانست تحمل کند ...
هندل کردن این فضا براش سخت بود...
خاطراتی که با جیمین داشت به یادش آمد...
به یاد پدرش افتاد ...
پاهایش سست شده بودن و لنگ میزدن...
چشمانش را هی باز و بسته میکرد تا اشکانش جاری نشود ...
اما ناگهان قامت استوارش بر زمین افتاد !
خواجه اعظم : ســ ...سرورممممم ...کــ ...کسی اون بــ ... بـ ...بیرون هــ ...هست ؟
............................................................
•••قصر ملکه•••
ندیمه هان : اجازه دارم وارد شم خانم ؟
هایون :بیا ...
ندیمه هان با دستپاچگی گفت :بانو کیم ...
هایون : چیزی شده ؟
ندیمه هان :امپراطور ...راستش چجوری بگم ...
هایون : جونگکوک چی شده بگو دیگهه...
ندیمه هان : راستش ...چجوری بگم ... امپراطور بیماریشون اود کرده ...
هایون با بهت گفت :تو الان چی گفتی ؟ گفتی امپراطور بیماریشون اود کرده ؟
#Park_Jiyoon
#Tnanlmoquilication
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻♾
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁵⁶
جونگکوک چوب دو سر پارچه را گرفت و محکم به میز کوبید ...
دستش را مشت کرده بود...
اون از جیمین هیچ گلگی نداشت ...
فقط آزرده شده بود ...
دلش گرفته بود ...
نمیتوانست تحمل کند ...
هندل کردن این فضا براش سخت بود...
خاطراتی که با جیمین داشت به یادش آمد...
به یاد پدرش افتاد ...
پاهایش سست شده بودن و لنگ میزدن...
چشمانش را هی باز و بسته میکرد تا اشکانش جاری نشود ...
اما ناگهان قامت استوارش بر زمین افتاد !
خواجه اعظم : ســ ...سرورممممم ...کــ ...کسی اون بــ ... بـ ...بیرون هــ ...هست ؟
............................................................
•••قصر ملکه•••
ندیمه هان : اجازه دارم وارد شم خانم ؟
هایون :بیا ...
ندیمه هان با دستپاچگی گفت :بانو کیم ...
هایون : چیزی شده ؟
ندیمه هان :امپراطور ...راستش چجوری بگم ...
هایون : جونگکوک چی شده بگو دیگهه...
ندیمه هان : راستش ...چجوری بگم ... امپراطور بیماریشون اود کرده ...
هایون با بهت گفت :تو الان چی گفتی ؟ گفتی امپراطور بیماریشون اود کرده ؟
#Park_Jiyoon
#Tnanlmoquilication
۳.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.