عشقی که بهم دادی
"part 28"
=خیالت راحت
+چقد خوبه که دارمت
یعنی اونم بهم حسی داره؟
اومد جلو و بغلم کرد منم بغلش کردم
سریع خدافظی کرد و رفت
*از زبان ا.ت
زنگ زدم هانا
×الو...معلومه کجایی؟ همه کارا مونده رو زمین اصن تو به اینا فک....
+اوه یه نفس بگیر بابا
×بگو ببینم چه غلطی کردی؟...راستی عشق خاله چطوره؟
+خوبه...شرکتی؟
×آره چطور مگه؟
+باید ببینمت
×ا.ت چیشده؟
+باید حضوری بهت بگم
×باشه منتظرم
قطع کردم و سوار موتورم شدم و رفتم شرکت
خواستم برم تو که دیدم هانا دم دره
دویدم سمتش و با خنده گفتم
+از کی منتظری؟
به ساعتش نگاه کرد و گفت
×۲۰ دقیقه ای میشه
+بریم تو که برات بگم
رفتیم داخل و یه راست رفتیم دفتر هانا
رفت پشت میزش نشست و دستشو گذاشت رو میز و کالا جدی گفت
×کیم ا.ت...گزارش کار میخوام الان!
درسته ما دوست بودیم...ولی خب بحث کلر از اینا جداس
+بله رئیس
اینو گفتم لبمو گاز گرفتم که خنده م نگیره
خودمو جمع کردم و دوباره شروع کردم
+ خانم چوی (یادم نیست قبلا فامیل هانا رو گفتم یانه😂😂 اگه گفتم بهم بگید درستش کنم) من کیم تهیونگ رو راضی کردم
با هیجان از جاش بلند شد و با صدایی که خوشحالی توش موج میزد اومد سمتم و شونه هامو گرفت و گفت
×ا.ت! ... جدی میگییییی؟
+بعله...چی فک کردی خانم چوی
×میدونستم...هرچی باشه خودم رئیستم
+نه دیگه این ربط نداشت
×چرا داره
+چه ربطی آخه؟؟!!!!
×اینا رو ول کن...حالا که انقدر خوب پیش رفته پس امشب یه مهمونی با کل اعضای تیم و کیم تهیونگ ترتیب میدم
+هانا بیکاری مگه؟
×باید بگیریم
+پس من نمیام
×دیوونه ای؟...اصل کاری تویی
+هوف باشه..باهام هماهنگ کن
×حتما
خدافظی کردم و رفتم دفتر خودم
=خیالت راحت
+چقد خوبه که دارمت
یعنی اونم بهم حسی داره؟
اومد جلو و بغلم کرد منم بغلش کردم
سریع خدافظی کرد و رفت
*از زبان ا.ت
زنگ زدم هانا
×الو...معلومه کجایی؟ همه کارا مونده رو زمین اصن تو به اینا فک....
+اوه یه نفس بگیر بابا
×بگو ببینم چه غلطی کردی؟...راستی عشق خاله چطوره؟
+خوبه...شرکتی؟
×آره چطور مگه؟
+باید ببینمت
×ا.ت چیشده؟
+باید حضوری بهت بگم
×باشه منتظرم
قطع کردم و سوار موتورم شدم و رفتم شرکت
خواستم برم تو که دیدم هانا دم دره
دویدم سمتش و با خنده گفتم
+از کی منتظری؟
به ساعتش نگاه کرد و گفت
×۲۰ دقیقه ای میشه
+بریم تو که برات بگم
رفتیم داخل و یه راست رفتیم دفتر هانا
رفت پشت میزش نشست و دستشو گذاشت رو میز و کالا جدی گفت
×کیم ا.ت...گزارش کار میخوام الان!
درسته ما دوست بودیم...ولی خب بحث کلر از اینا جداس
+بله رئیس
اینو گفتم لبمو گاز گرفتم که خنده م نگیره
خودمو جمع کردم و دوباره شروع کردم
+ خانم چوی (یادم نیست قبلا فامیل هانا رو گفتم یانه😂😂 اگه گفتم بهم بگید درستش کنم) من کیم تهیونگ رو راضی کردم
با هیجان از جاش بلند شد و با صدایی که خوشحالی توش موج میزد اومد سمتم و شونه هامو گرفت و گفت
×ا.ت! ... جدی میگییییی؟
+بعله...چی فک کردی خانم چوی
×میدونستم...هرچی باشه خودم رئیستم
+نه دیگه این ربط نداشت
×چرا داره
+چه ربطی آخه؟؟!!!!
×اینا رو ول کن...حالا که انقدر خوب پیش رفته پس امشب یه مهمونی با کل اعضای تیم و کیم تهیونگ ترتیب میدم
+هانا بیکاری مگه؟
×باید بگیریم
+پس من نمیام
×دیوونه ای؟...اصل کاری تویی
+هوف باشه..باهام هماهنگ کن
×حتما
خدافظی کردم و رفتم دفتر خودم
۳.۶k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.