عشق بی پایان ( پارت 4)
از اون روز به بعد سوآ و تهیونگ باهم میومدن مدرسه، سعی کردم کاری بهشون نداشته باشم و سرم تو کار خودم باشه ولی واقعا نمیتونستم، سوآ جنبه نداشت، از وقتی دوست دختر تهیونگ شده بود دیگه با منم حرف نمیزد، خدایا اول به صبری به من بده بعد یه جنبه به سوآ، یه جوری رفتار میکنه که انگار از اول تهیونگ اونو دوست داشت، اصن به من ربطی نداره، هرکاری میخواد بکنه 😒
حالم از بچه های مدرسمون بهم میخورد، فقط چون سوآ با تهیونگ بود هر کاری براش میکردن، حتی بچه هایی که از سوآ بدشون میومد، افتادیم گير یه سری چاپلوس...... پوففففففف🙄
بین این همه فکر جونگ کوک ( دوست صمیمی تهیونگ) اومد پیشم نشست. ( علامت جونگ کوک _)
_ : به چی فک میکنی؟
%: به اینکه... چقد... یه آدم میتونه بی جنبه باشه، که وقتی با یکی دیگه دوس میشه دوست قدیمیشو تنها بذاره 😐
_ : منظورت سوآ ست؟
%: خب.... یه جورایی... پوفففففف... آره... منظورم سوآ ئه
_ : تهیونگ هم اینجوریه.. درکت میکنم ولی خب چرا به درخواست تهیونگ جواب منفی دادی؟ میتونستی تو الان جای سوآ باشی
%: میتونستم جای اون باشم.... شایدم آره... ولی خب من نمیتونم مثل سوآ باشم، اون دنبال پسرای جذابه، به خاطر همین رابطش با هر پسری به یه هفته نمیکشه.... می دونی چرا؟...چون پسرای جذاب روی زمین نمیمونن، بالاخره تو عمرشون با چنتا دختر بودن.... امممم.... ولی من از بچگی دوست داشتم با کسایی دوست باشم که باهام صادقن و دو رو نیستن... به خاطر همین توی بچگیم زیاد دوست نداشتم
_ : ازت خوشم میاد.... ملاک های خوبی برای داشتن دوست داری
%: میدونی من خواستم توی دنیا شرایط همرو در نظر بگیرم و اونا رو درک کنم... و... ولی هیچوقت دنیا و انسان هاش نه شرایط منو در نظر گرفتن نه منو درک کردن.... دیگه زندگی چه فایده ای داره😔
_ : تو دیگه داری خیلی شلوغش میکنی،همش تقصیر خودته، اگر بهش جواب مثبت میدادی، الان اینارو نمیگفتی
%: بابا تو چرا نمیفهمی من به خاطر سوآ اینکارو کردم احمق( با داد) ..... ب... ببخشید، نمیخواستم اینو
_ : لازم به عذر خواهی نیست.... حرفی که زدی و نمیشه پس بگیری... حرف راستی زدی... آره من احمقم ولی از خیلی از افراد دیگه عاقل ترم.... اصن... اصن اشتباه کردم که میخواستم حالتو بهتر کنم، برای خودم متاسفم برای خودم... تو تقصیری نداری همش تقصیر خودمه😡
جونگ کوک رفت.... اینم عین همون دوست عوضی و دختر بازشه.. همشون عین همن... ولی من ساکت نمیشینم که اینا تحقیرم کنن،نمیذارم اوضاع اینجوری باشه.. از همشون بدم میاد... با خودم فک میکردم که تهیونگ و سوآ اومدن سمتم
* : سلام لیا، میخواستم یه چیزی بهت بگم، اممم.. البته بگیم
%: خب..... میشنوم
*: منو و تهیونگ میخواستیم بعد فارغ التحصیلی بریم آمریکا
%: خب؟
* : همین دیگه.. چون دوست صمیمیم بودی خواستم بهت بگم، میخواستم در مورد مدت اقامتمون توی اونجا ازت بپرسم
%: اِ ؟ اتفاقا من میخواستم در مورد اینکه چقد دیگه باهم دوست باشیم ازت سوال کنم
* : لیا چی میگی؟ چرا اینجوری شدی؟
%: مگه چجوری شدم؟ تویی که عوض شدی
* : م.. من؟ من کجا عوض شدم؟
%: سوآ تو اگه واقعیتو میدونستی الان اینجوری با من حرف نمیزدی، بعدشم از این به بعد با کسی دوست شو که واقعیت ازت مخفی نکنه
* : چی میگی چه واقعیتی؟
%: هیچی.... فقط یه خواهش دارم.. دیگه به من نزدیک نشو.... شماره ی منم از توی گوشیت پاک کن... نمیخوام مزاحم داشته باشم
* : تو دوست من نیستی لیا، دوست من هیچ موقع اینجوری باهام حرف نمیزنه
%: شایدم واقعا دوستت نباشم.... اگر بخوای میتونم انتقالی بگیرم و برم یه مدرسه ی دیگه تا تو با دوست پسرت راحت باشی... هوم؟ نظرت چیه؟
* : انتقالی؟ نه.. اگه تو بری من خیلی تنها میشم
$: عزیزم تنها چرا؟ تو وقتی منو داری دیگه تنها نیستی
%: اوهوم منم فک کنم دوست پسرت راس میگه
* : لیا لطفا تنهام نذار 😭
%: من تنهات گذاشتم یا تو که......
حالم از بچه های مدرسمون بهم میخورد، فقط چون سوآ با تهیونگ بود هر کاری براش میکردن، حتی بچه هایی که از سوآ بدشون میومد، افتادیم گير یه سری چاپلوس...... پوففففففف🙄
بین این همه فکر جونگ کوک ( دوست صمیمی تهیونگ) اومد پیشم نشست. ( علامت جونگ کوک _)
_ : به چی فک میکنی؟
%: به اینکه... چقد... یه آدم میتونه بی جنبه باشه، که وقتی با یکی دیگه دوس میشه دوست قدیمیشو تنها بذاره 😐
_ : منظورت سوآ ست؟
%: خب.... یه جورایی... پوفففففف... آره... منظورم سوآ ئه
_ : تهیونگ هم اینجوریه.. درکت میکنم ولی خب چرا به درخواست تهیونگ جواب منفی دادی؟ میتونستی تو الان جای سوآ باشی
%: میتونستم جای اون باشم.... شایدم آره... ولی خب من نمیتونم مثل سوآ باشم، اون دنبال پسرای جذابه، به خاطر همین رابطش با هر پسری به یه هفته نمیکشه.... می دونی چرا؟...چون پسرای جذاب روی زمین نمیمونن، بالاخره تو عمرشون با چنتا دختر بودن.... امممم.... ولی من از بچگی دوست داشتم با کسایی دوست باشم که باهام صادقن و دو رو نیستن... به خاطر همین توی بچگیم زیاد دوست نداشتم
_ : ازت خوشم میاد.... ملاک های خوبی برای داشتن دوست داری
%: میدونی من خواستم توی دنیا شرایط همرو در نظر بگیرم و اونا رو درک کنم... و... ولی هیچوقت دنیا و انسان هاش نه شرایط منو در نظر گرفتن نه منو درک کردن.... دیگه زندگی چه فایده ای داره😔
_ : تو دیگه داری خیلی شلوغش میکنی،همش تقصیر خودته، اگر بهش جواب مثبت میدادی، الان اینارو نمیگفتی
%: بابا تو چرا نمیفهمی من به خاطر سوآ اینکارو کردم احمق( با داد) ..... ب... ببخشید، نمیخواستم اینو
_ : لازم به عذر خواهی نیست.... حرفی که زدی و نمیشه پس بگیری... حرف راستی زدی... آره من احمقم ولی از خیلی از افراد دیگه عاقل ترم.... اصن... اصن اشتباه کردم که میخواستم حالتو بهتر کنم، برای خودم متاسفم برای خودم... تو تقصیری نداری همش تقصیر خودمه😡
جونگ کوک رفت.... اینم عین همون دوست عوضی و دختر بازشه.. همشون عین همن... ولی من ساکت نمیشینم که اینا تحقیرم کنن،نمیذارم اوضاع اینجوری باشه.. از همشون بدم میاد... با خودم فک میکردم که تهیونگ و سوآ اومدن سمتم
* : سلام لیا، میخواستم یه چیزی بهت بگم، اممم.. البته بگیم
%: خب..... میشنوم
*: منو و تهیونگ میخواستیم بعد فارغ التحصیلی بریم آمریکا
%: خب؟
* : همین دیگه.. چون دوست صمیمیم بودی خواستم بهت بگم، میخواستم در مورد مدت اقامتمون توی اونجا ازت بپرسم
%: اِ ؟ اتفاقا من میخواستم در مورد اینکه چقد دیگه باهم دوست باشیم ازت سوال کنم
* : لیا چی میگی؟ چرا اینجوری شدی؟
%: مگه چجوری شدم؟ تویی که عوض شدی
* : م.. من؟ من کجا عوض شدم؟
%: سوآ تو اگه واقعیتو میدونستی الان اینجوری با من حرف نمیزدی، بعدشم از این به بعد با کسی دوست شو که واقعیت ازت مخفی نکنه
* : چی میگی چه واقعیتی؟
%: هیچی.... فقط یه خواهش دارم.. دیگه به من نزدیک نشو.... شماره ی منم از توی گوشیت پاک کن... نمیخوام مزاحم داشته باشم
* : تو دوست من نیستی لیا، دوست من هیچ موقع اینجوری باهام حرف نمیزنه
%: شایدم واقعا دوستت نباشم.... اگر بخوای میتونم انتقالی بگیرم و برم یه مدرسه ی دیگه تا تو با دوست پسرت راحت باشی... هوم؟ نظرت چیه؟
* : انتقالی؟ نه.. اگه تو بری من خیلی تنها میشم
$: عزیزم تنها چرا؟ تو وقتی منو داری دیگه تنها نیستی
%: اوهوم منم فک کنم دوست پسرت راس میگه
* : لیا لطفا تنهام نذار 😭
%: من تنهات گذاشتم یا تو که......
۸۸.۳k
۰۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.