پارت ۴۰
از زبان یونا:
هر دو نفس نفس میزدیم افتادیم کنار هم بغلم کرد هر دفعه که رابطه داشتیم اینقدر درد نداشت چون هیچوقت اینقدر وحشی نبود خیلی محکم ضربه میزد برای همین بود اینقدر درد داشتم دستشو زیر دلم برد و ماساژ داد
+درد داری
_اوهوم
+بریم حموم
_نه بیخیال
همونطور که تو بغلش بودم خواب رفتم.....
چند روز بعد
از زبان یونا:
یه چند روزی هست حالم بد میشه رفتم دکتر و فهمیدم که حاملم خیلی خوشحال شدم فورا رفتم خونه
_جونکوکییی کجاییی
+اینجام تو اتاق بیا بالا
_اومدم
فورا از پله ها رفتم بالا تو اتاق بود رفتم و رو پاهاش نشستم و خودمو تو بغلش جا کردم
+چی شده بیبی
_یه خبر خوب
+چی
_من ...من حاملم جونکوک واییی باورت میشه داری بابا میشی
+چییییی(داد)
_چیه خوشحال نشدی
+معلومه که نه
از رو پاهاش بلند شدم
+چرا باید خوشحال بشم آه فاک مگه تو قرص جلو گیری نمیخوردی
_خب نه نمیخوردم
+ببین یونا یا این بچه رو سقط میکنی یا گم میشی واسه همیشه میری
_داری گرو کشی میکنی
+هر چی دوست داری اسمشو بزار من این بچه رو نمیخوام
_ولی تو باباشی
+میدونم ولی من نمیخوام یا من یا بچه
آخه چطور میتونستم از بین این دوتا یکی رو انتخاب کنم خدایا این چه زندگی کوفتی بود که من داشتم....
_باشه میرم تو منو یادت نمیاد و دوسمم نداری و مجبور نیستی منو به زور نگه داری خوب بهونه ای اومد دستت که از شر من راحت شی ولی جونکوک مطمئن باش یه روز پشیمون میشی و حسرت دیدن منو این بچه رو میکشی یه روز که حافظت برگشت اون موقع میفتی دنبال من ولی دیگه منی وجود نداره خدافظ برای همیشه فقط بزار برای آخرین بار بغلت کنم
+ب..باشه
اومد جلو تر و بغلش کردم خیلی محکم با بو کشیدن عطر تنش اشکام گونه هامو خیس کرد سریع ازش جدا شدم و از اونجا رفتم....
هوی بچه ها گریه نکنیتااااا داستان داره جالب میشه این فقط یه فیکه که قراره در آینده خیلی شاد تموم یشه حیح
هر دو نفس نفس میزدیم افتادیم کنار هم بغلم کرد هر دفعه که رابطه داشتیم اینقدر درد نداشت چون هیچوقت اینقدر وحشی نبود خیلی محکم ضربه میزد برای همین بود اینقدر درد داشتم دستشو زیر دلم برد و ماساژ داد
+درد داری
_اوهوم
+بریم حموم
_نه بیخیال
همونطور که تو بغلش بودم خواب رفتم.....
چند روز بعد
از زبان یونا:
یه چند روزی هست حالم بد میشه رفتم دکتر و فهمیدم که حاملم خیلی خوشحال شدم فورا رفتم خونه
_جونکوکییی کجاییی
+اینجام تو اتاق بیا بالا
_اومدم
فورا از پله ها رفتم بالا تو اتاق بود رفتم و رو پاهاش نشستم و خودمو تو بغلش جا کردم
+چی شده بیبی
_یه خبر خوب
+چی
_من ...من حاملم جونکوک واییی باورت میشه داری بابا میشی
+چییییی(داد)
_چیه خوشحال نشدی
+معلومه که نه
از رو پاهاش بلند شدم
+چرا باید خوشحال بشم آه فاک مگه تو قرص جلو گیری نمیخوردی
_خب نه نمیخوردم
+ببین یونا یا این بچه رو سقط میکنی یا گم میشی واسه همیشه میری
_داری گرو کشی میکنی
+هر چی دوست داری اسمشو بزار من این بچه رو نمیخوام
_ولی تو باباشی
+میدونم ولی من نمیخوام یا من یا بچه
آخه چطور میتونستم از بین این دوتا یکی رو انتخاب کنم خدایا این چه زندگی کوفتی بود که من داشتم....
_باشه میرم تو منو یادت نمیاد و دوسمم نداری و مجبور نیستی منو به زور نگه داری خوب بهونه ای اومد دستت که از شر من راحت شی ولی جونکوک مطمئن باش یه روز پشیمون میشی و حسرت دیدن منو این بچه رو میکشی یه روز که حافظت برگشت اون موقع میفتی دنبال من ولی دیگه منی وجود نداره خدافظ برای همیشه فقط بزار برای آخرین بار بغلت کنم
+ب..باشه
اومد جلو تر و بغلش کردم خیلی محکم با بو کشیدن عطر تنش اشکام گونه هامو خیس کرد سریع ازش جدا شدم و از اونجا رفتم....
هوی بچه ها گریه نکنیتااااا داستان داره جالب میشه این فقط یه فیکه که قراره در آینده خیلی شاد تموم یشه حیح
۷۶.۳k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.