فیک جونگ کوک ( عشق و نفرت ) پارت ۷
( دو هفته بعد)
از زبان ا/ت
سه هفتهای میشه که اینجام
احساس میکنم یه حسی به جونگ کوک پیدا کردم یعنی عاشقش شدم نمیدونم اوففف
همینطوری توی فکر و خیال بودم که خدمتکار دره اتاقم رو زد گفت : خانم شام حاضره گفتم : الان میام
رفتم پایین بازم مثل همیشه تنها سره سفره نشستم غذام رو خوردم
بلند شدم برم اتاقم که جونگ کوک از در اومد تو برگشتم سمتش
خدمتکار رفت پیشش و گفت : آقا شام حاضره براتون بیارم ؟ گفت : نه بیرون خوردم رفت
نشست روی مبل و همه خدمتکار ها رو صدا زد همگی اومدن
گفت : همتون میتونین برین امروز زودتر برین
خدمتکار ها هم که از خداشون بود فوراً رفتن
جونگ شیشه الکلی که پیشش بود رو برداشت ریخت توی لیوان و همه رو یهویی سر کشید .
من استرس گرفته بودم چون کسی به جز منو جونگ کوک خونه نبود بدو بدو رفتم سمته پله ها تا برم اتاقم که جونگ کوک گفت : بیا بشین گفتم : من خستم میخوام برم بخوابم
گفت : گفتم بیا بشین
با یه لحن تحدید آمیزی گفت
رفتم نشستم یک ساعت گذشت ساعت الان ۱۱ هست توی این یک ساعت همینطوری داره الکل میخوره خیلی خستم بلند شدم میخواستم برم که بلند شد اومد جلوم هی اون میومد نزدیکتر من میرفتم عقب که به مبل راحتی خوردم و افتادم روش جونگ کوک هم اومد روم با صدای آرومی گفتم : میشه از روم بلند بشی گفت : نه حالا کار دارم باهات
با یه دستش موهام رو نوازش میکرد با اون یکی هم دستم رو گرفته بود......
از زبان ا/ت
سه هفتهای میشه که اینجام
احساس میکنم یه حسی به جونگ کوک پیدا کردم یعنی عاشقش شدم نمیدونم اوففف
همینطوری توی فکر و خیال بودم که خدمتکار دره اتاقم رو زد گفت : خانم شام حاضره گفتم : الان میام
رفتم پایین بازم مثل همیشه تنها سره سفره نشستم غذام رو خوردم
بلند شدم برم اتاقم که جونگ کوک از در اومد تو برگشتم سمتش
خدمتکار رفت پیشش و گفت : آقا شام حاضره براتون بیارم ؟ گفت : نه بیرون خوردم رفت
نشست روی مبل و همه خدمتکار ها رو صدا زد همگی اومدن
گفت : همتون میتونین برین امروز زودتر برین
خدمتکار ها هم که از خداشون بود فوراً رفتن
جونگ شیشه الکلی که پیشش بود رو برداشت ریخت توی لیوان و همه رو یهویی سر کشید .
من استرس گرفته بودم چون کسی به جز منو جونگ کوک خونه نبود بدو بدو رفتم سمته پله ها تا برم اتاقم که جونگ کوک گفت : بیا بشین گفتم : من خستم میخوام برم بخوابم
گفت : گفتم بیا بشین
با یه لحن تحدید آمیزی گفت
رفتم نشستم یک ساعت گذشت ساعت الان ۱۱ هست توی این یک ساعت همینطوری داره الکل میخوره خیلی خستم بلند شدم میخواستم برم که بلند شد اومد جلوم هی اون میومد نزدیکتر من میرفتم عقب که به مبل راحتی خوردم و افتادم روش جونگ کوک هم اومد روم با صدای آرومی گفتم : میشه از روم بلند بشی گفت : نه حالا کار دارم باهات
با یه دستش موهام رو نوازش میکرد با اون یکی هم دستم رو گرفته بود......
۱۳۴.۴k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.