(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت 2
پ / آلیس: تو اصلا میدونی چیکار کردی ؟
آلیس: پدر من کاری نکردم پدرش عصبی تر شد و سیلی به دختر زد و با داد گفت
پ/آلیس: آمدن گمش کردی درست میگم .... تو از داداشت بدت میامد درسته ؟
آلیس فقد گریه میکرد رو زمین سرد نشسته بود هر بار که صدا اش رو بالا میبرد آلیس بیشتر تر گریه اش میگرفت اون دختر فقد ۱۵ سال اش بود چطور این همه کتک ها رو به دوش میکشید پدر اش با داد گفت
پ /آلیس : آخه چی براتون کم گذاشتم من شما ها رو بیشتر از جونم دوست داشتم
روبه دختر هایش کرد و گفت
پ/آلیس: ارکیده آتنه شما چرا همچین کاری باهم کردین
ارکیده با گریه های که میکرد گفت
ارکیده : پدر من .... فقد رفتم پیشه ... دوستانم
پدر اش با کمال عصبانیت گقت
پ/آلیس: پس اریسته رو به آلیس سپردی اونم گمش کرد تا از شر اش خالص بشه
آلیس با گریه های آرام اش گفت
آلیس: پدر از شما خواهش میکنم به حرف من گوش کنید من هواسم ...
پدر اش سمت آلیس رفت و دست اش را تو موهای آلیس برد و از زمین بلند اش کرد دخترک با تمام صدا و گریه اش گقت
آلیس: پدر خواهمش میکن از شما من کاری نکردم
با کشیدن اش از موها اش داشت از درد گریه میکرد همش خواهش میکرد از پدر اش اما پدرش به هیچ وجه به حرف هایش گوش نمیکرد خواهرا اش و مادر اش با ناامیدی نگاه میکردن
پدرش از خانه چوبی خارج شد و آلیس را هم با خودش میکشید حرص چشم هایش رو کور کرده بود او فکر میکرد که پسر اش رو کشتن در هالی که اون دختر بچه بود نمیتونست از برادر اش مراقبت کند
مادر آلیس نمیدونست که چیکار کنه فقد به دنبال اون ها قدم برمیداشت آلیس همش مقاومت میکرد الیزه خود اش رو از دست پدرش خالص کرد و رو زمین افتاد پدر اش سمتش رفت و سیلی مهکمی به گوش دختر زد و از موها اش گرفت
پ/آلیس: تو باید بمیری
موها اش رو ول کرد و سر اش رو هول داد سمته سنگی گنار اش بود سر اش به سنگی خورد با خودش زمزمه میکرد
// مگه من چیکار کردم کافی هست من نمیدونم چیکار کنم برام کافی بود درد سرم هر سانیه زیاد میشد گرم خونی رو پیشاننیم حس کردم درد داشت نمیتونستم درد سرم رو ول کنم آخه درد میکرد مادر مادرم ترو خدا کمکم کن //
این بار با صدایه بلند گفت
آلیس: م.... مادر .... درد میکنه ....
مادرش شکه به دخترش نگاه میکرد بدونه هیچ اشکی و بدونه هیچ حرفی آتنه زود سمت مادرش رفت و ارکیده سمت خواهرش
ارکیده : خواهرم آرام باش
پ/آلیس : ارکیده برو اون ور
ارکیده : پدر از شما خواهش میکنم ولش کنید ما آریسته رو پیدا میکنیم
پ/آلیس: اگه میخواهی بمیری همین جا وایستا
آرکیده : پدر اون تقصیری نداره همش تقصیره ما بود
پدرش دست ارکیده رو گرفت و هولاش داد به سمته زمین باعث زخمیشدن زانو و آرنج هایش شد
آلیس: با خواهرام کاری نداشته باشین همش تقصیره من هست
پدرش با عصبانیت سمت اش رفت و با لگد خیلی محکمی که به دخترش آلیس زد دخترک این بار هیچی نگفت و با درد شروع به سرفه کرد باز هم مادرش را صدا زد
آلیس: مادر ........
اما بازهم با سکوت مادرش مواجه شد
پ/آلیس: دیگه کافیه
باز هم از موها آلیس گرفت اش و سمته همان جا ای که هیچ دختری حتی جلو اش نمیتونست رد بشود همان جا آلیس رو میبرد آلیس با گریه به پدرس التماس میکرد اما او فقد به کشید دخترک از موها اش به سمته همان جا میبرد وارده خانه شد و دختر اش رو هول داد تو همان جا
و دخترک به زمین خورد
....... اوه چه عجب آقای ویلیامز چشم به راهتون بودیم
آلیس: پدر ازتون خواهش میکنم .... این کارو باهام نکنید
آلیس به پدرش با التماس میگفت تا اون رو به بردگی نده آلیس سمت پایه پدرش رفت و با دست زخمی اش پا پدر اش رو گرفت
آلیس: پدر چرا همچین کاری باهام میکنی زندگیمو خراب میکنید
پدرش بدونه اینکه نگاهی به دخترش بکنه بهش پشت کرد و قدمی برداشت
...... آقای ویلیامز شما نمیخواید قیمتی روش بزارید
پ/آلیس: قیمتی به وجود نیامده تا بخواهم رو این کلفت بزارم
آلیس با خودش گفت
//دیگه زندگیم تمومه تو سن ۱۵ سالگی خریده شدم خدا میدونه چه کار های ازم میخوان اما اریسته تو کجای کی ترو از همان جا برده
آلیس: یه روزی به پام میافتین شما و هر کی که من را تو این هچل میانداخت
《》《》《》《》《》《》《》
@h41766101
پارت 2
پ / آلیس: تو اصلا میدونی چیکار کردی ؟
آلیس: پدر من کاری نکردم پدرش عصبی تر شد و سیلی به دختر زد و با داد گفت
پ/آلیس: آمدن گمش کردی درست میگم .... تو از داداشت بدت میامد درسته ؟
آلیس فقد گریه میکرد رو زمین سرد نشسته بود هر بار که صدا اش رو بالا میبرد آلیس بیشتر تر گریه اش میگرفت اون دختر فقد ۱۵ سال اش بود چطور این همه کتک ها رو به دوش میکشید پدر اش با داد گفت
پ /آلیس : آخه چی براتون کم گذاشتم من شما ها رو بیشتر از جونم دوست داشتم
روبه دختر هایش کرد و گفت
پ/آلیس: ارکیده آتنه شما چرا همچین کاری باهم کردین
ارکیده با گریه های که میکرد گفت
ارکیده : پدر من .... فقد رفتم پیشه ... دوستانم
پدر اش با کمال عصبانیت گقت
پ/آلیس: پس اریسته رو به آلیس سپردی اونم گمش کرد تا از شر اش خالص بشه
آلیس با گریه های آرام اش گفت
آلیس: پدر از شما خواهش میکنم به حرف من گوش کنید من هواسم ...
پدر اش سمت آلیس رفت و دست اش را تو موهای آلیس برد و از زمین بلند اش کرد دخترک با تمام صدا و گریه اش گقت
آلیس: پدر خواهمش میکن از شما من کاری نکردم
با کشیدن اش از موها اش داشت از درد گریه میکرد همش خواهش میکرد از پدر اش اما پدرش به هیچ وجه به حرف هایش گوش نمیکرد خواهرا اش و مادر اش با ناامیدی نگاه میکردن
پدرش از خانه چوبی خارج شد و آلیس را هم با خودش میکشید حرص چشم هایش رو کور کرده بود او فکر میکرد که پسر اش رو کشتن در هالی که اون دختر بچه بود نمیتونست از برادر اش مراقبت کند
مادر آلیس نمیدونست که چیکار کنه فقد به دنبال اون ها قدم برمیداشت آلیس همش مقاومت میکرد الیزه خود اش رو از دست پدرش خالص کرد و رو زمین افتاد پدر اش سمتش رفت و سیلی مهکمی به گوش دختر زد و از موها اش گرفت
پ/آلیس: تو باید بمیری
موها اش رو ول کرد و سر اش رو هول داد سمته سنگی گنار اش بود سر اش به سنگی خورد با خودش زمزمه میکرد
// مگه من چیکار کردم کافی هست من نمیدونم چیکار کنم برام کافی بود درد سرم هر سانیه زیاد میشد گرم خونی رو پیشاننیم حس کردم درد داشت نمیتونستم درد سرم رو ول کنم آخه درد میکرد مادر مادرم ترو خدا کمکم کن //
این بار با صدایه بلند گفت
آلیس: م.... مادر .... درد میکنه ....
مادرش شکه به دخترش نگاه میکرد بدونه هیچ اشکی و بدونه هیچ حرفی آتنه زود سمت مادرش رفت و ارکیده سمت خواهرش
ارکیده : خواهرم آرام باش
پ/آلیس : ارکیده برو اون ور
ارکیده : پدر از شما خواهش میکنم ولش کنید ما آریسته رو پیدا میکنیم
پ/آلیس: اگه میخواهی بمیری همین جا وایستا
آرکیده : پدر اون تقصیری نداره همش تقصیره ما بود
پدرش دست ارکیده رو گرفت و هولاش داد به سمته زمین باعث زخمیشدن زانو و آرنج هایش شد
آلیس: با خواهرام کاری نداشته باشین همش تقصیره من هست
پدرش با عصبانیت سمت اش رفت و با لگد خیلی محکمی که به دخترش آلیس زد دخترک این بار هیچی نگفت و با درد شروع به سرفه کرد باز هم مادرش را صدا زد
آلیس: مادر ........
اما بازهم با سکوت مادرش مواجه شد
پ/آلیس: دیگه کافیه
باز هم از موها آلیس گرفت اش و سمته همان جا ای که هیچ دختری حتی جلو اش نمیتونست رد بشود همان جا آلیس رو میبرد آلیس با گریه به پدرس التماس میکرد اما او فقد به کشید دخترک از موها اش به سمته همان جا میبرد وارده خانه شد و دختر اش رو هول داد تو همان جا
و دخترک به زمین خورد
....... اوه چه عجب آقای ویلیامز چشم به راهتون بودیم
آلیس: پدر ازتون خواهش میکنم .... این کارو باهام نکنید
آلیس به پدرش با التماس میگفت تا اون رو به بردگی نده آلیس سمت پایه پدرش رفت و با دست زخمی اش پا پدر اش رو گرفت
آلیس: پدر چرا همچین کاری باهام میکنی زندگیمو خراب میکنید
پدرش بدونه اینکه نگاهی به دخترش بکنه بهش پشت کرد و قدمی برداشت
...... آقای ویلیامز شما نمیخواید قیمتی روش بزارید
پ/آلیس: قیمتی به وجود نیامده تا بخواهم رو این کلفت بزارم
آلیس با خودش گفت
//دیگه زندگیم تمومه تو سن ۱۵ سالگی خریده شدم خدا میدونه چه کار های ازم میخوان اما اریسته تو کجای کی ترو از همان جا برده
آلیس: یه روزی به پام میافتین شما و هر کی که من را تو این هچل میانداخت
《》《》《》《》《》《》《》
@h41766101
۶۷۶
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.