SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||2
شوگا از شکنجه گاه بیرون اومد...سوار ماشین شد و به سمت امارت حرکت کرد....وارد امارت شد دید همه ی اعضا دور میز نشستن و در حال خوردن غذا هستند...نامجو شوگا رو دید...
نامجو:خسته نباشید...بیا بشین یک چیزی بخوری جون بگیری(لبخند)
جیمین:کارشو تموم کردی؟
شوگا:آره..(روی صندلی نشست)
جونگکوک:اینم بلاخره کارش تموم شد...ولی خدایی آدما چقدر بی معرفت هستن...دیدین سر پول رئیس شون رو فروختن...واقعاکه...
تهیونگ:تو این دنیا پول از همه چی مهم تره...
جیهوپ:اهوم...می گم شوگا خواسته جک چی بود هوم؟
جین:آره.. یادت که نرفته باید هردفعه که یک رئیس باند رو میکشیم خواسته شو براش انجام بدیم؟
شوگا:یادمه..خوب اون ازم خواست از دخترش مراقبت کنم...
نامجو:دختر؟!اما اون که زن نداشت...
شوگا:پس شاید دروغ گفته...(در حال خوردن غذا)
جیهوپ:ولی اگه واقعا دختری وجود داشته باشه چی کار می کنیم؟
همه سکوت کردند....که کسی سکوت رو شکست...
نامجو:ما کسایی رو از بین میبریم که وجودشون تو این دنیا فقط باعث بدبختی هست...و در مورد اون دختر اگه وجود داشته باشه..حتما داخل پرورشگاه هستش..خوب این به شوگا بستگی داره....
همه نگاه ها به سمت شوگا رفت...
شوگا:همتون میگین شایدی هستش...میسپرم چند نفر درموردش تحقیق کنن...
جیهوپ:اگه واقعا اون دختر...
شوگا:اگه بود بعد درموردش فکر می کنم...
جونگکوک:من می رم بخوابم....شب همگی بخیر..(لبخند)
اعضا:شب بخیر(لبخند)
شوگا:میرم اتاقم....
نامجو:ولی غذا کم خوردی..
شوگا:بعدن می خورم...(رفت داخل اتاقش)
شوگا در مورد اون دختر فکر می کرد...یعنی واقعا باید چیکار می کرد؟..باید مثل بقیه از خانواده هاشون مراقبت می کرد؟...یا دختره رو میکشت تا وارث پدرش نباشه؟تو همین فکر ها بود که در اتاقش زده شد...
جیمین:می تونم بیام داخل؟
شوگا:بیا..
جیمین وارد اتاق شد...
جیمین:امید وارم درمورد اون دختر تصمیم درستی بگیری(و بعدش از اتاق خارج شد)
شوگا:این چش بود...هوففففف...ولش کن بخوابم...
لایک و کامنت یادتون نره❤
PART||2
شوگا از شکنجه گاه بیرون اومد...سوار ماشین شد و به سمت امارت حرکت کرد....وارد امارت شد دید همه ی اعضا دور میز نشستن و در حال خوردن غذا هستند...نامجو شوگا رو دید...
نامجو:خسته نباشید...بیا بشین یک چیزی بخوری جون بگیری(لبخند)
جیمین:کارشو تموم کردی؟
شوگا:آره..(روی صندلی نشست)
جونگکوک:اینم بلاخره کارش تموم شد...ولی خدایی آدما چقدر بی معرفت هستن...دیدین سر پول رئیس شون رو فروختن...واقعاکه...
تهیونگ:تو این دنیا پول از همه چی مهم تره...
جیهوپ:اهوم...می گم شوگا خواسته جک چی بود هوم؟
جین:آره.. یادت که نرفته باید هردفعه که یک رئیس باند رو میکشیم خواسته شو براش انجام بدیم؟
شوگا:یادمه..خوب اون ازم خواست از دخترش مراقبت کنم...
نامجو:دختر؟!اما اون که زن نداشت...
شوگا:پس شاید دروغ گفته...(در حال خوردن غذا)
جیهوپ:ولی اگه واقعا دختری وجود داشته باشه چی کار می کنیم؟
همه سکوت کردند....که کسی سکوت رو شکست...
نامجو:ما کسایی رو از بین میبریم که وجودشون تو این دنیا فقط باعث بدبختی هست...و در مورد اون دختر اگه وجود داشته باشه..حتما داخل پرورشگاه هستش..خوب این به شوگا بستگی داره....
همه نگاه ها به سمت شوگا رفت...
شوگا:همتون میگین شایدی هستش...میسپرم چند نفر درموردش تحقیق کنن...
جیهوپ:اگه واقعا اون دختر...
شوگا:اگه بود بعد درموردش فکر می کنم...
جونگکوک:من می رم بخوابم....شب همگی بخیر..(لبخند)
اعضا:شب بخیر(لبخند)
شوگا:میرم اتاقم....
نامجو:ولی غذا کم خوردی..
شوگا:بعدن می خورم...(رفت داخل اتاقش)
شوگا در مورد اون دختر فکر می کرد...یعنی واقعا باید چیکار می کرد؟..باید مثل بقیه از خانواده هاشون مراقبت می کرد؟...یا دختره رو میکشت تا وارث پدرش نباشه؟تو همین فکر ها بود که در اتاقش زده شد...
جیمین:می تونم بیام داخل؟
شوگا:بیا..
جیمین وارد اتاق شد...
جیمین:امید وارم درمورد اون دختر تصمیم درستی بگیری(و بعدش از اتاق خارج شد)
شوگا:این چش بود...هوففففف...ولش کن بخوابم...
لایک و کامنت یادتون نره❤
۲.۹k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.