ازدواج اجباری پارت57
......ا.ت
جونگکوک رو میز کارش نشسته بود و مشغول چندتا برگه و فایل بود از وقتی اومده نه نگاهم میکنه نه باهام حرف میزنه منم گوشه اتاق نشستم و زانو هام رو بغل کردم عو* ضی منم گوشه اتاق نمیخوام باهاش حرف بزنم و اینقدر عصبیم که میخوام هرکی بیاد جلوم تیکه تیکش کنم
پاشدم رفتم جلوش اونم نگاهم کرد طوری که نشان ندم که خیلی عصبیم گفتم
ا.ت:درو باز کن میخوام برم بیرون
بدون اینکه دوباره نگاهم کنه یا حرفی بزنه سرشو برگردوند سمت برگه ها و دوباره سکوت.....از عصبانیت چشمام رو بستم و دستمو مشت کردم و نفس عمیقی کشیدم و گفتم
ا.ت:اینطوری پاداش همسرداری و عاشق بودنمو و رفتارامو میدی جئون جونگکوک
خودکارو گزاشت رو برگه ها و به پشت صندلی تکیه داد و بعد نگاهم کرد و گفت
جونگکوک:شیرینکم باید شوخی کنی کدوم عشق!
ا.ت:اگر از ته دل هم نبوده باشه باز همیشه نارا حتی و دلتنگیم رو نشون نمیدم تا دلتنگ نشی
جونگکوک:میدونی من خوشبختانه تو کل عمرم هیچ وقت به روی کسی نخنیدم به این فکر که فردا پس فردا کارم بیوفته بهش هیچ وقت خوبی نکردم تا دوباره بهم خوبی کنن
اخم کردم
ا.ت:منظورت چیه
جونگکوک: هیچوقت انتظار ندارم کسی کاری رو برام جبران کنه
سرد نگاهش کردم
ا.ت:تو منتظری که من دوستت داشته باشم در حالی که منو مثل یه کالا میبینی دوست دارم به شرطی که یه روز بهم نشان بدی که تو فرقداری با پدرم و اون مرد ایی که شناختم
ولی چطور دوستت داشته باشم وقتی هیچفرقی با اونا نداری
تو حتی نمیدونی تو چه شرایطی ام اون وقت به خودت میگی شوهر
جونگکوک: تو چه شرایطی هستی!
ا.ت: هیچکلمه ای نیست که بخواد شرایطم رو مثال بزنه
جونگکوک: پس تنها کاری که میتونی برای خودت بکنی اینه که از کسایی که از ارامش درونت کم میکنن فاصله بگیری
از عصبانیت داشتم منفجر میشدم اشکام ریخت و گفتم
ا.ت: پس تو اولین کسی جئون جونگکوک
وبعد رفتم و جای خودم نشستم
.........
دوروز گذشته ومن هنوز تو این اتاقم جونگکوک نمیزاره برم بیرون خ.جئون برام غذا میاره ومنم اینقد ازش دلخور و عصبیم که کنارش نمیخوابم و رو مبل تو اتاق میخوابم حتی باهام حرفهم نمی زنیم
جونگکوک رو میز کارش نشسته بود و مشغول چندتا برگه و فایل بود از وقتی اومده نه نگاهم میکنه نه باهام حرف میزنه منم گوشه اتاق نشستم و زانو هام رو بغل کردم عو* ضی منم گوشه اتاق نمیخوام باهاش حرف بزنم و اینقدر عصبیم که میخوام هرکی بیاد جلوم تیکه تیکش کنم
پاشدم رفتم جلوش اونم نگاهم کرد طوری که نشان ندم که خیلی عصبیم گفتم
ا.ت:درو باز کن میخوام برم بیرون
بدون اینکه دوباره نگاهم کنه یا حرفی بزنه سرشو برگردوند سمت برگه ها و دوباره سکوت.....از عصبانیت چشمام رو بستم و دستمو مشت کردم و نفس عمیقی کشیدم و گفتم
ا.ت:اینطوری پاداش همسرداری و عاشق بودنمو و رفتارامو میدی جئون جونگکوک
خودکارو گزاشت رو برگه ها و به پشت صندلی تکیه داد و بعد نگاهم کرد و گفت
جونگکوک:شیرینکم باید شوخی کنی کدوم عشق!
ا.ت:اگر از ته دل هم نبوده باشه باز همیشه نارا حتی و دلتنگیم رو نشون نمیدم تا دلتنگ نشی
جونگکوک:میدونی من خوشبختانه تو کل عمرم هیچ وقت به روی کسی نخنیدم به این فکر که فردا پس فردا کارم بیوفته بهش هیچ وقت خوبی نکردم تا دوباره بهم خوبی کنن
اخم کردم
ا.ت:منظورت چیه
جونگکوک: هیچوقت انتظار ندارم کسی کاری رو برام جبران کنه
سرد نگاهش کردم
ا.ت:تو منتظری که من دوستت داشته باشم در حالی که منو مثل یه کالا میبینی دوست دارم به شرطی که یه روز بهم نشان بدی که تو فرقداری با پدرم و اون مرد ایی که شناختم
ولی چطور دوستت داشته باشم وقتی هیچفرقی با اونا نداری
تو حتی نمیدونی تو چه شرایطی ام اون وقت به خودت میگی شوهر
جونگکوک: تو چه شرایطی هستی!
ا.ت: هیچکلمه ای نیست که بخواد شرایطم رو مثال بزنه
جونگکوک: پس تنها کاری که میتونی برای خودت بکنی اینه که از کسایی که از ارامش درونت کم میکنن فاصله بگیری
از عصبانیت داشتم منفجر میشدم اشکام ریخت و گفتم
ا.ت: پس تو اولین کسی جئون جونگکوک
وبعد رفتم و جای خودم نشستم
.........
دوروز گذشته ومن هنوز تو این اتاقم جونگکوک نمیزاره برم بیرون خ.جئون برام غذا میاره ومنم اینقد ازش دلخور و عصبیم که کنارش نمیخوابم و رو مبل تو اتاق میخوابم حتی باهام حرفهم نمی زنیم
۳۹.۲k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.